با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Index

ˈɪndeks ˈɪndeks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    indexed
  • شکل سوم:

    indexed
  • سوم شخص مفرد:

    indexes
  • وجه وصفی حال:

    indexing
  • شکل جمع:

    indices

توضیحات

همچنین می‌توان از شکل جمع indexes به‌ جای indices استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    نمایه، فهرست (راهنما) (در کتاب و غیره)
    • - The index at the back of the book made it easy to find specific topics.
    • - نمایه‌ی پشت کتاب یافتن موضوعات خاص را آسان کرده است.
    • - The index listed all the main characters in the novel.
    • - همه‌ی کاراکترهای اصلی رمان در فهرست لیست شده‌اند.
  • noun countable
    شاخص
    • - the cost-of-living index
    • - شاخص هزینه‌ی زندگی
    • - index of industrial production
    • - شاخص تولید صنعتی
  • noun countable
    نشانه
    • - Success is an index of ability.
    • - موفقیت نشانه‌ی توانایی است.
    • - Foreign travel is an index of a country's economic prosperity.
    • - مسافرت به خارج نشانه‌ی رونق اقتصادی هر کشور است.
  • verb - transitive
    نمایه کردن، فهرست تهیه کردن برای، فهرست گذاشتن، دارای فهرست راهنما کردن، در فهرست راهنما وارد کردن (کتاب)، در فهرست آوردن، فهرست کردن (کلمه و غیره)
    • - Many Persian books are not indexed.
    • - بسیاری از کتاب‌های فارسی فهرست راهنما ندارند.
    • - He indexed all the articles in the academic journal.
    • - او برای تمام مقالات موجود در مجله‌ی دانشگاهی فهرست تهیه کرد.
  • noun countable
    کالبدشناسی اشاره، سبابه (انگشت)
    • - He used his index to point at the map.
    • - او از انگشت اشاره‌اش برای اشاره به نقشه استفاده کرد.
    • - She had a habit of twirling her index.
    • - عادت داشت سبابه‌اش خود را بچرخاند.
  • verb - transitive
    نشانگر چیزی بودن
    • - Wrinkles index advancing age.
    • - چین‌وچروک نشانگر سالخوردگی است.
  • noun countable
    عقربه (در وسایل اندازه‌گیری)
    • - The index on the thermometer pointed to a temperature of 80 degrees Fahrenheit.
    • - عقربه‌ی دماسنج دمای ۸۰ درجه‌ی فارنهایت را نشان داد.
    • - The index on the compass helped them navigate their way through the forest.
    • - عقربه‌ی روی قطب‌نما به آن‌ها کمک کرد تا مسیر خود در جنگل را طی کنند.
  • noun countable
    راهنما، نمایه، شاخص، نما
    • - index of permutation
    • - (ریاضی) شاخص جایگشت
    • - index set
    • - (ریاضی) مجموعه‌ی نمودگار، مجموعه‌ی اندیس
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد index

  1. noun indication
    Synonyms: basis, clue, evidence, formula, guide, hand, indicant, indication, indicator, indicia, mark, model, needle, pointer, ratio, rule, sign, significant, symbol, symptom, token
  2. verb arrange, order
    Synonyms: alphabetize, catalogue, docket, file, list, record, tabulate
    Antonyms: disarrange, disorder, disorganize

ارجاع به لغت index

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «index» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/index

لغات نزدیک index

پیشنهاد بهبود معانی