آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۹ آذر ۱۴۰۲

    Thing

    θɪŋ θɪŋ

    شکل جمع:

    things

    معنی thing | جمله با thing

    noun countable A1

    چیز، شی‌ء، کار، اسباب، دارایی، وسیله، لباس

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    the most important thing that you must remember

    مهمترین چیزی که باید به‌دلیل داشته باشی

    a living thing

    یک چیز زنده

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Put each thing in its own place.

    هر چیز را در جای خودش بگذار.

    diamonds and other expensive things

    الماس و سایر چیزهای گران‌قیمت

    How are things?

    اوضاع از چه قرار است؟

    They accomplished great things.

    کارهای بزرگی را انجام دادند.

    The next thing you must do is to wash the clothes.

    کار دیگری که باید بکنی شستن لباس‌ها است.

    Each person must do his own thing.

    هرکسی باید کار خودش را بکند.

    Go over each thing in the list.

    هر یک از اقلام فهرست را مرور کن.

    my shaving things

    لوازم ریش‌تراشی من

    The maidservant gathered her things and left.

    خدمتکار اسباب‌های خود را جمع کرد و رفت.

    She doesn't have a thing to wear.

    چیزی برای پوشیدن ندارد.

    She put on her things and went to the party.

    لباس‌های خود را پوشید و به مهمانی رفت.

    you poor thing!

    حیوانکی!

    All things considered, our progress has been good.

    در شرایط موجود پیشرفت ما خوب بوده است.

    It is a good thing that we brought the umbrella.

    چه خوب شد که چتر را با خود آوردیم.

    I don't want to make a thing of it but you were late again!

    نمی‌خواهم خیلی بزرگش کنم؛ ولی شما دوباره تأخیر داشتید!

    the thing to do is to tell him

    درستش این است که به او بگویی

    This winter, short skirts are the thing.

    در این زمستان دامن کوتاه مد است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد thing

    1. noun something felt, seen, perceived
      Synonyms:
      object item matter stuff element part piece point portion individual person body being creature existent entity existence subject concern business circumstance situation fact information phenomenon concept word form shape figure article commodity goods material materiality means instrument tool device implement machine gadget mechanism contrivance apparatus configuration corporeality anything everything affaire
    1. noun act
      Synonyms:
      action deed event happening occurrence work feat accomplishment task job duty obligation exploit episode incident proceeding movement circumstance occasion eventuality doing phenomenon stunt
    1. noun aspect, characteristic
      Synonyms:
      feature quality attribute characteristic element factor point item detail property trait facet particular article statement thought
    1. noun idea, obsession
      Synonyms:
      thought notion opinion impression fixation preoccupation mania craze fad obsession attitude quirk hang-up fetish idée fixe bee in bonnet style
      Antonyms:
      dislike hate hatred
    1. noun personal possessions
      Synonyms:
      stuff belongings property clothes clothing personal effects effects gear equipment baggage luggage goods duds attire apparel trappings paraphernalia odds and ends chattels personals impedimenta tricks habiliments raiment

    Collocations

    be a good thing that

    جای شکرش باقی بودن، خوب بودن که

    first things first

    الاهم فی‌الاهم، کارها (یا چیزها)ی مهمتر اول

    الاهم‌فی‌الاهم، به‌ترتیب اهمیت

    Idioms

    all things considered

    با در نظر گرفتن همه چیز، پس از بررسی همه‌ی جوانب

    با درنظر گرفتن همه‌ی جوانب یا شرایط، ازهرنظر

    as things stand

    در اوضاع فعلی

    a thing or two

    یکی دو چیز، یه چیزهایی، برخی چیزها (اطلاعات مهم و کاربردی)

    be seeing things

    (عامیانه) اشباح و ارواح را دیدن، دچار وهم و خیال بودن

    have a thing (about something)

    (درباره‌ی چیزی) عقده یا وسواس داشتن

    Idioms بیشتر

    make a thing of something

    خیلی بزرگ کردن، دستاویز قرار دادن

    the thing

    مد، باب روز

    the thing is

    نکته این است که، موضوع این است که، راستش، آخه

    things that go bump in the night

    چیزهای عجیب‌و‌غریب و ترس‌آور

    سوال‌های رایج thing

    شکل جمع thing چی میشه؟

    شکل جمع thing در زبان انگلیسی things است.

    ارجاع به لغت thing

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «thing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/thing

    لغات نزدیک thing

    • - thin-skinned
    • - thine
    • - thing
    • - thing-in-itself
    • - thingamabob or thingumabob
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.