گذشتهی ساده:
cappedشکل سوم:
cappedسومشخص مفرد:
capsوجه وصفی حال:
cappingشکل جمع:
capsدر معنای هجدهم cap مخفف لغت capitalization است.
در معنای نوزدهم the CAP مخفف لغت Common Agricultural Policy است.
در معنای بیستم cap مخفف لغت capacity است.
در معنای بیستویکم CAP مخفف لغت Civil Air Patrol است.
در معنای بیستودوم CAP مخفف لغت combat air patrol است.
کلاه کَپ، کلاه لبهدار (اغلب بهعنوان بخشی از لباس فرم پوشیده میشود)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
They went to his room cap in hand and asked for more money.
کلاه به دست به اتاقش رفتند و تقاضای پول بیشتری کردند.
She bought a new cap for her baseball team.
او کلاه لبهدار جدیدی برای تیم بیسبالش خرید.
He had a green woolen cap on.
او کلاه کپ پشمی سبزی به سر داشت.
a baby's cap
کلاه بچه
a fool's cap
کلاه دلقک
a cardinal's cap
کلاه مطران
a professor's cap
کلاه استادی
nurses' cap
کلاه پرستاران
سرپوش، کلاه (نوعی کلاه بدون لبه که هنگام شنا یا دوش گرفتن از خیس شدن مو جلوگیری میکند)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I always wear a cap when I go swimming to keep my hair dry.
من همیشه وقتی به شنا میروم، کلاه میپوشم تا موهایم خشک بماند.
The cap fits snugly, preventing water from getting in.
سرپوش بهطور محکم جا میگیرد و مانع ورود آب میشود.
انگلیسی بریتانیایی ورزش کلاه، کلاهدار (کلاهی که هنگام بازی ملی داده میشود یا بازیکنی که این کلاه را میگیرد)
He achieved his first cap for the national soccer team last year.
او سال گذشته اولین کلاه خود را برای تیم ملی فوتبال به دست آورد.
After earning her fifth cap, she was recognized as a key player.
پساز کسب پنجمین کلاه خود، بهعنوان بازیکن کلیدی شناخته شد.
درپوش، سرپوش، پوشش، کلاهک، در (بطری، قوطی و...)
He lifted the bottle's cap and drank.
او در بطری را باز کرد و نوشید.
Always remove the cap before using the spray.
قبلاز استفاده از اسپری، حتماً درپوش آن را بردارید.
The end of the pipe was sealed with a rubber cap.
انتهای لوله با کلاهک لاستیکی مهروموم شده بود.
He capped the bottle and put it back in the refrigerator.
او در بطری را گذاشت و آن را دوباره در یخچال قرار داد.
a bottle's cap
سر بطری
روکش (پوشش مصنوعی محافظ روی دندان)
Caps protect weak teeth from further damage.
روکش از دندانهای ضعیف در برابر آسیب بیشتر محافظت میکنند.
After the root canal, he had to get a cap placed on the tooth.
بعداز عصبکشی، او مجبور شد روکشی روی دندانش بگذارد.
کلاهک (قارچ)
Some mushrooms have flat caps, while others are more rounded.
برخی از قارچها کلاهک صاف دارند، در حالی که برخی دیگر گردتر هستند.
Before cooking, clean the mushroom caps with a damp cloth.
قبلاز پختن، کلاهکهای قارچ را با پارچهی مرطوب تمیز کنید.
a mushroom's cap
کلاهک قارچ
انگلیسی بریتانیایی کلاهک دهانهی رحم
She decided to use a cap as her primary method of contraception.
او تصمیم گرفت از کلاهک دهانهی رحم بهعنوان روش اصلی پیشگیری از بارداری استفاده کند.
Unlike condoms, the cap is a female contraceptive device that fits inside the vagina.
برخلاف کاندوم، کلاهک دهانهی رحم وسیلهای برای زنان است که داخل واژن قرار میگیرد.
چاشنی تفنگ اسباببازی، فشنگ کاغذی
He bought a pack of caps for his cap gun.
او بستهای چاشنی برای تفنگ اسباببازیش خرید.
These toy caps contain a tiny amount of explosive powder to create noise.
این فشنگهای کاغذی مقدار کمی باروت دارند تا صدا ایجاد کنند.
حداکثر، سقف، حد، محدودیت (مالی)
They want to introduce a cap on interest rates.
آنها میخواهند سقفی برای نرخ بهره تعیین کنند.
