با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Tilt

tɪlt tɪlt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tilted
  • شکل سوم:

    tilted
  • سوم‌شخص مفرد:

    tilts
  • وجه وصفی حال:

    tilting
  • شکل جمع:

    tilts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
کجی، کج کردن کج شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
noun verb - transitive adverb
کج شدن، یک‌ور شدن، کج کردن، در اهتزاز بودن، در نوسان بودن، شیب داشتن، مسابقه نیزه‌سواری، شمشیربازی سواره در قرون وسطی، زدوخورد، منازعه، برخورد، سرعت، شتاب، پرتاب، شیب، سرازیری، کجی، تمایل، یک‌وری بودن
- If you tilt the cup the tea will spill on the rug.
- اگر فنجان را کج کنی چای روی فرش ریخته خواهد شد.
- Suddenly the boat tilted and sank.
- ناگهان قایق یک‌وری شد و در آب فرورفت.
- The soldiers tilted their lances at me.
- سربازان زوبین‌های خود را به‌سوی من گرفتند.
- he tilted his head and said , "hello!"
- سرش را خم کرد و گفت «سلام!»
- to tilt an adversary
- به حریف حمله بردن
- The tree tilts to the south.
- درخت به سوی جنوب خم شده است.
- to tilt a bar of iron
- میله‌ی آهنی را چکش‌کاری کردن
- A bird was tilting among the branches.
- پرنده‌ای در میان شاخ‌و‌برگ پس‌و‌پیش می‌رفت.
- a boat tilting on the waves
- قایقی که روی امواج نوسان می‌کرد
- to tilt at injustices
- بر بی‌عدالتی‌ها تاختن
- The crowd tilted into the room.
- جمعیت توی اتاق ریختند.
- tilting strata
- چینه‌های شیب‌دار
- The road tilts past deep valleys.
- جاده در جهت دره‌های ژرف سرازیر می‌شود.
- His arguments were tilted in favor of socialists.
- استدلال‌های او به سود سوسیالیست‌ها سوگیری شده بود.
- He had a sharp tilt with the manager.
- با مدیر درگیری شدیدی داشت.
- a verbal tilt
- جنگ لفظی
- the tilt of the earth's axis
- کجی محور کره‌ی زمین
- He gave the table a tilt.
- میز را کج کرد.
- the tilt toward religious fundamentalism
- گرایش به بنیادگرایی مذهبی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tilt

  1. noun lean, slope
    Synonyms: angle, cant, dip, drop, fall, grade, gradient, inclination, incline, leaning, list, pitch, rake, slant, slide
  2. noun fight
    Synonyms: attack, bout, clash, collision, combat, conflict, contest, duel, encounter, fracas, joust, meet, scrimmage, scuffle, set-to, skirmish, struggle, tournament, tourney, tussle
    Antonyms: agreement, surrender
  3. verb lean, slant
    Synonyms: bend, cant, careen, dip, heel, incline, list, lurch, pitch, rake, recline, seesaw, set at an angle, shift, slope, slouch, swag, sway, tip, turn, yaw
    Antonyms: straighten
  4. verb attack, fight
    Synonyms: break, charge, clash, combat, contend, cross swords, duel, encounter, joust, overthrow, spar, thrust
    Antonyms: surrender, yield

Idioms

  • at full tilt

    با سرعت تمام، با شتاب تمام

ارجاع به لغت tilt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tilt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tilt

لغات نزدیک tilt

پیشنهاد بهبود معانی