گذشتهی ساده:
tippedشکل سوم:
tippedسومشخص مفرد:
tipsوجه وصفی حال:
tippingشکل جمع:
tipsکج کردن، سرازیر کردن، چپه کردن، یک وری کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
The children tipped the table and the cup fell off.
بچهها میز را کج کردند و فنجان افتاد.
The wind was so strong that it tipped the car over.
باد آنقدر زور داشت که اتومبیل را چپه کرد.
He tipped his head to one side.
سرش را به یک سو کج کرد.
انگلیسی بریتانیایی ریختن، بیرون ریختن، خالی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She carefully tipped the soup into the waiting bowls.
او بادقت سوپ را داخل کاسهها ریخت.
He tipped the water out of the vase to change the flowers.
او آب گلدان را خالی کرد تا گلها را عوض کند.
I tipped the pebbles out of my shoe.
ریگها را از کفشم بیرون ریختم.
He tipped the excess flour back into the container.
او آرد اضافی را به داخل ظرف برگرداند.
Please tip the sand into this bucket.
لطفاً شن را داخل این سطل بریزید.
نوک گذاشتن، نوک را به چیزی آغشته کردن
The natives tipped their arrows with metal.
بومیان به پیکانهای خود نوک فلزی میزدند.
The artist tipped his brush with a shade of red.
هنرمند قلموی خود را به رنگ قرمز آغشته کرد.
The ancient arrows were tipped with a deadly, black substance.
تیرهای باستانی با مادهای سیاه و کشنده آغشته شده بودند.
The manufacturer tipped the screws with a protective coating.
سازنده نوک پیچها را با پوشش محافظی پوشاند.
انعام دادن، پاداش دادن
She decided to tip the hairdresser for the great haircut.
او تصمیم گرفت به آرایشگر برای کوتاهی موی عالی انعام بدهد.
She always tips her cleaning lady at the end of the month.
او همیشه در پایان ماه به خانم نظافتچیاش پاداش میدهد.
انگلیسی بریتانیایی پیشبینی کردن
She is being tipped as the next big star in Hollywood.
او بهعنوان ستاره بزرگ بعدی در هالیوود پیشبینی میشود.
The young athlete is tipped to break the world record.
پیشبینی میشود این ورزشکار جوان، رکورد جهانی را بشکند.
Many experts are tipping the company to become a market leader.
بسیاری از کارشناسان پیشبینی میکنند که این شرکت به رهبر بازار تبدیل شود.
هشدار دادن، با خبر کردن، خبر دادن، آگاهاندن، اطلاع دادن
One of the conspirators tipped the police off.
یکی از توطئهکنندگان به پلیس اطلاع داد.
Financial analysts often tip shares they believe will perform well.
تحلیلگران مالی اغلب سهامی را که معتقدند عملکرد خوبی خواهد داشت را خبر میدهند.
انگلیسی بریتانیایی زباله ریختن، آشغال ریختن (در جای اشتباه)
The construction workers tipped debris from the site into the river.
کارگران ساختمانی زبالهها را از محل کار به داخل رودخانه ریختند.
They were caught tipping hazardous materials in the forest.
آنها درحال ریختن مواد خطرناک در جنگل دستگیر شدند.
The company was fined for tipping chemicals into the lake.
این شرکت بهخاطر ریختن مواد شیمیایی در دریاچه جریمه شد.
آهسته ضربه زدن، آرام دست زدن
When he sew the ladies, he greeted them and tipped his hat.
وقتی که خانمها را دید سلام کرد و دست به کلاهش زد.
The goalkeeper tipped the ball over the crossbar with his fingertips.
دروازهبان با نوک انگشتانش توپ را به بالای تیر افقی دروازه زد.
I accidentally tipped the vase while reaching for the book.
من بهطور تصادفی هنگام برداشتن کتاب، به گلدان ضربه زدم.
راهنمایی، پند، اطلاعات محرمانه
He gave me a few tips on how to operate the old computer.
دربارهی به کار انداختن آن کامپیوتر قدیمی به من چند راهنمایی کرد.
A tip-off given by an anonymous person led to the arrest of the accused.
اطلاعات محرمانهای که از سوی شخص ناشناس داده شده بود منجر به بازداشت متهم شد.
انعام، پاداش
Uncle Ahmad Khan always tipped generously.
عمو احمدخان همیشه پاداشهای سخاوتمندانه میداد.
I gave the waiter a ten-dollar tip.
به پیشخدمت ده دلار انعام دادم.
Should the tip be paid separately?
آیا انعام را باید جداگانه داد؟
نوک، سر، قله، رأس
The tips of the bird's wings were red.
نوک بالهای پرنده قرمز رنگ بود.
The tip of the pencil was broken.
نوک مداد شکسته بود.
the tip of my finger
نوک انگشت من
the tip of the hill
قلهی تپه
from the tip of her toe to the tip of her head
از نوک پا تا نوک سرش
the southern tip of that island
رأس جنوبی آن جزیره
the sharp tip of the spear
نوک تیز نیزه
انگلیسی بریتانیایی زبالهدان، آشغالدان، محل دفن زباله
The old washing machine was finally hauled off to the tip.
ماشین لباسشویی قدیمی بالاخره به محل دفن زباله برده شد.
His bedroom is a complete tip; you can barely see the floor!
اتاق خوابش آشغالدونی بهتمام معناست. به سختی میتوانی کف اتاق را ببینی!
There's a designated area at the tip for recycling electronics.
در زبالهدانی، محوطهی مشخصی برای بازیافت وسایل الکترونیکی وجود دارد.
ضربهی آهسته، لمس
I gave him a tip on the shoulder and said, "hello!"
دستی بر شانهاش زدم و گفتم "سلام!"
He felt a slight tip on his shoulder.
او لمس آرامی را روی شانهاش احساس کرد.
Just a gentle tip was enough to move the lever.
فقط یک ضربهی ملایم برای حرکت دادن اهرم کافی بود.
(صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن
نوک زبان، سرزبان، کاک
(روی ترازو) دارای وزن ... بودن
نمونهی کوچکی از مشکلات بزرگتر و پنهان
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بهروز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «tip» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tip