با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

File

faɪl faɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    filed
  • شکل سوم:

    filed
  • سوم شخص مفرد:

    files
  • وجه وصفی حال:

    filing
  • شکل جمع:

    files

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    سوهان، آهن‌سای
    • - a nail file
    • - سوهان ناخن
    • - a steel file for smoothing metals
    • - سوهان فولادی برای صاف کردن فلزات
  • noun countable
    کاغذ گیر، پرونده، دسته کاغذهای مرتب، صورت، فهرست، پوشه، ، کلاسور، ، پرونده‌دان، قفسه (یا کشو یا محل نگهداری) پرونده‌ها، بایگانی
    • - They file all applications and examine them in turn.
    • - آن‌ها همه‌ی درخواست‌ها را بایگانی و به نوبت به آن‌ها رسیدگی می‌کنند.
    • - file room
    • - اتاق بایگانی
    • - Put the receipts in a separate file.
    • - رسیدها را در پرونده‌ای سوا بگذارید.
    • - I haven't had time yet to read his file.
    • - هنوز وقت نکرده‌ام پرونده‌ی او را بخوانم.
  • noun countable
    قطار، ردیف، صف،(در شرطرنج) راسته، خط
    • - to file out of a building
    • - به صف از ساختمان خارج شدن
    • - The soldiers filed past the commander.
    • - سربازان (به صف) از جلو فرمانده رژه رفتند.
    • - to stand in a file
    • - به صف ایستادن
  • noun countable
    آدم حیله‌گر، (انگلیس - خودمانی) آدم بد جنس و زرنگ
  • verb - transitive
    با سوهان صاف کردن یا بریدن، رندیدن، سوهان زدن
    • - Thieves had filed through the bars.
    • - دزدان نرده‌ها را با سوهان بریده بودند.
    • - She was filing her nails.
    • - او ناخن‌های خود را سوهان می‌زد.
  • verb - transitive
    (رسماً و معمولاً با دریافت رسید) تسلیم کردن
    • - Several complaints have been filed with the commission.
    • - چندین شکایت به کمیسیون تسلیم شده است.
  • verb - transitive
    فرستادن، ثبت کردن، (روزنامه و رادیو و بنگاه های خبرگزاری و غیره) خبر فرستادن، گزارش (خبری) دادن، (در خواست یا شکایت و غیره) به ثبت رساندن، دادخواست دادن
    • - to file for divorce
    • - (رسماً از دادگاه) تقاضای طلاق کردن
    • - Here is the latest news filed by our reporter in Paris.
    • - این آخرین خبری است که توسط گزارشگر ما در پاریس گزارش شده است.
  • verb - intransitive
    پشت سر هم رفتن، در صف رفتن، رژه رفتن
  • verb - intransitive
    در پرونده گذاشتن، ارائه دادن
  • verb - intransitive
    (رسما) اعلام نامزدی انتخاباتی کردن
    • - He filed for the senate seat in Iowa.
    • - او (رسماً) خود را نامزد سناتوری ایالت ایوا کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد file

  1. noun system of order, placement for ease of use
    Synonyms: book, cabinet, case, census, charts, circular file, data, directory, docket, documents, dossier, folder, index, information, list, notebook, pigeonhole, portfolio, record, register, repository
  2. noun line, queue
    Synonyms: column, echelon, list, parade, rank, row, string, tier, troop
  3. verb put in place, order
    Synonyms: alphabetize, arrange, catalog, catalogue, categorize, classify, deposit, docket, document, enter, index, list, pigeonhole, record, register, slot, tabulate
    Antonyms: disarrange, disorder
  4. verb rub down, grind
    Synonyms: abrade, burnish, erode, finish, furbish, grate, level, polish, rasp, raze, refine, scrape, shape, sharpen, smooth

Collocations

  • file past

    رژه رفتن، به صف از جلو کسی رد شدن

  • in file

    به صف، به ردیف، به ستون

  • on file

    موجود (در بایگانی)، بایگانی شده، در پرونده

  • secret files

    پرونده‌های سری

ارجاع به لغت file

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «file» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/file

لغات نزدیک file

پیشنهاد بهبود معانی