امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Implement

ˈɪmpləment ˈɪmpləment ˈɪmpləment ˈɪmpləment
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    implemented
  • شکل سوم:

    implemented
  • سوم‌شخص مفرد:

    implements
  • وجه وصفی حال:

    implementing
  • شکل جمع:

    implements

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
افزار، ابزار، اسباب، آلت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- implements of war
- جنگ افزارها
- a farm implement
- ابزار کشاورزی
- In the beginning humans used stone implements.
- انسان‌ها در آغاز از ابزارهای سنگی استفاده می‌کردند.
verb - transitive
انجام دادن، ایفا کردن، اجرا کردن، تکمیل کردن
- to implement new plans
- نقشه‌های جدیدی را اجرا کردن
- The government is going to implement reforms.
- دولت اصلاحات را پیگیری خواهد کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد implement

  1. noun agent, tool
    Synonyms: apparatus, appliance, contraption, contrivance, device, equipment, gadget, instrument, machine, utensil
  2. verb start, put into action
    Synonyms: achieve, actualize, bring about, carry out, complete, effect, enable, enforce, execute, fulfill, invoke, make good, make possible, materialize, perform, provide the means, put into effect,realize, resolve
    Antonyms: cancel, cease, delay, halt, hinder, pause, stop

لغات هم‌خانواده implement

ارجاع به لغت implement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «implement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/implement

لغات نزدیک implement

پیشنهاد بهبود معانی