فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Ride

raɪd raɪd

گذشته‌ی ساده:

rode

شکل سوم:

ridden

سوم‌شخص مفرد:

rides

وجه وصفی حال:

riding

شکل جمع:

rides

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A1

سوار شدن، سوار بودن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

to ride on a camel in the desert

در صحرا سوار شتر شدن

He was riding on a train.

او سوار قطار بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His wife likes to ride with him on a motorbike.

زنش دوست دارد با او سوار موتورسیکلت بشود.

She didn't ride in my car.

او سوار ماشین من نشد.

verb - transitive A1

راندن، هدایت کردن (ماشین و دوچرخه)، سواری گرفتن از (اسب و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

She loves to ride her bike around the park.

او عاشق این است که دوچرخه‌اش را در اطراف پارک براند.

They plan to ride their horses through the scenic countryside this weekend.

آن‌ها قصد دارند این آخر هفته از اسب‌های خود در حومه‌‌ی شهر خوش‌منظره سواری بگیرند.

verb - intransitive

اسب‌سواری کردن

They decided to ride along the beach at sunset.

تصمیم گرفتند در غروب آفتاب در امتداد ساحل اسب‌سواری کنند.

We decided to ride together.

تصمیم گرفتیم با هم اسب‌سواری کنیم.

verb - intransitive verb - transitive A2

رفتن (با اتومبیل و قطار و اتوبوس و غیره)

I don't have a car so I ride to work on the bus.

ماشین ندارم، بنابراین با اتوبوس به سر کار می‌روم.

He rode a bicycle to school every day.

هر روز با دوچرخه به مدرسه می‌رفت.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی مجازی کنترل کردن، سواری گرفتن از (کسی)

He attempted to ride his employees.

سعی کرد کارمندانش را کنترل کند.

Some bosses ride their staff.

برخی از رئیس‌ها از کارکنان سواری می‌گیرند.

noun countable B1

سواری، (در ترکیب) –سواری

We went for a (horse) ride last Monday.

دوشنبه‌ی گذشته رفتیم (اسب) سواری کنیم.

The children enjoyed a donkey ride around the farm.

بچه‌ها از الاغ‌سواری در اطراف مزرعه لذت بردند.

noun countable

تجربه (به‌ویژه نوع خاصی از آن)

Last night's concert was a good ride.

کنسرت دیشب تجربه‌ی خوبی بود.

Starting a new business can be a hard ride.

راه‌اندازی کسب‌وکار جدید می‌تواند تجربه‌ای سخت باشد.

noun countable B1

انگلیسی آمریکایی سوار کردن (عمل) (به‌طور رایگان)

She gave me a ride after the party.

بعد از مهمونی من رو سوار کرد.

Can you give him a ride?

آیا می‌تونی سوارش کنی؟

noun countable

انگلیسی آمریکایی رساننده (شخصی که شخص دیگر را با ماشینش به جایی می‌رساند)

We have to go - the ride is here.

باید بریم، رساننده اینجاست.

Thanks for being my ride to the airport last week.

از اینکه هفته‌ی گذشته رساننده‌ی من به فرودگاه بودید، متشکرم.

noun countable informal

انگلیسی آمریکایی ماشین

We all piled into Jake's ride.

همه توی ماشین جیک چپیدیم.

Can I borrow your ride?

آیا می‌تونم ماشینت رو قرض بگیرم؟

noun countable B1

وسیله‌ی سواری (در شهربازی)

My favorite ride at the amusement park is the roller coaster.

وسیله‌ی سواری محبوب من در شهربازی ترن هوایی است.

The ride at the amusement park spun us around at incredible speeds.

وسیله‌ی سواری در شهربازی ما را با سرعتی باورنکردنی به اطراف چرخاند.

verb - intransitive

مجازی سوار بودن

The young musician rode on a wave of popularity.

نوازنده‌ی جوان بر موجی از محبوبیت سوار بود.

The politician rode on a wave of popularity during the election.

این سیاست‌مدار در طول انتخابات بر موجی از محبوبیت سوار بود.

verb - intransitive

لنگر انداختن

the ships that are riding close to shore

کشتی‌هایی که نزدیک ساحل لنگر انداخته‌اند

The fishing boats ride in the bay.

قایق‌های ماهیگیری در خور لنگر می‌اندازند.

verb - intransitive

حرکت کردن، سیر کردن (به‌مثابه‌ی جسم شناور)

The moon rode in the night sky.

ماه در آسمان شب در حرکت بود.

As the night deepened, the moon rode in the sky.

با ژرفیدن شب، ماه در آسمان سیر می‌کرد.

verb - intransitive

حرکت کردن

Tanks ride on chains.

تانک روی زنجیر حرکت می‌کند.

This car rides smoothly.

این اتومبیل نرم حرکت می‌کند.

verb - intransitive

ادامه یافتن، ادامه داشتن (بدن مداخله)

The conversation rode.

مکالمه ادامه یافت.

The project will ride as long as everyone follows the established guidelines.

تا زمانی که همه از دستورالعمل‌های تعیین‌شده پیروی کنند، پروژه ادامه خواهد یافت.

verb - intransitive

منوط بودن، بستگی داشتن

Our future rides on it.

آینده‌ی ما منوط به آن است.

Our party's hopes ride on his election.

