آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۴

    Upset

    ˈʌpset ˌʌpˈset ˈʌpset ˌʌpˈset

    گذشته‌ی ساده:

    upset

    شکل سوم:

    upset

    سوم‌شخص مفرد:

    upsets

    وجه وصفی حال:

    upsetting

    شکل جمع:

    upsets

    صفت تفضیلی:

    more upset

    صفت عالی:

    most upset

    معنی upset | جمله با upset

    verb - transitive B2

    آشفته کردن، مضطرب کردن، ناراحت کردن، دل‌خور کردن، عصبانی کردن، غمگین کردن، پریشان کردن، به‌هم ریختن حال کسی

    My words upset her.

    حرفهای من او را رنجاند.

    The news of her illness really upset me.

    خبر بیماری او واقعاً مرا پریشان کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The least little thing upsets her.

    کوچک‌ترین چیز او را ناراحت می‌کند.

    verb - transitive

    به‌هم زدن، مختل کردن، مانع شدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    The rain upset our plans.

    باران، نقشه‌های ما را به‌هم زد.

    Even a small mistake could upset the entire schedule.

    حتی یک اشتباه کوچک می‌تواند کل برنامه‌ی زمان‌بندی را مختل کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to upset the balance of power between Germany and France

    توازن قوا میان آلمان و فرانسه را به‌هم زدن

    verb - transitive

    واژگون کردن، برگرداندن، چپه کردن، سرنگون کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    She upset the cup of tea and ruined my painting.

    فنجان چای را واژگون کرد و نقاشی مرا خراب کرد.

    The child upset the bucket of water while playing.

    بچه هنگام بازی، سطل آب را برگرداند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to upset a vase

    گلدان را انداختن

    verb - transitive

    حال کسی را بد کردن

    Some foods upset children's stomachs.

    برخی خوراک‌ها، حال کودکان را بد می‌کند.

    The strong smell of the medicine upset him.

    بوی تند دارو حالش را بد کرد.

    adjective A2

    ناراحت، آشفته، مضطرب، دل‌خور، نگران، غمگین، عصبانی

    Her nerves were more upset than usual.

    اعصاب او بیش از همیشه ناراحت بود.

    Don't be upset, he didn't mean it.

    دل‌خور نشو منظوری نداشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The children were upset by the break-up of their parents' marriage.

    بچه‌ها از به‌هم‌خوردن ازدواج والدینشان بسیار ناراحت بودند.

    She was so upset with me that she wouldn't talk to me for two days.

    آن‌قدر از من رنجیده بود که تا دو روز با من حرف نمی‌زد.

    My brother was too upset to say anything.

    برادرم آن‌قدر دلخور بود که اصلاً حرف نزد.

    The financial stability of the country was upset.

    ثبات اقتصادی کشور به‌هم خورد.

    an upset table

    میز واژگون

    adjective informal B2

    پزشکی دل‌پیچه، ناراحت (معده)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    A mild upset stomach can often be relieved by drinking warm water.

    دل‌پیچه‌ی خفیف معمولاً با نوشیدن آب گرم بهتر می‌شود.

    He said his upset stomach was probably from the street food.

    گفت ناراحتی معده‌اش احتمالاً از غذای خیابانی بوده.

    noun uncountable

    آشفتگی، به‌هم‌ریختگی، اختلال، مشکل‌، بی‌نظمی

    The new policy changes caused upset throughout the department.

    تغییرات جدید سیاست‌ها، در سراسر بخش بی‌نظمی ایجاد کرد.

    The system failure created considerable upset for the staff.

    از کار افتادن سیستم، اختلال قابل توجهی برای کارکنان ایجاد کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the upset of price and wage standards

    به‌هم خوردن معیارهای قیمت و دستمزد

    noun countable

    ورزش شکست غیرمنتظره، پیروزی شگفت‌انگیز، باخت ناباورانه، نتیجه‌ی غیرقابل پیش‌بینی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    It was the biggest upset the league had seen in years.

    این بزرگ‌ترین شکست غیرمنتظره‌ای بود که لیگ در سال‌های اخیر دیده بود.

    Fans were shocked by the upset that knocked the champion out of the tournament.

