گذشتهی ساده:
gratedشکل سوم:
gratedسومشخص مفرد:
gratesوجه وصفی حال:
gratingشکل جمع:
gratesغذا و آشپزی رنده کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
After grating the chocolate, sprinkle it over the dessert.
پساز رنده کردن شکلات، آن را روی دسر بپاشید.
She grates the cheese.
او پنیر را رنده میکند.
ساییده شدن (دو جسم سخت)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The car's brakes screeched, causing the brake pads to grate against the rotors.
ترمزهای خودرو به صدا درآمد و باعث شد لنتهای ترمز روی چرخانهها ساییده شوند.
As I cleaned the dirty dishes, I could hear the silverware scrape and grate against each other.
وقتی ظروف کثیف را تمیز میکردم، صدای خراشیدن و ساییده شدن ظروف نقرهی روی هم را میشنیدم.
آزردن، اذیت کردن، ناراحتکننده بودن، اعصابخردکن بودن
The noise that grates on the nerves.
صدایی که اعصاب را آزار میدهد.
It always grates me when people chew with their mouths open at the dinner table.
وقتی مردم با دهان باز سر میز شام عمل جویدن را انجام میدهند، همیشه مرا اذیت میکند.
غذا و آشپزی منقل (در بخاری)
The old, rusty grate needed to be replaced after years of use.
منقل قدیمی و زنگزده پساز سالها استفاده، نیاز به تعویض داشت.
He removed the ashes from the grate before starting a new fire.
او پیشاز برپا کردن آتش جدید، خاکستر را از منقل خارج کرد.
نردهی آهنی، درپوش میلهای
The windows of the prison had iron grates.
پنجرههای زندان نردهی آهنی داشت.
The grate prevented anyone from falling into the deep pit.
درپوش میلهای مانع از افتادن افراد به داخل گودال عمیق میشد.
شومینه
As I sat by the grate, I felt a comforting warmth envelop me.
وقتی کنار شومینه نشستم، احساس کردم گرمای آرامشبخشی مرا فراگرفت.
The family gathered around the roaring fire in the grate.
خانواده دور آتش خروشان شومینه جمع شدند.
قدیمی زندان
He was sentenced to the grate for his crimes.
او بهخاطر جنایتهایش به زندان محکوم شد.
He spent his entire youth behind bars in that grim old grate.
او تمام جوانیاش را پشت میلهها در آن زندان قدیمی سپری کرد.
به چیزی میلهی آهنی زدن، دارای میلهی آهنی کردن، به میلهی آهنی مجهز کردن
They decided to grate the windows.
تصمیم گرفتند به پنجره میلهی آهنی بزنند.
I need to grate the fireplace.
باید شومینه را به میلهی آهنی مجهز کنم.
ساییدن، کشیدن، صدای ... را درآوردن، دندانقروچه کردن، دندان به هم ساییدن
The nervous child grated his teeth all night.
کودک عصبی تمام شب دندانقروچه کرد.
She tried to speak softly, but her voice still grated in his ears.
سعی کرد آهسته صحبت کند اما همچنان در گوشش صدایش خشن بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «grate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grate