فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Inventory

ˈɪnvntɔːri ˈɪnvəntri

شکل جمع:

inventories

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

فهرست، صورت کالا، صورت اموال، سیاهه، فهرست اموال، موجودی انبار، فهرست موجودی، موجودی کالا

If I take inventory of what I have done during the last year, I will not be pleased.

اگر کارهایی را که سال گذشته انجام داده‌ام برآورد کنم، خوشحال نخواهم شد.

The company's inventory levels were low due to high demand.

میزان موجودی کالای شرکت به خاطر تقاضای زیاد کم بود.

verb - transitive

فهرست کردن، فهرست تهیه کردن، صورت برداشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inventory

  1. noun list of stock; stock
    Synonyms:
    stock fund supply reserve record register index file account summary store catalogue table roll schedule roster hoard stockpile reservoir itemization tabulation stock book backlog

Collocations

inventory control

بازبینی موجودی

inventory loan

وام تأمین موجودی

inventory turnover

گردش کالا در یک دوره‌ی مالی

inventory valuation

ارزش‌گذاری موجودی

take inventory

1- از کالای موجود صورت‌برداری کردن، موجودی را فهرست کردن 2- (مجازی) برآورد کردن

ارجاع به لغت inventory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inventory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inventory

لغات نزدیک inventory

پیشنهاد بهبود معانی