با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Annoy

əˈnɔɪ əˈnɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    annoyed
  • شکل سوم:

    annoyed
  • سوم‌شخص مفرد:

    annoys
  • وجه وصفی حال:

    annoying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
اذیت کردن، آزردن، آزار دادن، ایجاد مزاحمت کردن (برای کسی)، عصبانی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Loud noise annoys me.
- صدای بلند مرا اذیت می‌کند.
- My little brother always tries to annoy me by hiding my belongings.
- برادر کوچکم همیشه سعی می‌کند با پنهان کردن وسایلم مرا آزار دهد.
- Please stop tapping your pen on the desk, it's starting to annoy everyone in the room.
- لطفاً از زدن خودکار روی میز خودداری کن، این کار دارد برای افراد حاضر در اتاق مزاحمت ایجاد می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد annoy

  1. verb irritate, upset
    Synonyms: abrade, agitate, ask for it, badger, be at, bedevil, beleaguer, be on the back of, bore, bother, break, bug, burn up, chafe, displease, distress, disturb, egg on, exasperate, fire up, gall, get, gnaw, harass, harry, heat up, henpeck, hit where one lives, irk, madden, make waves, miff, nag, needle, nettle, nudge, peeve, perturb, pester, plague, provoke, push button, ride, rile, ruffle, tease, tick off, T-off, trouble, turn off, vex, work on, worry
    Antonyms: aid, gratify, make happy, please, soothe

ارجاع به لغت annoy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «annoy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/annoy

لغات نزدیک annoy

پیشنهاد بهبود معانی