آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۵ شهریور ۱۴۰۳

    Ride

    raɪd raɪd

    گذشته‌ی ساده:

    rode

    شکل سوم:

    ridden

    سوم‌شخص مفرد:

    rides

    وجه وصفی حال:

    riding

    شکل جمع:

    rides

    معنی ride | جمله با ride

    verb - intransitive A1

    سوار شدن، سوار بودن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    to ride on a camel in the desert

    در صحرا سوار شتر شدن

    He was riding on a train.

    او سوار قطار بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His wife likes to ride with him on a motorbike.

    زنش دوست دارد با او سوار موتورسیکلت بشود.

    She didn't ride in my car.

    او سوار ماشین من نشد.

    verb - transitive A1

    راندن، هدایت کردن (ماشین و دوچرخه)، سواری گرفتن از (اسب و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    She loves to ride her bike around the park.

    او عاشق این است که دوچرخه‌اش را در اطراف پارک براند.

    They plan to ride their horses through the scenic countryside this weekend.

    آن‌ها قصد دارند این آخر هفته از اسب‌های خود در حومه‌‌ی شهر خوش‌منظره سواری بگیرند.

    verb - intransitive

    اسب‌سواری کردن

    They decided to ride along the beach at sunset.

    تصمیم گرفتند در غروب آفتاب در امتداد ساحل اسب‌سواری کنند.

    We decided to ride together.

    تصمیم گرفتیم با هم اسب‌سواری کنیم.

    verb - intransitive verb - transitive A2

    رفتن (با اتومبیل و قطار و اتوبوس و غیره)

    I don't have a car so I ride to work on the bus.

    ماشین ندارم، بنابراین با اتوبوس به سر کار می‌روم.

    He rode a bicycle to school every day.

    هر روز با دوچرخه به مدرسه می‌رفت.

    verb - transitive

    انگلیسی آمریکایی مجازی کنترل کردن، سواری گرفتن از (کسی)

    He attempted to ride his employees.

    سعی کرد کارمندانش را کنترل کند.

    Some bosses ride their staff.

    برخی از رئیس‌ها از کارکنان سواری می‌گیرند.

    noun countable B1

    سواری، (در ترکیب) –سواری

    We went for a (horse) ride last Monday.

    دوشنبه‌ی گذشته رفتیم (اسب) سواری کنیم.

    The children enjoyed a donkey ride around the farm.

    بچه‌ها از الاغ‌سواری در اطراف مزرعه لذت بردند.

    noun countable

    تجربه (به‌ویژه نوع خاصی از آن)

    Last night's concert was a good ride.

    کنسرت دیشب تجربه‌ی خوبی بود.

    Starting a new business can be a hard ride.

    راه‌اندازی کسب‌وکار جدید می‌تواند تجربه‌ای سخت باشد.

    noun countable B1

    انگلیسی آمریکایی سوار کردن (عمل) (به‌طور رایگان)

    She gave me a ride after the party.

    بعد از مهمونی من رو سوار کرد.

    Can you give him a ride?

    آیا می‌تونی سوارش کنی؟

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی رساننده (شخصی که شخص دیگر را با ماشینش به جایی می‌رساند)

    We have to go - the ride is here.

    باید بریم، رساننده اینجاست.

    Thanks for being my ride to the airport last week.

    از اینکه هفته‌ی گذشته رساننده‌ی من به فرودگاه بودید، متشکرم.

    noun countable informal

    انگلیسی آمریکایی ماشین

    We all piled into Jake's ride.

    همه توی ماشین جیک چپیدیم.

    Can I borrow your ride?

    آیا می‌تونم ماشینت رو قرض بگیرم؟

    noun countable B1

    وسیله‌ی سواری (در شهربازی)

    My favorite ride at the amusement park is the roller coaster.

    وسیله‌ی سواری محبوب من در شهربازی ترن هوایی است.

    The ride at the amusement park spun us around at incredible speeds.

