فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Brush

brʌʃ brʌʃ

گذشته‌ی ساده:

brushed

شکل سوم:

brushed

سوم‌شخص مفرد:

brushes

وجه وصفی حال:

brushing

شکل جمع:

brushes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

برس، قلم‌مو، فرچه (که از آن برای صاف کردن موها یا تمیز کردن اشیا یا رنگ‌آمیزی و غیره استفاده می‌شوند)

She used a soft brush to apply the makeup.

او از قلم‌مویی نرم برای آرایش کردن استفاده کرد.

He cleaned the floor with a large brush.

او کف زمین را با فرچه‌ی بزرگی تمیز کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a soft brush

برس نرم

clothes brush

برس (=پرزگیر) لباس

noun countable A2

در ترکیب با دیگر کلمات استفاده می‌شود

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

Every child should have their own toothbrush.

هر کودک باید مسواک مخصوص به خودش را داشته باشد.

This kind of brush is only used as a nailbrush.

این نوع برس فقط به‌عنوان برس ناخن استفاده می‌شود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He cleaned the walls with a big paintbrush.

او دیوارها را با قلم‌موی بزرگی رنگ کرد.

hairbrush

برس موی سر

noun singular B2

انگلیسی بریتانیایی برس‌کاری (تمیز کردن با برس یا فرچه)

Your shoes need a good brush.

کفش‌هات یه برس‌کاری خوب می‌خواد.

Give your hair a brush.

یه برس به موهات بزن.

noun countable

لمس، تماس، برخورد (سریع و سطحی)

He felt the brush of her hand on his.

لمس دستش را روی دست خود احساس کرد.

The cat gave my leg a brush as it walked past.

گربه هنگام عبور، به پایم برخورد کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a gentle brush

لمس ملایم

noun uncountable

انگلیسی آمریکایی بوته‌زار، علف هرزه

She walked through the brush.

از میان بوته‌زار گذشت.

The brush covered the entire hillside.

بوته‌زار تمام دامنه‌ی تپه را پوشانده بود.

noun uncountable

انگلیسی آمریکایی خاشاک، شاخه‌های شکسته

The rabbit darted into the brush to hide from the predator.

خرگوش به‌سمت شاخه‌های شکسته دوید تا از شکارچی پنهان شود.

We used the brush from the trees to make a shelter.

از خاشاک برای ساخت پناهگاه استفاده کردیم.

noun countable

جانورشناسی دم (روباه)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The fox had a beautiful brush.

آن روباه دم زیبایی داشت.

The brush of the fox brushed the ground as it ran.

دم روباه هنگام دویدن زمین را جارو می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

brushtail possum

صاریغ‌ دم‌قلم‌مویی

verb - intransitive verb - transitive B2

نوازش کردن، لمس کردن (سریع و سطحی یا از روی بی‌احتیاطی)

Her lips gently brushed his cheek.

لب‌هایش به‌آرامی گونه‌ی او را لمس کرد.

The child's long hair brushed her mother's arm.

موی بلند کودک بازوی مادرش را نوازش می‌داد.

verb - transitive C1

کنار زدن، پاک‌ کردن (با دست یا برس)

Tears welled up in his eyes and he brushed them aside with his handkerchief.

اشک در چشمانش جمع شد و او با دستمال آن را پاک کرد.

My mother brushed away a tear.

مادرم اشکش را پاک کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She brushed aside the hair from her eyes.

موها را از جلو چشمانش کنار زد.

verb - transitive A2

برس زدن، مسواک زدن، شانه کردن، تمیز کردن (با برس)

Brush your teeth after each meal.

دندان‌های خود را پس از هر خوراک مسواک بزنید.

Brush my hair, Petra, it feels so nice.

پترا، موهام رو شونه کن، خیلی لذت‌بخشه.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She was brushing her hair hastily.

با شتاب موی خود را برس می‌زد.

noun countable

مواجهه، برخورد، رویارویی

She had a brush with death during the operation.

او درطول عمل جراحی با مرگ مواجه شد.

The company had a brush with financial ruin.

