با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Use

juːs juːz juːz juːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    used
  • شکل سوم:

    used
  • سوم شخص مفرد:

    uses
  • وجه وصفی حال:

    using
  • شکل جمع:

    uses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive A1
    استعمال کردن، به‌کار بردن، مصرف کردن، به‌کار انداختن، کاربرد، استعمال، مصرف، فایده، سودمندی، استفاده، تمرین، تکرار، ممارست
  • noun verb - transitive
    استفاده، کاربرد، استفاده کردن، بکار بردن
    • - What is the use of begging him?
    • - التماس کردن به او چه فایدهای دارد؟
    • - Complaining is no use.
    • - شکایت فایده ندارد.
    • - the use of this computer
    • - کاربرد این کامپیوتر
    • - It was worn out through long use.
    • - در اثر مصرف طولانی فرسوده شد.
    • - Armin learned physics through the use of a good text.
    • - با استفاده از یک متن خوب آرمین فیزیک را آموخت.
    • - The use of certain drugs is harmful.
    • - استعمال برخی داروها زیان‌آور است.
    • - These motors are ready for use.
    • - این موتورها آماده‌ی استفاده هستند.
    • - the industrial uses of atomic energy
    • - مصارف صنعتی نیروی اتمی
    • - We are against the use of force.
    • - ما با اعمال زور مخالفیم.
    • - Old clothes may be of use to those refugees.
    • - ممکن است لباس‌های کهنه به‌درد آن پناهندگان بخورد.
    • - He took only what he had use for.
    • - فقط آنچه را که به‌دردش می‌خورد برداشت.
    • - I have little use for those old newspapers.
    • - آن روزنامه‌های قدیمی به‌دردم نمی‌خورند.
    • - Use can almost change the stamp of nature.
    • - (شکسپیر) عادت تقریباً می‌تواند اثر طبیعت را دگرگون کند.
    • - I use a knife to cut the meat.
    • - برای بریدن گوشت چاقو به کار می‌برم.
    • - This pronunciation is used only in Scotland.
    • - این تلفظ فقط در اسکاتلند کاربرد دارد.
    • - He never used the tie which I gave him.
    • - کراواتی را که به او داده بودم هرگز نزد.
    • - We used utmost caution not to break any dishes.
    • - ما بسیار احتیاط کردیم که هیچ ظرفی را نشکنیم.
    • - We used all of the oil.
    • - همه‌ی روغن را مصرف کردیم.
    • - Wash your hands after using the toilet.
    • - پس از استفاده از مستراح دستان خود را بشویید.
    • - They used tanks and cannons.
    • - آن‌ها از تانک و توپ استفاده کردند.
    • - Do you use sugar in your coffee?
    • - آیا قهوه‌ی خود را با شکر شیرین می‌کنید؟
    • - Some students use narcotics.
    • - برخی از دانشجویان مواد مخدر استعمال می‌کنند.
    • - use your brain!
    • - فکرت را به‌کار بگیر! (مغزت را به کار بینداز!)
    • - don't use your time idly!
    • - وقت خودت را به بطالت نگذران!
    • - They used ten days in crossing the mountains.
    • - آن‌ها برای عبور از کوه‌ها ده روز صرف کردند.
    • - don't let them use you!
    • - نگذار از تو سوء استفاده کنند!
    • - He is being used by his wife's family.
    • - خانواده‌ی زنش سوار او شده‌اند.
    • - use and occupation
    • - انتفاع و تصرف
    • - to use friends badly
    • - با دوستان بدتا کردن
    • - Hostage takers had used him with some brutality.
    • - گروگان‌گیرها با او نسبتاً وحشیانه رفتار کرده بودند.
    • - I gave my brother the use of my car.
    • - به برادرم اجازه‌ی استفاده از اتومبیل خودم را دادم.
    • - As a result of the accident , he lost the use of his left hand.
    • - در نتیجه‌ی آن تصادف قدرت استفاده از دست چپش را از دست داد.
    • - We have no further use for his services.
    • - دیگر به خدمات او احتیاج نداریم.
    • - I will never get used to the weather.
    • - هرگز به این آب و هوا عادت نخواهم کرد.
    • - The house can use a new coat of paint.
    • - خانه نیاز به یک رنگ تازه دارد.
    • - They could use more help.
    • - اگر به آن‌ها کمک بیشتری می‌شد بد نبود (به کمک بیشتر نیاز دارند).
    • - I have no use for lazy students.
    • - از شاگرد تنبل خوشم نمی‌آید.
    • - The generator is in use day and night.
    • - موتور نیروزای برق شب و روز کار میکند.
    • - When the toilet is in use the light is red.
    • - وقتی که مستراح اشغال است چراغ قرمز است.
    • - to make use of an opportunity
    • - فرصت را غنیمت شمردن
    • - The mine has been out of use for ten years.
    • - ده سال است که این معدن کار نمی‌کند.
    • - Put your experience to use.
    • - از تجربه‌ی خود استفاده کن.
    • - I used to see him every day.
    • - (به‌طور عادی) هر روز او را می‌دیدم.
    • - She used to be fat but now she has become lean.
    • - او قبلاً چاق بود؛ ولی حالا لاغر شده است.
    • - I got used to being alone.
    • - به تنها بودن عادت کردم.
    • - She is used to this kind of food.
    • - این نوع خوراک برایش عادی است، به این نوع غذا عادت دارد.
    • - Our generation should not use up all of the world's resources.
    • - نسل ما نباید همه منابع جهان را مصرف کند.
    • - A used up battery.
    • - یک باتری خالی (تمام شده).
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد use

  1. noun application; employment
    Synonyms: account, adoption, advantage, appliance, applicability, appropriateness, avail, benefit, call, capitalization, cause, convenience, custom, end, exercise, exercising, exertion, fitness, good, habit, handling, help, helpfulness, mileage, mobilization, necessity, need, object, occasion, operation, point, practice, profit, purpose, reason, relevance, service, serviceability, treatment, usability, usage, usefulness, utility, value, way, wear and tear, wont, worth
  2. verb work with; consume
    Synonyms: accept, adopt, apply, avail oneself of, bestow, bring into play, bring to bear, capitalize, control, do with, draw on, employ, exercise, exert, exhaust, expend, exploit, find a use, govern, handle, make do with, make the most of, make use, manage, manipulate, operate, play on, ply, practice, press into service, put forth, put into action, put to use, put to work, regulate, relate, run, run through, set in motion, spend, take advantage of, turn to account, utilize, waste, wield, work
    Antonyms: abstain, leave alone

Phrasal verbs

  • used to

    (Modal verb) عادت کردن، خو گرفتن

  • use up

    (تا آخر) مصرف کردن، به کار بردن، بهره‌برداری کردن، تحلیل بردن

Collocations

  • can use

    نیاز داشتن، احتیاج داشتن

  • come to use

    مورداستفاده قرار گرفتن، کاربرد پیدا کردن، معمول شدن

  • have no use for

    1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)

  • in use

    مورد استفاده، اشغال، درحال کارکردن

  • it's no use!

    بی‌فایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!

  • make use of

    استفاده کردن (از)، به کار بردن، غنیمت شمردن

  • out of use

    از کار افتاده، بی‌مصرف، تعطیل

Idioms

  • put to use

    به کار گرفتن، استفاده کردن، به کار بستن

لغات هم‌خانواده use

ارجاع به لغت use

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «use» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/use

لغات نزدیک use

پیشنهاد بهبود معانی