    وسیله‌ی سواری در شهربازی ما را با سرعتی باورنکردنی به اطراف چرخاند.

    verb - intransitive

    مجازی سوار بودن

    The young musician rode on a wave of popularity.

    نوازنده‌ی جوان بر موجی از محبوبیت سوار بود.

    The politician rode on a wave of popularity during the election.

    این سیاست‌مدار در طول انتخابات بر موجی از محبوبیت سوار بود.

    verb - intransitive

    لنگر انداختن

    the ships that are riding close to shore

    کشتی‌هایی که نزدیک ساحل لنگر انداخته‌اند

    The fishing boats ride in the bay.

    قایق‌های ماهیگیری در خور لنگر می‌اندازند.

    verb - intransitive

    حرکت کردن، سیر کردن (به‌مثابه‌ی جسم شناور)

    The moon rode in the night sky.

    ماه در آسمان شب در حرکت بود.

    As the night deepened, the moon rode in the sky.

    با ژرفیدن شب، ماه در آسمان سیر می‌کرد.

    verb - intransitive

    حرکت کردن

    Tanks ride on chains.

    تانک روی زنجیر حرکت می‌کند.

    This car rides smoothly.

    این اتومبیل نرم حرکت می‌کند.

    verb - intransitive

    ادامه یافتن، ادامه داشتن (بدن مداخله)

    The conversation rode.

    مکالمه ادامه یافت.

    The project will ride as long as everyone follows the established guidelines.

    تا زمانی که همه از دستورالعمل‌های تعیین‌شده پیروی کنند، پروژه ادامه خواهد یافت.

    verb - intransitive

    منوط بودن، بستگی داشتن

    Our future rides on it.

    آینده‌ی ما منوط به آن است.

    Our party's hopes ride on his election.

    آینده‌ی حزب ما به انتخاب شدن او بستگی دارد.

    verb - intransitive

    شرط‌بندی شدن

    My money is riding on that black horse.

    پول من روی آن اسب سیاه شرط‌بندی شده است.

    A lot of money rode on that horse.

    پول زیادی روی آن اسب شرط‌بندی شد.

    verb - transitive

    جان سالم دربردن از (طوفان و غیره)، پشت سر گذاشتن، رستن از (بحران و غیره) (معمولاً با out می‌آید)

    We just need to ride out this storm.

    فقط باید از این طوفان جان سالم درببریم.

    I believe we can ride this challenge out.

    متعقدم می‌توانیم این دشواری را پشت سر بگذاریم.

    verb - transitive

    جانورشناسی سوار شدن روی (جنس ماده) (برای جفت‌گیری)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    The bull was seen attempting to ride the cow.

    گاو نر در حال تلاش برای سوار شدن روی گاو (ماده) دیده شد.

    The rooster rode the hen.

    خروس سوار مرغ شد.

    verb - transitive

    اذیت کردن (کسی) (به‌طور مداوم)

    Stop riding him, he didn't do it on purpose!

    از اذیت کردنش دست بردار، از عمد که اون کار رو نکرد!

    Please don't ride me.

    لطفاً اذیتم نکن.

    verb - transitive

    بردن، رساندن (چیزی)

    Can you please ride this package to the post office for me?

    آیا می‌توانید این بسته را برای من به اداره‌ی پست ببرید؟

    I need someone to ride these documents over to the office.

    به کسی نیاز دارم که این مدارک را به اداره برساند.

    verb - transitive

    سوار کردن (کسی) (مثل اسب)

    He rode his son on his back.

    پسرش را بر کول خود سوار کرد.

    He offered to ride her on his shoulders at the concert.

    او به او پیشنهاد داد در کنسرت که او را روی شانه‌هایش سوار شود.

    noun countable

    راه مال‌رو

    The ride through the mountains was beautiful.

    راه مال‌روی میان کوه‌ها زیبا بود.

    The ride through the forest was serene.

