فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Something

ˈsʌmθɪŋ ˈsʌmθɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    somethings

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb pronoun A1
    چیزی، یک چیزی، تا اندازه‌ای، قدری
    • - give me something to eat!
    • - یک چیزی بده بخورم!
    • - something interesting
    • - یک چیز جالب توجه
    • - something to read
    • - چیزی برای خواندن
    • - it is something to have a steady job these days!
    • - این روزها داشتن یک شغل دائم چیز کمی نیست!
    • - There's something in what he says.
    • - حرف‌های او چندان بی‌ربط نیست.
    • - He is writing a novel or something.
    • - او دارد یک رمان یا چیزی از این قبیل می‌نویسد.
    • - He is something of an expert.
    • - او به‌نسبت خبره است.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد something

  1. noun entity
    Synonyms: article, being, commodity, existence, existent, individual, object, substance, thing
    Antonyms: nothing

Collocations

Idioms

  • make something of

    1- مورد استفاده قرار دادن، به کار زدن 2- اهمیت قائل شدن

  • something else

    (عامیانه - شخص یا چیز) عالی، محشر، هنگامه

  • or something

    (عامیانه) یا چیزی دیگر

ارجاع به لغت something

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «something» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/something

لغات نزدیک something

پیشنهاد بهبود معانی