فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Overlap

ˌoʊvərˈlæp ˌəʊvəˈlæp

گذشته‌ی ساده:

overlapped

شکل سوم:

overlapped

سوم‌شخص مفرد:

overlaps

وجه وصفی حال:

overlapping

شکل جمع:

overlaps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

هم‌پوشانی داشتن، روی هم قرار گرفتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

The tiles on the roof overlap one another.

کاشی‌های بام روی هم قرار می‌گیرند.

The edges of the two carpets overlap.

لبه‌های دو قالی روی هم می‌افتند.

verb - intransitive C2

هم‌زمان بودن، هم‌پوشانی داشتن، مشترک بودن، تداخل داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Sa'di and Rumi's lifetimes overlapped.

بخشی از دوران عمر سعدی با دوران عمر رومی هم‌زمان بود.

Overlapping responsibilities cause conflict.

تداخل مسئولیت‌ها، تعارض به وجود می‌آورد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Our areas of research overlap significantly.

زمینه‌های تحقیقاتی ما به‌طور قابل توجهی با هم اشتراک دارند.

verb - intransitive verb - transitive

ورزش (فوتبال) اورلپ کردن (حرکت تهاجمی برای دریافت دوباره‌ی توپ پس‌از پاس دادن آن به هم‌تیمی)

By overlapping, he created space for his teammate to cut inside.

با اورلپ کردن، برای هم‌تیمی‌اش فضا ایجاد کرد تا به داخل زمین حرکت کند.

The team practices overlapping during training sessions.

اعضای تیم در جلسات تمرینی، اورلپ کردن را تمرین می‌کنند.

noun countable uncountable

هم‌پوشانی، اشتراک، تداخل

The overlap between the two fields creates opportunities for collaboration.

هم‌پوشانی بین این دو حوزه، فرصت‌هایی برای همکاری فراهم می‌کند.

We need to make sure there’s no schedule overlap.

باید مطمئن شویم که تداخل زمانی وجود ندارد.

noun singular

ورزش (فوتبال) اورلپ (حرکت تهاجمی برای دریافت دوباره‌ی توپ پس‌از پاس دادن آن به هم‌تیمی)

The winger waited for the overlap before releasing the ball.

وینگر منتظر اورلپ شد و بعد توپ را پاس داد.

The full-back made a brilliant overlap and crossed the ball into the box.

مدافع کناری، اورلپی عالی انجام داد و توپ را به داخل محوطه‌ی جریمه سانتر کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد overlap

  1. verb lie over something else
    Synonyms:
    overlay cover extend along run over go beyond overhang project lap over ride overlie flap fold over protrude imbricate shingle overrun
    Antonyms:
    separate divide
  1. noun a flap that lies over another part
    Synonyms:
    extension overlay lap convergence addition intersection

ارجاع به لغت overlap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «overlap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/overlap

لغات نزدیک overlap

پیشنهاد بهبود معانی