The congress has put a cap on the expenditures for this project.
کنگره برای هزینهی این طرح حدی معلوم کرده است.
The bank has placed a cap on the amount customers can withdraw daily.
بانک محدودیتی برای مبلغی که مشتریان روزانه میتوانند برداشت کنند، تعیین کرده است.
عامیانه دروغ، لاف، چرند، چاخان، حرف الکی
Don't believe him, that's all cap.
حرف او را باور نکن، همهاش لاف است.
Everything he tells you is cap.
هرچی بهت میگه چاخانه.
He said he'd finished all his homework, total cap.
گفت همهی تکالیفش را تمام کرده، دروغ محض بود.
حرف بزرگ (در الفبا)
Please write your name in caps for clarity.
لطفاً نام خود را با حروف بزرگ بنویسید تا واضح باشد.
The instructions were printed in caps for emphasis.
دستورالعملها با حروف بزرگ چاپ شده بودند تا تأکید بیشتری داشته باشند.
سقف تعیین کردن، محدودیت گذاشتن، حد تعیین کردن (در مقدار پولی که خرج یا دریافت میشود)
The government has capped fuel prices to control inflation.
دولت برای کنترل تورم، سقفی برای قیمت سوخت تعیین کرده است.
The bank has capped the maximum loan amount at $50,000.
بانک، سقف مبلغ وام را ۵۰ هزار دلار تعیین کرده است.
The company decided to cap executive salaries to reduce costs.
شرکت برای کاهش هزینهها، حدی برای حقوق مدیران تعیین کرد.
در چیزی را بستن، درپوش قرار دادن، با کلاهک پوشاندن، پوششدارکردن
The team capped the well to prevent contamination.
اعضای تیم، چاه را برای جلوگیری از آلودگی پوشاند.
They capped the tank to ensure no gas escaped.
آنها مخزن را با کلاهک پوشاندند تا از نشت گاز جلوگیری شود.
عامیانه دروغ گفتن، چرند گفتن، لاف زدن، چاخان گفتن
If you’re capping, it’ll only make things worse for you.
اگر دروغ بگویی، فقط اوضاع برایت بدتر خواهد شد.
He said he was at the concert, but I think he’s capping.
او گفت که در کنسرت بوده، اما فکر میکنم چرند میگوید.
پوشاندن، فرا گرفتن با چیزی
Snow had capped the mountains.
برف نوک کوهها را فرا گرفته بود.
The cake was coated with chocolate and capped with a sour cherry.
کیک با لایهای از شکلات پوشیده شده بود و آلبالویی بر نوک آن قرار داشت.
پیشی گرفتن بر، برتری یافتن، کم کردن روی کسی
She always tries to cap my achievements with her own success stories.
او همیشه سعی میکند با داستانهای موفقیت خودش، از دستاوردهای من پیشی بگیرد.
His latest project aims to cap the previous record set last year.
پروژهی جدید او بهدنبال این است که نسبت به رکورد قبلی که سال گذشته ثبت شده، را برتری پیدا کند.
به اوج رساندن، به اتمام رساندن، به پایان رساندن، تکمیل کردن
He capped his performance with a stunning final act.
او اجرای خود را با صحنهی پایانی خیرهکنندهای به اتمام رساند.
The movie caps off with an unexpected twist.
فیلم با چرخش غیرمنتظرهای به پایان میرسد.
The team capped their comeback with a last-minute goal.
تیم، کامبَک خود را با گل لحظهی آخری به اوج رساند.
ارزش بازار
Apple has the highest market cap among tech companies.
اپل، بیشترین ارزش بازار را در بین شرکتهای فناوری دارد.
The market cap of this company has doubled in the past year.
ارزش بازار این شرکت در سال گذشته دو برابر شده است.
(the CAP) سیاست مشترک کشاورزی
A major goal of the CAP is to ensure food security in the EU.
یکی از اهداف اصلی سیاست مشترک کشاورزی، تضمین امنیت غذایی در اتحادیهی اروپا است.
Some critics argue that the CAP distorts market competition.
برخی منتقدان معتقدند که سیاست مشترک کشاورزی رقابت در بازار را مختل میکند.
ظرفیت، گنجایش
The stadium has a seating cap of 50,000 people.
گنجایش این ورزشگاه ۵۰,۰۰۰ نفر است.
This factory is operating at full cap.
این کارخانه با حداکثر ظرفیت خود کار میکند.
