آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳ اسفند ۱۴۰۳

    Tip

    tɪp tɪp

    گذشته‌ی ساده:

    tipped

    شکل سوم:

    tipped

    سوم‌شخص مفرد:

    tips

    وجه وصفی حال:

    tipping

    شکل جمع:

    tips

    توضیحات:

    در معانی دوم، هفتم و دوازدهم در انگلیسی آمریکایی به‌جای tip از dump استفاده می‌شود.

    در معنی دوازدهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای tip از dump هم استفاده می‌شود.

    معنی tip | جمله با tip

    verb - intransitive verb - transitive C2

    کج کردن، سرازیر کردن، چپه کردن، یک وری کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The children tipped the table and the cup fell off.

    بچه‌ها میز را کج کردند و فنجان افتاد.

    The wind was so strong that it tipped the car over.

    باد آن‌قدر زور داشت که اتومبیل را چپه کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He tipped his head to one side.

    سرش را به یک سو کج کرد.

    verb - transitive

    انگلیسی بریتانیایی ریختن، بیرون ریختن، خالی کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    She carefully tipped the soup into the waiting bowls.

    او بادقت سوپ را داخل کاسه‌ها ریخت.

    He tipped the water out of the vase to change the flowers.

    او آب گلدان را خالی کرد تا گل‌ها را عوض کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I tipped the pebbles out of my shoe.

    ریگ‌ها را از کفشم بیرون ریختم.

    He tipped the excess flour back into the container.

    او آرد اضافی را به داخل ظرف برگرداند.

    Please tip the sand into this bucket.

    لطفاً شن را داخل این سطل بریزید.

    verb - transitive

    نوک گذاشتن، نوک‌ را به چیزی آغشته کردن

    The natives tipped their arrows with metal.

    بومیان به پیکان‌های خود نوک فلزی می‌زدند.

    The artist tipped his brush with a shade of red.

    هنرمند قلموی خود را به رنگ قرمز آغشته کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The ancient arrows were tipped with a deadly, black substance.

    تیرهای باستانی با ماده‌ای سیاه و کشنده آغشته شده بودند.

    The manufacturer tipped the screws with a protective coating.

    سازنده نوک پیچ‌ها را با پوشش محافظی پوشاند.

    verb - intransitive verb - transitive

    انعام دادن، پاداش دادن

    She decided to tip the hairdresser for the great haircut.

    او تصمیم گرفت به آرایشگر برای کوتاهی موی عالی انعام بدهد.

    She always tips her cleaning lady at the end of the month.

    او همیشه در پایان ماه به خانم نظافتچی‌اش پاداش می‌دهد.

    verb - transitive

    انگلیسی بریتانیایی پیش‌بینی کردن

    She is being tipped as the next big star in Hollywood.

    او به‌عنوان ستاره بزرگ بعدی در هالیوود پیش‌بینی می‌شود.

    The young athlete is tipped to break the world record.

    پیش‌بینی می‌شود این ورزشکار جوان، رکورد جهانی را بشکند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Many experts are tipping the company to become a market leader.

    بسیاری از کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند که این شرکت به رهبر بازار تبدیل شود.

    verb - transitive

    هشدار دادن، با خبر کردن، خبر دادن، آگاهاندن، اطلاع دادن

    One of the conspirators tipped the police off.

    یکی از توطئه‌کنندگان به پلیس اطلاع داد.

    Financial analysts often tip shares they believe will perform well.

    تحلیلگران مالی اغلب سهامی را که معتقدند عملکرد خوبی خواهد داشت را خبر می‌دهند.

    verb - intransitive verb - transitive

    انگلیسی بریتانیایی زباله ریختن، آشغال ریختن (در جای اشتباه)

    The construction workers tipped debris from the site into the river.

    کارگران ساختمانی زباله‌ها را از محل کار به داخل رودخانه ریختند.

    They were caught tipping hazardous materials in the forest.

    آن‌ها درحال ریختن مواد خطرناک در جنگل دستگیر شدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The company was fined for tipping chemicals into the lake.

    این شرکت به‌خاطر ریختن مواد شیمیایی در دریاچه جریمه شد.

    verb - transitive

    آهسته ضربه زدن، آرام دست زدن

    When he sew the ladies, he greeted them and tipped his hat.

    وقتی که خانم‌ها را دید سلام کرد و دست به کلاهش زد.

    The goalkeeper tipped the ball over the crossbar with his fingertips.

    دروازه‌بان با نوک انگشتانش توپ را به بالای تیر افقی دروازه زد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I accidentally tipped the vase while reaching for the book.