آینده‌ی حزب ما به انتخاب شدن او بستگی دارد.

verb - intransitive

شرط‌بندی شدن

My money is riding on that black horse.

پول من روی آن اسب سیاه شرط‌بندی شده است.

A lot of money rode on that horse.

پول زیادی روی آن اسب شرط‌بندی شد.

verb - transitive

جان سالم دربردن از (طوفان و غیره)، پشت سر گذاشتن، رستن از (بحران و غیره) (معمولاً با out می‌آید)

We just need to ride out this storm.

فقط باید از این طوفان جان سالم درببریم.

I believe we can ride this challenge out.

متعقدم می‌توانیم این دشواری را پشت سر بگذاریم.

verb - transitive

جانورشناسی سوار شدن روی (جنس ماده) (برای جفت‌گیری)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The bull was seen attempting to ride the cow.

گاو نر در حال تلاش برای سوار شدن روی گاو (ماده) دیده شد.

The rooster rode the hen.

خروس سوار مرغ شد.

verb - transitive

اذیت کردن (کسی) (به‌طور مداوم)

Stop riding him, he didn't do it on purpose!

از اذیت کردنش دست بردار، از عمد که اون کار رو نکرد!

Please don't ride me.

لطفاً اذیتم نکن.

verb - transitive

بردن، رساندن (چیزی)

Can you please ride this package to the post office for me?

آیا می‌توانید این بسته را برای من به اداره‌ی پست ببرید؟

I need someone to ride these documents over to the office.

به کسی نیاز دارم که این مدارک را به اداره برساند.

verb - transitive

سوار کردن (کسی) (مثل اسب)

He rode his son on his back.

پسرش را بر کول خود سوار کرد.

He offered to ride her on his shoulders at the concert.

او به او پیشنهاد داد در کنسرت که او را روی شانه‌هایش سوار شود.

noun countable

راه مال‌رو

The ride through the mountains was beautiful.

راه مال‌روی میان کوه‌ها زیبا بود.

The ride through the forest was serene.

راه مال‌رو در جنگل بی‌سروصدا بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ride

  1. noun journey, trip in vehicle
    Synonyms:
    drive trip tour run outing excursion spin joyride jaunt commute lift transportation airing turn hitch pick up expedition Sunday drive whirl
  1. verb carry or be carried
    Synonyms:
    go travel move drive direct manage control guide handle float drift progress journey sit cruise motor roll be supported sit on curb restrain post tool around go with hitch a ride thumb a ride hitchhike tour
  1. verb dominate, oppress
    Synonyms:
    oppress tyrannize enslave persecute torment afflict harass torture badger hound harry annoy hector domineer override berate reproach scold upbraid rate revile disparage bait haunt grip be arbitrary be autocratic
    Antonyms:
    free release

Phrasal verbs

ride down

1- (هنگام سواری) به چیزی زدن و آن را انداختن 2- (در سواری) جلو زدن 3- چیره شدن 4- (اسب را) از نفس انداختن

ride on something

وابسته به چیزی بودن، منوط به چیزی بودن

ride out

1- (کشتی- هنگام طوفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن، تحمل کردن، خم به ابرو نیاوردن

ride up

(به‌ویژه جامه) بیرون زدن، در بالا جمع شدن

Collocations

ride a hobby

دنبال سرگرمی یا موضوع مورد‌علاقه‌ی خود رفتن

ride at anchor

(کشتی) لنگر انداختن و در جای خود ثابت بودن

لنگر انداخته شناور بودن

ride circuit

در شهرهای مختلف به کرسی قضاوت نشستن

ride the brake (or the clutch)

پا را نیمه‌کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

ride on a short (or long) rein

بیشتر (یا کمتر) مهار کردن

Collocations بیشتر

ride or die

تا پای جان، تا پای مرگ، یار همیشگی

Idioms

along for the ride

همراه ولی نه درگیر در عمل

in for a bumpy ride

دارای آینده‌ی دشوار

let something ride

چیزی را به حال خود گذاشتن

ride a hobby

بیش‌ازحد به کار ذوقی (خواه‌کار) خود علاقه‌مند بودن، در خواه‌کاری زیاده روی کردن

ride for a fall

دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

Idioms بیشتر

ride high

موفق بودن، دراوج یا صدر بودن

ride roughshod over

با خشونت رفتار کردن

با بی‌ملاحظگی یا خشونت یا گستاخی رفتار کردن، زیر پا گذاشتن

ride the vents

زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

ride (or hang) on someone's coattails

موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

ride herd on

(امریکا) 1- سوار بر اسب گله را هدایت کردن 2- با سخت‌گیری و ظلم اداره کردن

ride on a rail

(آمریکا) با افتضاح از شهر بیرون کردن

hit (or ride) the rods

(امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن

ride (or go) on shank's mare

راه رفتن، گام زدن

ride shotgun

1- (امریکا - سابقا) به‌عنوان محافظ دلیجان سفر کردن، تفنگدار قافله بودن 2- به عنوان گارد مخصوص خدمت کردن، (از جان رئیس‌جمهور و غیره) حفاظت کردن

ride or die

تا پای جان، تا پای مرگ، یار همیشگی

لغات هم‌خانواده ride

ارجاع به لغت ride

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ride» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ride

لغات نزدیک ride

پیشنهاد بهبود معانی