فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Grate

ɡreɪt ɡreɪt

گذشته‌ی ساده:

grated

شکل سوم:

grated

سوم‌شخص مفرد:

grates

وجه وصفی حال:

grating

شکل جمع:

grates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

غذا و آشپزی رنده کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

After grating the chocolate, sprinkle it over the dessert.

پس‌از رنده کردن شکلات، آن را روی دسر بپاشید.

She grates the cheese.

او پنیر را رنده می‌کند.

verb - intransitive

ساییده شدن (دو جسم سخت)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The car's brakes screeched, causing the brake pads to grate against the rotors.

ترمزهای خودرو به صدا درآمد و باعث شد لنت‌های ترمز روی چرخانه‌ها ساییده شوند.

As I cleaned the dirty dishes, I could hear the silverware scrape and grate against each other.

وقتی ظروف کثیف را تمیز می‌کردم، صدای خراشیدن و ساییده شدن ظروف نقره‌ی روی هم را می‌شنیدم.

verb - intransitive

آزردن، اذیت کردن، ناراحت‌کننده بودن، اعصاب‌خردکن بودن

The noise that grates on the nerves.

صدایی که اعصاب را آزار می‌دهد.

It always grates me when people chew with their mouths open at the dinner table.

وقتی مردم با دهان باز سر میز شام عمل جویدن را انجام می‌دهند، همیشه مرا اذیت می‌کند.

noun countable

غذا و آشپزی منقل (در بخاری)

The old, rusty grate needed to be replaced after years of use.

منقل قدیمی و زنگ‌زده پس‌از سال‌ها استفاده، نیاز به تعویض داشت.

He removed the ashes from the grate before starting a new fire.

او پیش‌از برپا کردن آتش جدید، خاکستر را از منقل خارج کرد.

noun countable

نرده‌ی آهنی، درپوش میله‌ای

The windows of the prison had iron grates.

پنجره‌های زندان نرده‌ی آهنی داشت.

The grate prevented anyone from falling into the deep pit.

درپوش میله‌ای مانع از افتادن افراد به داخل گودال عمیق می‌شد.

noun countable

شومینه

As I sat by the grate, I felt a comforting warmth envelop me.

وقتی کنار شومینه نشستم، احساس کردم گرمای آرامش‌بخشی مرا فراگرفت.

The family gathered around the roaring fire in the grate.

خانواده دور آتش خروشان شومینه جمع شدند.

noun

قدیمی زندان

He was sentenced to the grate for his crimes.

او به‌خاطر جنایت‌هایش به زندان محکوم شد.

He spent his entire youth behind bars in that grim old grate.

او تمام جوانی‌اش را پشت میله‌ها در آن زندان قدیمی سپری کرد.

verb - transitive

به چیزی میله‌ی آهنی زدن، دارای میله‌ی آهنی کردن، به میله‌ی آهنی‌ مجهز کردن

They decided to grate the windows.

تصمیم گرفتند به پنجره میله‌ی آهنی بزنند.

I need to grate the fireplace.

باید شومینه را به میله‌ی آهنی مجهز کنم.

verb - transitive

ساییدن، کشیدن، صدای ... را درآوردن، دندان‌قروچه کردن، دندان به هم ساییدن

The nervous child grated his teeth all night.

کودک عصبی تمام شب دندان‌قروچه کرد.

She tried to speak softly, but her voice still grated in his ears.

سعی کرد آهسته صحبت کند اما همچنان در گوشش صدایش خشن بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grate

  1. verb shred, grind down
    Synonyms:
    rub scrape scratch file fray abrade grind down pound rasp scuff mince skin bark gall raze bray pulverize triturate
  1. verb irritate
    Synonyms:
    annoy irk vex aggravate bother pique rile nettle peeve provoke chafe exasperate gall fret get on one’s nerves rub the wrong way burn rankle
    Antonyms:
    please make happy

ارجاع به لغت grate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grate

لغات نزدیک grate

پیشنهاد بهبود معانی