    هواداران از باخت ناباورانه‌ای که قهرمان را از مسابقات حذف کرد شوکه شدند.

    noun countable informal

    پزشکی ناراحتی معده، دل‌پیچه

    Travelers often experience stomach upsets when trying new foods.

    مسافران هنگام امتحان کردن غذاهای جدید اغلب دچار ناراحتی معده می‌شوند.

    The doctor said the child’s tummy upset should pass by tomorrow.

    دکتر گفت دل‌پیچه‌ی کودک تا فردا برطرف می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a stomach upset

    دل‌ به‌هم‌خوردگی

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد upset

    1. adjective disturbed, bothered
      Synonyms:
      worried troubled distressed confused disconcerted agitated unsettled bothered shook up shocked dismayed rattled jittery jumpy frantic overwrought apprehensive chaotic disordered in disarray muddled ruffled capsized overturned tipped over toppled spilled tumbled thrown amazed grieved hurt sick ill low blue dragged psyched out bummed out broken up all torn up unglued come apart unzipped upside-down disquieted antsy
      Antonyms:
      happy undisturbed unworried
    1. noun problem
      Synonyms:
      trouble worry bother disturbance disorder hassle illness sickness distress complaint defeat reverse shock surprise agitation disquiet malady turmoil stew goulash screw-up tizzy overthrow subversion shake-up free-for-all destruction reversion
      Antonyms:
      solution peace happiness calm
    1. verb disorder; knock over
      Synonyms:
      overturn tip over spill disturb mess up disorganize turn tumble derange jumble muddle reverse disarray tilt invert topple change capsize subvert rummage unsettle upturn upend overset pitch spoil turn upside-down turn inside-out turn topsy-turvy put out of order keel over mix up
      Antonyms:
      order place straighten hold
    1. verb bother, trouble
      Synonyms:
      trouble disturb distress agitate perturb disquiet afflict get to unsettle disconcert fluster rattle confound bewilder distract unnerve spook stir up egg on pick on grieve pother discompose dismay ail bug flip out flip psych turn on fire up give a hard time throw off balance turn floor ruffle adjy make waves rock the boat make a scene craze cramp sicken key up derange discombobulate flurry incapacitate indispose lay up debilitate unhinge
      Antonyms:
      please delight make happy
    1. verb defeat
      Synonyms:
      beat win conquer overcome triumph over get the better of outplay overpower overthrow topple be victorious
      Antonyms:
      lose fail

    Collocations

    upset victory

    پیروزی ضعیف بر قوی، پیروزی غیر‌مترقبه

    get upset

    ناراحت شدن

    become upset

    ناراحت شدن (narahat shodan), دلخور شدن (delkhor shodan)

    Idioms

    to upset the apple cart

    کارها را خراب کردن، نقشه را به‌هم زدن

    لغات هم‌خانواده upset

    • noun
      upset
    • adjective
      upset, upsetting
    • verb - transitive
      upset

    سوال‌های رایج upset

    گذشته‌ی ساده upset چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده upset در زبان انگلیسی upset است.

    شکل سوم upset چی میشه؟

    شکل سوم upset در زبان انگلیسی upset است.

    شکل جمع upset چی میشه؟

    شکل جمع upset در زبان انگلیسی upsets است.

    وجه وصفی حال upset چی میشه؟

    وجه وصفی حال upset در زبان انگلیسی upsetting است.

    سوم‌شخص مفرد upset چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد upset در زبان انگلیسی upsets است.

    صفت تفضیلی upset چی میشه؟

    صفت تفضیلی upset در زبان انگلیسی more upset است.

    صفت عالی upset چی میشه؟

    صفت عالی upset در زبان انگلیسی most upset است.

    ارجاع به لغت upset

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «upset» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/upset

    لغات نزدیک upset

    • - upsadaisy
    • - upscale
    • - upset
    • - upset price
    • - upset victory
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    motivator move forward move house multitude playfulness playlist plight pls poesy poignant permission perplexity persecution personal personally پنبه مرفه شست هل دادن آپدیت امضا املا ارتقا انشا انشعاب منشعب گله گزار گله‌گزاری شماره گذاری کردن علامت‌گذار
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.