آشفته کردن، مضطرب کردن، ناراحت کردن، دلخور کردن، عصبانی کردن، غمگین کردن، پریشان کردن، بههم ریختن حال کسی
My words upset her.
حرفهای من او را رنجاند.
The news of her illness really upset me.
خبر بیماری او واقعاً مرا پریشان کرد.
The least little thing upsets her.
کوچکترین چیز او را ناراحت میکند.
بههم زدن، مختل کردن، مانع شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The rain upset our plans.
باران، نقشههای ما را بههم زد.
Even a small mistake could upset the entire schedule.
حتی یک اشتباه کوچک میتواند کل برنامهی زمانبندی را مختل کند.
to upset the balance of power between Germany and France
توازن قوا میان آلمان و فرانسه را بههم زدن
واژگون کردن، برگرداندن، چپه کردن، سرنگون کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی پیشرفته
She upset the cup of tea and ruined my painting.
فنجان چای را واژگون کرد و نقاشی مرا خراب کرد.
The child upset the bucket of water while playing.
بچه هنگام بازی، سطل آب را برگرداند.
to upset a vase
گلدان را انداختن
حال کسی را بد کردن
Some foods upset children's stomachs.
برخی خوراکها، حال کودکان را بد میکند.
The strong smell of the medicine upset him.
بوی تند دارو حالش را بد کرد.
ناراحت، آشفته، مضطرب، دلخور، نگران، غمگین، عصبانی
Her nerves were more upset than usual.
اعصاب او بیش از همیشه ناراحت بود.
Don't be upset, he didn't mean it.
دلخور نشو منظوری نداشت.
The children were upset by the break-up of their parents' marriage.
بچهها از بههمخوردن ازدواج والدینشان بسیار ناراحت بودند.
She was so upset with me that she wouldn't talk to me for two days.
آنقدر از من رنجیده بود که تا دو روز با من حرف نمیزد.
My brother was too upset to say anything.
برادرم آنقدر دلخور بود که اصلاً حرف نزد.
The financial stability of the country was upset.
ثبات اقتصادی کشور بههم خورد.
an upset table
میز واژگون
پزشکی دلپیچه، ناراحت (معده)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
A mild upset stomach can often be relieved by drinking warm water.
دلپیچهی خفیف معمولاً با نوشیدن آب گرم بهتر میشود.
He said his upset stomach was probably from the street food.
گفت ناراحتی معدهاش احتمالاً از غذای خیابانی بوده.
آشفتگی، بههمریختگی، اختلال، مشکل، بینظمی
The new policy changes caused upset throughout the department.
تغییرات جدید سیاستها، در سراسر بخش بینظمی ایجاد کرد.
The system failure created considerable upset for the staff.
از کار افتادن سیستم، اختلال قابل توجهی برای کارکنان ایجاد کرد.
the upset of price and wage standards
بههم خوردن معیارهای قیمت و دستمزد
ورزش شکست غیرمنتظره، پیروزی شگفتانگیز، باخت ناباورانه، نتیجهی غیرقابل پیشبینی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ورزش
It was the biggest upset the league had seen in years.
این بزرگترین شکست غیرمنتظرهای بود که لیگ در سالهای اخیر دیده بود.
Fans were shocked by the upset that knocked the champion out of the tournament.
هواداران از باخت ناباورانهای که قهرمان را از مسابقات حذف کرد شوکه شدند.
پزشکی ناراحتی معده، دلپیچه
Travelers often experience stomach upsets when trying new foods.
مسافران هنگام امتحان کردن غذاهای جدید اغلب دچار ناراحتی معده میشوند.
The doctor said the child’s tummy upset should pass by tomorrow.
دکتر گفت دلپیچهی کودک تا فردا برطرف میشود.
a stomach upset
دل بههمخوردگی
پیروزی ضعیف بر قوی، پیروزی غیرمترقبه
ناراحت شدن
ناراحت شدن (narahat shodan), دلخور شدن (delkhor shodan)
کارها را خراب کردن، نقشه را بههم زدن
گذشتهی ساده upset در زبان انگلیسی upset است.
شکل سوم upset در زبان انگلیسی upset است.
شکل جمع upset در زبان انگلیسی upsets است.
وجه وصفی حال upset در زبان انگلیسی upsetting است.
سومشخص مفرد upset در زبان انگلیسی upsets است.
صفت تفضیلی upset در زبان انگلیسی more upset است.
صفت عالی upset در زبان انگلیسی most upset است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «upset» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/upset