با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Implementation

ˌɪmpləmenˈteɪʃn̩ ˌɪmplɪmenˈteɪʃn̩
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    implementations

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable C2
    اجرا، پیاده‌سازی
    • - The implementation of stricter gun control laws is a hotly debated topic.
    • - اجرای قوانین سختگیرانه‌تر کنترل اسلحه موضوعی است که به‌شدت مورد بحث است.
    • - The implementation of new safety regulations has greatly improved workplace conditions.
    • - پیاده‌سازی مقررات ایمنی جدید شرایط محیط کار را تا حد زیادی بهبود بخشیده است.
    • - The project's implementation was delayed due to unforeseen challenges.
    • - اجرای این پروژه به دلیل چالش‌های غیرمنتظره به تعویق افتاد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد implementation

  1. noun The act of putting into play
    Synonyms: application, employment, exercise, exertion, operation, execution, effectuation, play, usage, use, utilization, carrying-out

لغات هم‌خانواده implementation

  • noun
    implementation
  • verb - transitive
    implement

ارجاع به لغت implementation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «implementation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/implementation

لغات نزدیک implementation

پیشنهاد بهبود معانی