امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Rub

rʌb rʌb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rubbed
  • شکل سوم:

    rubbed
  • سوم‌شخص مفرد:

    rubs
  • وجه وصفی حال:

    rubbing
  • شکل جمع:

    rubs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B2
مالیدن، ساییدن، پاک کردن، اصطکاک پیدا کردن، ساییده شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The tire rubs against the mudguard.
- تایر به گل‌گیر می‌گیرد.
- She pencilled in her name and then rubbed it out.
- او اسم خود را با مداد نوشت؛ بعد آن را پاک کرد.
- The teacher leaned against the blackboard and the chalk rubbed off on his black jacket.
- معلم به تخته‌سیاه تکیه داد و گچ‌ها به کت سیاهش مالیده شد.
- I hope some of his brother's zeal will rub off on him too.
- امیدوارم قدری از اشتیاق برادرش به او هم سرایت کند.
- Rub it off with soap.
- با صابون (مالیدن) آن را پاک کن.
- This stain will not rub off so easily.
- این لکه به این آسانی‌ها پاک نمی‌شود.
- We haven't got much money, but we rub along somehow.
- پول فراوانی نداریم؛ ولی هرطوری شده داریم دوام می‌آوریم.
- Rub my back, it hurts a lot.
- پشتم را بمال، خیلی درد می‌کند.
- The teacher rubbed off the writing on the blackboard.
- معلم نوشته‌های روی تخته سیاه را پاک کرد.
- I rubbed the stain off.
- لکه را پاک کردم.
- Rub it in well.
- آن را خوب بمالید تا (به داخل پوست) نفوذ کند.
- Rub this oil on your knees three times a day.
- این روغن را روزی سه بار به زانوهای خود بمالید.
- to rub upon a sore
- زخم را خراشیدن
- He rubbed himself dry.
- او با مالیدن (حوله به تنش) خودش را خشک کرد.
- don't rub your oily hands on the wall!
- دستان چرب خود را به دیوار نمال!
- Rub two sticks to make fire.
- برای ساختن آتش دو چوب را به هم بمال.
- She was rubbing her hands in glee.
- از شادی دست‌های خود را به هم می‌مالید.
- You must rub up the silver.
- باید نقره را براق بکنی.
- I could see my face in the well-rubbed wood.
- می‌توانستم چهره‌ی خود را در چوب جلاخورده ببینم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
مالش، اصطکاک
- Give the table a good rub with this towel.
- با این حوله میز را خوب بمال.
verb - transitive
اذیت کردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عصبانی کردن
- What really rubs me is ungratefulness.
- آنچه که واقعاً مرا آزار می‌دهد، نمک‌ناشناسی است.
noun countable
سختی، انسداد، گرفتگی
- The rub is that they themselves are corrupt too.
- اشکال اینست که خود آن‌ها هم فاسدند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rub

  1. noun stroke, massage
    Synonyms:
    abrasion attrition brushing caress friction grinding kneading pat polish rasping scouring scraping shine smear smoothing stroking swab swipe wear wipe
  1. noun difficulty, problem
    Synonyms:
    bar catch crimp dilemma drawback hamper hindrance hitch hurdle impediment obstacle predicament snag stumbling block traverse trouble
    Antonyms:
    blessing boon solution
  1. verb stroke, massage
    Synonyms:
    abrade anoint apply bark brush buff burnish caress chafe clean coat cover curry daub erase erode excoriate file fray fret furbish glance glaze gloss grate graze grind knead mop paint pat plaster polish put rasp scour scrape scrub shine slather smear smooth spread swab triturate wear wear down wipe

Phrasal verbs

  • rub down

    1- مشت و مال دادن، ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن، صاف کردن، ساییدن، پاک کردن

  • rub off

    (در اثر مالش یا تماس) زایل شدن، زدوده شدن، پاک شدن

  • rub off on

    (در اثر مالش یا تماس) رنگ پس دادن، ویژگی یا خاصیت خود را منتقل کردن، سرایت کردن

  • rub out

    پاک کردن، زدودن

    کشتن

Idioms

  • the rub of the green

    (عامیانه) اثر شانس خوب یا بد، بخت خوب، بخت بد

ارجاع به لغت rub

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rub» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rub

لغات نزدیک rub

پیشنهاد بهبود معانی