    راه مال‌رو در جنگل بی‌سروصدا بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد ride

    1. noun journey, trip in vehicle
      Synonyms:
      drive trip tour run outing excursion spin joyride jaunt commute lift transportation airing turn hitch pick up expedition Sunday drive whirl
    1. verb carry or be carried
      Synonyms:
      go travel move drive direct manage control guide handle float drift progress journey sit cruise motor roll be supported sit on curb restrain post tool around go with hitch a ride thumb a ride hitchhike tour
    1. verb dominate, oppress
      Synonyms:
      oppress tyrannize enslave persecute torment afflict harass torture badger hound harry annoy hector domineer override berate reproach scold upbraid rate revile disparage bait haunt grip be arbitrary be autocratic
      Antonyms:
      free release

    Phrasal verbs

    ride down

    1- (هنگام سواری) به چیزی زدن و آن را انداختن 2- (در سواری) جلو زدن 3- چیره شدن 4- (اسب را) از نفس انداختن

    ride on something

    وابسته به چیزی بودن، منوط به چیزی بودن

    ride out

    1- (کشتی- هنگام طوفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن، تحمل کردن، خم به ابرو نیاوردن

    ride up

    (به‌ویژه جامه) بیرون زدن، در بالا جمع شدن

    Collocations

    ride a hobby

    دنبال سرگرمی یا موضوع مورد‌علاقه‌ی خود رفتن

    ride at anchor

    (کشتی) لنگر انداختن و در جای خود ثابت بودن

    لنگر انداخته شناور بودن

    ride circuit

    در شهرهای مختلف به کرسی قضاوت نشستن

    ride the brake (or the clutch)

    پا را نیمه‌کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

    ride on a short (or long) rein

    بیشتر (یا کمتر) مهار کردن

    Collocations بیشتر

    ride or die

    تا پای جان، تا پای مرگ، یار همیشگی

    Idioms

    along for the ride

    همراه ولی نه درگیر در عمل

    in for a bumpy ride

    دارای آینده‌ی دشوار

    let something ride

    چیزی را به حال خود گذاشتن

    ride a hobby

    بیش‌ازحد به کار ذوقی (خواه‌کار) خود علاقه‌مند بودن، در خواه‌کاری زیاده روی کردن

    ride for a fall

    دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

    Idioms بیشتر

    ride high

    موفق بودن، دراوج یا صدر بودن

    ride roughshod over

    با خشونت رفتار کردن

    با بی‌ملاحظگی یا خشونت یا گستاخی رفتار کردن، زیر پا گذاشتن

    ride the vents

    زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

    ride (or hang) on someone's coattails

    موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

    ride herd on

    (امریکا) 1- سوار بر اسب گله را هدایت کردن 2- با سخت‌گیری و ظلم اداره کردن

    ride on a rail

    (آمریکا) با افتضاح از شهر بیرون کردن

    hit (or ride) the rods

    (امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن

    ride (or go) on shank's mare

    راه رفتن، گام زدن

    ride shotgun

    1- (امریکا - سابقا) به‌عنوان محافظ دلیجان سفر کردن، تفنگدار قافله بودن 2- به عنوان گارد مخصوص خدمت کردن، (از جان رئیس‌جمهور و غیره) حفاظت کردن

    ride or die

    تا پای جان، تا پای مرگ، یار همیشگی

    لغات هم‌خانواده ride

    • noun
      ride, rider, riding, override
    • adjective
      overriding
    • verb - transitive
      ride, override

    سوال‌های رایج ride

    گذشته‌ی ساده ride چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده ride در زبان انگلیسی rode است.

    شکل سوم ride چی میشه؟

    شکل سوم ride در زبان انگلیسی ridden است.

    شکل جمع ride چی میشه؟

    شکل جمع ride در زبان انگلیسی rides است.

    وجه وصفی حال ride چی میشه؟

    وجه وصفی حال ride در زبان انگلیسی riding است.

    سوم‌شخص مفرد ride چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد ride در زبان انگلیسی rides است.

    ارجاع به لغت ride

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «ride» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ride

    لغات نزدیک ride

    • - riddle
    • - riddler
    • - ride
    • - ride (or go) on shank's mare
    • - ride (or hang) on someone's coattails
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.