با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Account

əˈkaʊnt əˈkaʊnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    accounted
  • شکل سوم:

    accounted
  • سوم‌شخص مفرد:

    accounts
  • وجه وصفی حال:

    accounting
  • شکل جمع:

    accounts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive countable B1
شمردن، حساب کردن، محاسبه نمودن، (حق)حساب پس دادن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن(با for )، تخمین زدن، دانستن، نقل کردن(. n )حساب، صورت حساب، گزارش، بیان علت، سبب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
noun verb - transitive countable
حساب، شرح، مسئول بودن
- He was accounted a good painter.
- او نقاش خوبی به شمار می‌آمد.
- Someday, he will account for his crime.
- روزی تقاص جنایت خود را پس خواهد داد.
- Can she account for her actions?
- آیا می‌تواند رفتار خود را توجیه کند؟
- His effort accounted for the success of the team.
- کوشش او موجب موفقیت تیم بود.
- he accounted for five of the enemy
- او پنج نفر از دشمنان را کشت. (به حسابشان رسید.)
- a bank account
- حساب بانکی
- He submitted an account of his expenditures.
- صورت‌حساب مخارج خود را ارائه داد.
- What is the balance of my account?
- مانده‌ی حساب من چیست؟
- I have a charge account with this store.
- در این مغازه حساب نسیه دارم.
- This company is one of our best accounts.
- این شرکت یکی از بهترین مشتری‌های ماست.
- He considered our complaint of absolutely no account.
- او اصلاً به شکایت ما اهمیت نداد.
- a thing of small account
- چیز کم‌اهمیت (ارزش)
- There were accounts of the crime in the papers.
- شرح جنایت در روزنامه‌ها درج شده بود.
- I do not believe his account.
- توضیح او را باور نمی‌کنم.
- He gave a detailed account of what had happened.
- او آنچه را که رخ داده بود به تفصیل شرح داد.
- Carpets account for a major part of our non-oil exports.
- فرش بخش عمده‌ی صادرات غیرنفتی ما را تشکیل می‌دهد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد account

  1. noun written description of past events
    Synonyms: ABCs, annal, blow by blow, bulletin, chronicle, detail, explanation, history, lowdown, make, narration, narrative, play by play, recital, report, run-down, score, story, tab, take, tale, the picture, the whole picture, version
  2. noun record of finances, fees, or charges
    Synonyms: bad news, balance, bill, book, books, charge, check, computation, cuff, grunt, inventory, invoice, IOU, ledger, reckoning, record, register, report, score, statement, tab, tally
  3. noun basis or consideration for action
    Synonyms: cause, ground, grounds, interest, justification, motive, rationale, rationalization, reason, regard, sake

Phrasal verbs

  • account for

    توضیح دادن، نشان دادن، حاکی بودن، دال بر چیزی بودن، دلیل چیزی بودن

    کشتن، نابود کردن، از بین بردن

Collocations

  • bank account

    حساب بانکی

  • call to account

    1- توضیح خواستن 2- توبیخ کردن

  • on account

    به‌طور نسیه، قسطی، به‌عنوان بیعانه

  • on someone's account

    به خاطر کسی، از سوی کسی، به حساب کسی دیگر

  • take account of

    به حساب آوردن، مورد توجه قرار دادن، متوجه شدن

  • turn to account

    بهره‌گیری کردن، استفاده بردن از

  • current account

    (بانکداری) حساب جاری

  • call deposit account

    حساب سپرده‌ی دیداری (عندالمطالبه)

  • abstract of account

    خلاصه‌ی حساب، سیاهه

  • budget account

    (انگلیس) حساب نسیه (در فروشگاه‌ها و غیره)، اعتبار خرید قسطی

  • clearing account

    حساب پایاپای بانکها، حساب تهاتری بانکها

  • cost account

    حساب هزینه‌ی تمام‌شده، حساب برآورد هزینه

  • credit account

    (حسابداری) حساب بستانکار

Idioms

  • give a good account of oneself

    خوب عمل کردن، خوب کار کردن، خوب ظاهر شدن

  • on no account

    تحت هیچ‌ شرایطی، به‌هیچ‌عنوان، به‌هیچ‌وجه، به‌هیچ‌روی، ابداً، هرگز

ارجاع به لغت account

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «account» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/account

لغات نزدیک account

پیشنهاد بهبود معانی