grandmother, grandma, grandparent, granny, grannie
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مادربزرگ از بچهها نگهداری میکند.
The grandmother is keeping the children.
برای داشتن قدری آرامش بچهها را به خانهی مادربزرگ فرستادیم.
To have some peace, we shipped the children off to grandma's house.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «مادربزرگ» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مادربزرگ