گذشتهی ساده:
rubbedشکل سوم:
rubbedسومشخص مفرد:
rubsوجه وصفی حال:
rubbingشکل جمع:
rubsمالیدن، ساییدن، پاک کردن، اصطکاک پیدا کردن، ساییده شدن
The tire rubs against the mudguard.
تایر به گلگیر میگیرد.
She pencilled in her name and then rubbed it out.
او اسم خود را با مداد نوشت؛ بعد آن را پاک کرد.
The teacher leaned against the blackboard and the chalk rubbed off on his black jacket.
معلم به تختهسیاه تکیه داد و گچها به کت سیاهش مالیده شد.
I hope some of his brother's zeal will rub off on him too.
امیدوارم قدری از اشتیاق برادرش به او هم سرایت کند.
Rub it off with soap.
با صابون (مالیدن) آن را پاک کن.
This stain will not rub off so easily.
این لکه به این آسانیها پاک نمیشود.
We haven't got much money, but we rub along somehow.
پول فراوانی نداریم؛ ولی هرطوری شده داریم دوام میآوریم.
Rub my back, it hurts a lot.
پشتم را بمال، خیلی درد میکند.
The teacher rubbed off the writing on the blackboard.
معلم نوشتههای روی تخته سیاه را پاک کرد.
I rubbed the stain off.
لکه را پاک کردم.
Rub it in well.
آن را خوب بمالید تا (به داخل پوست) نفوذ کند.
Rub this oil on your knees three times a day.
این روغن را روزی سه بار به زانوهای خود بمالید.
to rub upon a sore
زخم را خراشیدن
He rubbed himself dry.
او با مالیدن (حوله به تنش) خودش را خشک کرد.
don't rub your oily hands on the wall!
دستان چرب خود را به دیوار نمال!
Rub two sticks to make fire.
برای ساختن آتش دو چوب را به هم بمال.
She was rubbing her hands in glee.
از شادی دستهای خود را به هم میمالید.
You must rub up the silver.
باید نقره را براق بکنی.
I could see my face in the well-rubbed wood.
میتوانستم چهرهی خود را در چوب جلاخورده ببینم.
مالش، اصطکاک
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Give the table a good rub with this towel.
با این حوله میز را خوب بمال.
اذیت کردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عصبانی کردن
What really rubs me is ungratefulness.
آنچه که واقعاً مرا آزار میدهد، نمکناشناسی است.
سختی، انسداد، گرفتگی
The rub is that they themselves are corrupt too.
اشکال اینست که خود آنها هم فاسدند.
(انگلیس) با وجود اشکالات ادامه دادن یا پیشرفت کردن
1- مشت و مال دادن، ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن، صاف کردن، ساییدن، پاک کردن
(در اثر مالش یا تماس) زایل شدن، زدوده شدن، پاک شدن
(در اثر مالش یا تماس) رنگ پس دادن، ویژگی یا خاصیت خود را منتقل کردن، سرایت کردن
rub elbows with (rub shoulders with)
با کسی جوشیدن، گرم گرفتن، خوشوبش کردن، مصاحبت کردن، تعامل کردن
روی زخم کسی نمک پاشیدن، دردکسی را بیشتر کردن
rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن
خلاف میل کسی کار کردن و موجب آزردگی یا خشم او شدن
(عامیانه) اثر شانس خوب یا بد، بخت خوب، بخت بد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «rub» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rub