(CAP) گشت هوایی غیرنظامی
CAP plays a crucial role in disaster relief efforts.
گشت هوایی غیرنظامی نقش مهمی در عملیات امدادرسانی در بلایای طبیعی دارد.
He is a volunteer pilot in the CAP.
او خلبانی داوطلب در گشت هوایی غیرنظامی است.
(CAP) گشت هوایی رزمی
The fighter jets were on CAP to protect the fleet.
جنگندهها درحال گشت هوایی رزمی برای محافظت از ناوگان بودند.
The aircraft carrier launched a CAP to intercept potential threats.
ناو هواپیمابر، گشت هوایی رزمیای برای رهگیری تهدیدات احتمالی اعزام کرد.
کلاهک سر دودکش
کلاه به دست (با تواضع)
چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن
(امریکا - عامیانه) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن
(در مورد کنایه و غیره) اگر به شما میخورد، به خود بگیرید!، منظورم شما بود!
(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن
دربارهی چیزی دقیقاً اندیشیدن، کلاه خود را قاضی کردن
کلمه "cap" در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است که بسته به زمینه میتواند متفاوت باشد. در ادامه، به بررسی این کلمه و معانی مختلف آن به همراه توضیحات و نکات جالب میپردازیم.
۱. معنی اصلی: کلاه
یکی از رایجترین معانی "cap"، به معنای کلاه است. این نوع کلاه معمولاً بدون لبه یا با لبهای کوتاه است و به عنوان پوشش سر استفاده میشود. کلاهها در فرهنگهای مختلف به دلایل گوناگونی مانند حفاظت از نور خورشید، زیبایی، یا نشان دادن هویت اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرند.
نکته جالب: در فرهنگهای مختلف، کلاهها نمادهای اجتماعی خاصی دارند. به عنوان مثال، کلاههای خاصی در مراسمهای رسمی یا جشنها استفاده میشوند که ممکن است نشاندهنده مقام یا وضعیت اجتماعی فرد باشند.
۲. معنای فنی: ظرفیت یا محدودیت
در زمینههای علمی و مهندسی، "cap" به معنای ظرفیت یا حداکثر محدودیت یک سیستم یا دستگاه است. مثلاً، در الکترونیک، "capacitance" به ظرفیت یک خازن اشاره دارد.
نکته جالب: در علم، ظرفیت میتواند به عنوان یک عامل کلیدی در طراحی و عملکرد سیستمها مورد بررسی قرار گیرد. به عنوان مثال، در سیستمهای ذخیرهسازی انرژی، ظرفیت خازنها نقش حیاتی در کارایی سیستم ایفا میکند.
۳. اصطلاحات مرتبط
در زبان انگلیسی، اصطلاحاتی وجود دارد که با "cap" ترکیب میشوند، مانند "capstone" که به معنای سنگی است که در بالای یک ساختمان قرار میگیرد و نمایانگر اتمام کار است. همچنین "capability" به معنای توانایی یا قابلیت است.
نکته جالب: اصطلاح "capstone project" در دانشگاهها به پروژهای اطلاق میشود که دانشجویان در پایان دوره تحصیلی خود انجام میدهند و نشاندهندهٔ تواناییهای کسب شده در طول تحصیل است.
۴. کاربردهای اقتصادی
در دنیای اقتصاد، "cap" به معنای محدودیت یا سقف قیمتی نیز به کار میرود. به عنوان مثال، "price cap" به معنای سقف قیمت است که در برخی بازارها برای جلوگیری از افزایش قیمتها تعیین میشود.
نکته جالب: قیمتگذاری سقفی میتواند به عنوان ابزاری برای حمایت از مصرفکنندگان در برابر افزایش قیمتهای نامعقول استفاده شود، اما ممکن است عواقب ناخواستهای نیز به همراه داشته باشد، مانند کمبود کالا.
۵. کاربردهای فرهنگی و اجتماعی
در برخی فرهنگها، "cap" به عنوان نمادی از هویت و فرهنگ محلی نیز شناخته میشود. به عنوان مثال، کلاههای خاصی که در فرهنگهای بومی استفاده میشود، میتواند نشاندهنده تاریخ و سنتهای آن فرهنگ باشد.
نکته جالب: در دنیای مد، کلاهها به عنوان یک عنصر کلیدی در طراحی لباسهای مدرن به شمار میروند و طراحان به طور مداوم در حال ایجاد طرحهای جدید و منحصر به فرد هستند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cap» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cap