امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Rub

rʌb rʌb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rubbed
  • شکل سوم:

    rubbed
  • سوم‌شخص مفرد:

    rubs
  • وجه وصفی حال:

    rubbing
  • شکل جمع:

    rubs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B2
مالیدن، ساییدن، پاک کردن، اصطکاک پیدا کردن، ساییده شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The tire rubs against the mudguard.
- تایر به گل‌گیر می‌گیرد.
- She pencilled in her name and then rubbed it out.
- او اسم خود را با مداد نوشت؛ بعد آن را پاک کرد.
- The teacher leaned against the blackboard and the chalk rubbed off on his black jacket.
- معلم به تخته‌سیاه تکیه داد و گچ‌ها به کت سیاهش مالیده شد.
- I hope some of his brother's zeal will rub off on him too.
- امیدوارم قدری از اشتیاق برادرش به او هم سرایت کند.
- Rub it off with soap.
- با صابون (مالیدن) آن را پاک کن.
- This stain will not rub off so easily.
- این لکه به این آسانی‌ها پاک نمی‌شود.
- We haven't got much money, but we rub along somehow.
- پول فراوانی نداریم؛ ولی هرطوری شده داریم دوام می‌آوریم.
- Rub my back, it hurts a lot.
- پشتم را بمال، خیلی درد می‌کند.
- The teacher rubbed off the writing on the blackboard.
- معلم نوشته‌های روی تخته سیاه را پاک کرد.
- I rubbed the stain off.
- لکه را پاک کردم.
- Rub it in well.
- آن را خوب بمالید تا (به داخل پوست) نفوذ کند.
- Rub this oil on your knees three times a day.
- این روغن را روزی سه بار به زانوهای خود بمالید.
- to rub upon a sore
- زخم را خراشیدن
- He rubbed himself dry.
- او با مالیدن (حوله به تنش) خودش را خشک کرد.
- don't rub your oily hands on the wall!
- دستان چرب خود را به دیوار نمال!
- Rub two sticks to make fire.
- برای ساختن آتش دو چوب را به هم بمال.
- She was rubbing her hands in glee.
- از شادی دست‌های خود را به هم می‌مالید.
- You must rub up the silver.
- باید نقره را براق بکنی.
- I could see my face in the well-rubbed wood.
- می‌توانستم چهره‌ی خود را در چوب جلاخورده ببینم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
مالش، اصطکاک
- Give the table a good rub with this towel.
- با این حوله میز را خوب بمال.
verb - transitive
اذیت کردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عصبانی کردن
- What really rubs me is ungratefulness.
- آنچه که واقعاً مرا آزار می‌دهد، نمک‌ناشناسی است.
noun countable
سختی، انسداد، گرفتگی
- The rub is that they themselves are corrupt too.
- اشکال اینست که خود آن‌ها هم فاسدند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rub

  1. noun stroke, massage
    Synonyms: abrasion, attrition, brushing, caress, friction, grinding, kneading, pat, polish, rasping, scouring, scraping, shine, smear, smoothing, stroking, swab, swipe, wear, wipe
  2. noun difficulty, problem
    Synonyms: bar, catch, crimp, dilemma, drawback, hamper, hindrance, hitch, hurdle, impediment, obstacle, predicament, snag, stumbling block, traverse, trouble
    Antonyms: blessing, boon, solution
  3. verb stroke, massage
    Synonyms: abrade, anoint, apply, bark, brush, buff, burnish, caress, chafe, clean, coat, cover, curry, daub, erase, erode, excoriate, file, fray, fret, furbish, glance, glaze, gloss, grate, graze, grind, knead, mop, paint, pat, plaster, polish, put, rasp, scour, scrape, scrub, shine, slather, smear, smooth, spread, swab, triturate, wear, wear down, wipe

Phrasal verbs

  • rub along (or on or through)

    (انگلیس) با وجود اشکالات ادامه دادن یا پیشرفت کردن

  • rub down

    1- مشت و مال دادن، ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن، صاف کردن، ساییدن، پاک کردن

  • rub off

    (در اثر مالش یا تماس) زایل شدن، زدوده شدن، پاک شدن

  • rub off on

    (در اثر مالش یا تماس) رنگ پس دادن، ویژگی یا خاصیت خود را منتقل کردن، سرایت کردن

  • rub out

    پاک کردن، زدودن

    کشتن

Idioms

ارجاع به لغت rub

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rub» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rub

لغات نزدیک rub

پیشنهاد بهبود معانی