با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Grate

ɡreɪt ɡreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    grated
  • شکل سوم:

    grated
  • سوم شخص مفرد:

    grates
  • وجه وصفی حال:

    grating
  • شکل جمع:

    grates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    غذا و آشپزی رنده کردن
    • - After grating the chocolate, sprinkle it over the dessert.
    • - پس از رنده کردن شکلات، آن را روی دسر بپاشید.
    • - She grates the cheese.
    • - او پنیر را رنده می‌کند.
  • verb - intransitive
    ساییده شدن (دو جسم سخت)
    • - The car's brakes screeched, causing the brake pads to grate against the rotors.
    • - ترمزهای خودرو به صدا درآمد و باعث شد لنت‌های ترمز روی چرخانه‌ها ساییده شوند.
    • - As I cleaned the dirty dishes, I could hear the silverware scrape and grate against each other.
    • - وقتی ظروف کثیف را تمیز می‌کردم، صدای خراشیدن و ساییده شدن ظروف نقره روی هم را می‌شنیدم.
  • verb - intransitive
    آزردن، اذیت کردن، ناراحت‌کننده بودن، اعصاب‌خردکن بودن
    • - The noise that grates on the nerves.
    • - صدایی که اعصاب را آزار می‌دهد.
    • - It always grates me when people chew with their mouths open at the dinner table.
    • - وقتی مردم با دهان باز سر میز شام عمل جویدن را انجام می‌دهند، همیشه مرا اذیت می‌کند.
  • noun countable
    غذا و آشپزی منقل (در بخاری)
    • - The old, rusty grate needed to be replaced after years of use.
    • - منقل قدیمی و زنگ‌زده پس از سال‌ها استفاده نیاز به تعویض داشت.
    • - He removed the ashes from the grate before starting a new fire.
    • - او پیش از برپا کردن آتش جدید، خاکستر را از منقل خارج کرد.
  • noun countable
    نرده‌ی آهنی
    • - The windows of the prison had iron grates.
    • - پنجره‌های زندان نرده‌ی آهنی داشت.
    • - The grate prevented anyone from falling into the deep pit.
    • - نرده‌ی آهنی مانع از افتادن افراد به داخل گودال عمیق می‌شد.
  • noun countable
    شومینه
    • - As I sat by the grate, I felt a comforting warmth envelop me.
    • - وقتی کنار شومینه نشستم، احساس کردم گرمای آرامش‌بخشی مرا فراگرفت.
    • - The family gathered around the roaring fire in the grate.
    • - خانواده دور آتش خروشان شومینه جمع شدند.
  • noun
    قدیمی زندان
    • - He was sentenced to the grate for his crimes.
    • - او به دلیل جنایت‌هایش به زندان محکوم شد.
    • - He spent his entire youth behind bars in that grim old grate.
    • - او تمام جوانی‌اش را پشت میله‌ها در آن زندان قدیمی سپری کرد.
  • verb - transitive
    به چیزی میله‌ی آهنی زدن، دارای میله‌ی آهنی کردن، به میله‌ی آهنی‌ مجهز کردن
    • - They decided to grate the windows.
    • - تصمیم گرفتند به پنجره میله‌ی آهنی بزنند.
    • - I need to grate the fireplace.
    • - باید شومینه را به میله‌ی آهنی مجهز کنم.
  • verb - transitive
    ساییدن، کشیدن، صدای ... را درآوردن، دندان‌قروچه کردن، دندان به هم ساییدن
    • - The nervous child grated his teeth all night.
    • - کودک عصبی تمام شب دندان قروچه کرد.
    • - She tried to speak softly, but her voice still grated in his ears.
    • - سعی کرد آهسته صحبت کند اما همچنان در گوشش صدایش خشن بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد grate

  1. verb shred, grind down
    Synonyms: abrade, bark, bray, file, fray, gall, mince, pound, pulverize, rasp, raze, rub, scrape, scratch, scuff, skin, triturate
  2. verb irritate
    Synonyms: aggravate, annoy, burn, chafe, exasperate, fret, gall, get on one’s nerves, irk, nettle, peeve, pique, provoke, rankle, rile, rub the wrong way, vex
    Antonyms: make happy, please

ارجاع به لغت grate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grate

لغات نزدیک grate

پیشنهاد بهبود معانی