    من به‌طور تصادفی هنگام برداشتن کتاب، به گلدان ضربه زدم.

    noun countable B1

    راهنمایی، پند، اطلاعات محرمانه

    He gave me a few tips on how to operate the old computer.

    درباره‌ی به کار انداختن آن کامپیوتر قدیمی به من چند راهنمایی کرد.

    A tip-off given by an anonymous person led to the arrest of the accused.

    اطلاعات محرمانه‌ای که از سوی شخص ناشناس داده شده بود منجر به بازداشت متهم شد.

    noun countable B1

    انعام، پاداش

    Uncle Ahmad Khan always tipped generously.

    عمو احمدخان همیشه پاداش‌های سخاوتمندانه می‌داد.

    I gave the waiter a ten-dollar tip.

    به پیشخدمت ده دلار انعام دادم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Should the tip be paid separately?

    آیا انعام را باید جداگانه داد؟

    noun countable C1

    نوک، سر، قله، رأس

    The tips of the bird's wings were red.

    نوک بال‌های پرنده قرمز رنگ بود.

    The tip of the pencil was broken.

    نوک مداد شکسته بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the tip of my finger

    نوک انگشت من

    the tip of the hill

    قله‌ی تپه

    from the tip of her toe to the tip of her head

    از نوک پا تا نوک سرش

    the southern tip of that island

    رأس جنوبی آن جزیره

    the sharp tip of the spear

    نوک تیز نیزه

    noun countable C2

    انگلیسی بریتانیایی زباله‌دان، آشغال‌دان، محل دفن زباله

    The old washing machine was finally hauled off to the tip.

    ماشین لباسشویی قدیمی بالاخره به محل دفن زباله برده شد.

    His bedroom is a complete tip; you can barely see the floor!

    اتاق خوابش آشغال‌دونی به‌تمام معناست. به سختی می‌توانی کف اتاق را ببینی!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    There's a designated area at the tip for recycling electronics.

    در زباله‌دانی، محوطه‌ی مشخصی برای بازیافت وسایل الکترونیکی وجود دارد.

    noun countable

    ضربه‌ی آهسته، لمس

    I gave him a tip on the shoulder and said, "hello!"

    دستی بر شانه‌اش زدم و گفتم "سلام!"

    He felt a slight tip on his shoulder.

    او لمس آرامی را روی شانه‌اش احساس کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Just a gentle tip was enough to move the lever.

    فقط یک ضربه‌ی ملایم برای حرکت دادن اهرم کافی بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد tip

    1. noun very top
      Synonyms:
      head end point peak summit top crown apex cap edge extremity cusp vertex nip stub tiptop
      Antonyms:
      bottom nadir
    1. noun gratuity paid
      Synonyms:
      money gift reward fee compensation handout something perk small change cue sweetener perquisite pourboire lagniappe one-way
    1. verb knock over; cause to lean
      Synonyms:
      tilt lean incline slope slant list careen heel bend recline shift upset overturn turn over spill dump empty pour topple capsize topple over upend upturn overset unload cant
      Antonyms:
      straighten
    1. verb give inside information
      Synonyms:
      warn advise hint cue suggest caution tip off clue forewarn steer give a hint prompt give a clue give the low-down
      Antonyms:
      hide conceal
    1. noun inside information
      Synonyms:
      information knowledge news hint clue in word warning suggestion inkling secret information dope steer cue buzz forecast prediction whisper point pointer prompt inside wire bang word of advice word to the wise two cents’ worth
      Antonyms:
      silence

    Phrasal verbs

    tip in

    (صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن

    Collocations

    tip of the tongue

    نوک زبان، سرزبان، کاک

    tip the scales at ...

    (روی ترازو) دارای وزن ... بودن

    Idioms

    tip of the iceberg

    نمونه‌ی کوچکی از مشکلات بزرگ‌تر و پنهان

    tip one's hand

    (عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

    سوال‌های رایج tip

    گذشته‌ی ساده tip چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده tip در زبان انگلیسی tipped است.

    شکل سوم tip چی میشه؟

    شکل سوم tip در زبان انگلیسی tipped است.

    شکل جمع tip چی میشه؟

    شکل جمع tip در زبان انگلیسی tips است.

    وجه وصفی حال tip چی میشه؟

    وجه وصفی حال tip در زبان انگلیسی tipping است.

    سوم‌شخص مفرد tip چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد tip در زبان انگلیسی tips است.

    ارجاع به لغت tip

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «tip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tip

    لغات نزدیک tip

    • - tiny amount
    • - tiny number
    • - tip
    • - tip cart
    • - tip in
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.