شرکت رویارویی نزدیکی با نابودی مالی داشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a brush with the law

برخورد کوتاه با قانون

a brush with disaster

مواجهه با فاجعه

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brush

  1. noun tool with bristles for cleaning
    Synonyms:
    broom toothbrush hairbrush mop sweeper whisk polisher besom waxer
  1. noun fight
    Synonyms:
    fight conflict clash encounter engagement confrontation run-in scrap tussle fracas skirmish set-to touch tap
  1. noun scrappy bushes
    Synonyms:
    undergrowth scrub brushwood thicket shrubbery cover hedge grove copse spinney underwood coppice boscage chaparral bracken gorse fern sedge dingle
  1. verb touch lightly
    Synonyms:
    touch graze skim stroke sweep glance scrape kiss flick smooth caress shave
  1. verb clean, prepare by whisking
    Synonyms:
    wash clean wipe sweep polish whisk buff paint
  1. noun a touch
    Synonyms:
    graze rub flick tap light-touch stroke skim siccative
  1. noun a light encounter
    Synonyms:
    skirmish clash encounter scrap run-in patrol action

Phrasal verbs

brush aside

اهمیت ندادن، نادیده گرفتن، کنار گذاشتن، کم‌محلی کردن، بی‌توجهی کردن، از سر باز کردن، (در جدل‌ها و کشمکش‌های سیاسی) جارو کردن

brush down

(باضربه‌های تند و سطحی) ماهوت پاک‌کن کشیدن

brush off

از سر باز کردن، کم‌محلی کردن

brush up

معلومات خود را تجدید کردن، دوره کردن، مرور کردن، دوباره خواندن

brush up on

(تجدید یادگیری مطالبی که بخشی از آن‌ها ممکن است فراموش شده باشد) مرور کردن

Collocations

brush past

(با مالش یا تماس بدنی سطحی) از کنار کسی یا چیزی رد شدن

carbon brush

برق‌گیر، جاروبک کربن، زغال دینام

Idioms

tarred with the same brush

دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش

brush (sweep) aside

رد کردن، انکار کردن

سوال‌های رایج brush

معنی brush به فارسی چی میشه؟

واژه "brush" در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است که بسته به زمینه و موقعیت می‌تواند به اشکال مختلفی استفاده شود. در ادامه به بررسی معانی مختلف این کلمه و نکات جالب آن خواهیم پرداخت.

معانی مختلف "brush"

1. مسواک زدن (to brush): یکی از معانی اصلی "brush" به عمل تمیز کردن دندان‌ها اشاره دارد. در این زمینه، "to brush one's teeth" به معنای مسواک زدن دندان‌ها است. این عمل به عنوان یک عادت بهداشتی مهم در زندگی روزمره شناخته می‌شود.

2. برس (a brush): "brush" به معنای یک ابزار برای نقاشی، تمیز کردن یا آرایش کردن نیز به کار می‌رود. برس‌ها معمولاً از دسته‌ای با الیاف نرم یا سخت ساخته می‌شوند و می‌توانند برای مصارف مختلفی مانند نقاشی، آرایش یا تمیز کردن استفاده شوند.

3. نقاشی (to brush): در هنر، "brush" به معنای استفاده از برس برای نقاشی است. هنرمندان معمولاً از برس‌های مختلف با اندازه‌ها و شکل‌های گوناگون برای ایجاد جزئیات و تکنیک‌های مختلف در آثار خود استفاده می‌کنند.

4. تکان دادن یا لمس کردن (to brush against): این واژه همچنین می‌تواند به معنای تماس یا برخورد سطحی با چیزی باشد. به عنوان مثال، "I brushed against the wall" به معنای "به دیوار برخورد کردم" است.

5. برخورد سطحی (a brush with): این اصطلاح به معنی برخورد یا تجربه‌ای کوتاه و سطحی با چیزی است. مثلاً "a brush with fame" به معنای تجربه‌ای گذرا از شهرت است.

نکات جالب درباره "brush"

- روابط فرهنگی: در فرهنگ‌های مختلف، برس‌ها و ابزارهای مشابه به طرق مختلف استفاده می‌شوند. در برخی فرهنگ‌ها، برس‌ها به عنوان نماد زیبایی و دقت به کار می‌روند.

- تاریخچه: استفاده از برس به دوران‌های باستان برمی‌گردد. مصریان باستان از برس‌های ساخته شده از نی برای آرایش و تمیز کردن استفاده می‌کردند.

- نقاشی و هنر: در دنیای هنر، نوع و کیفیت برس تأثیر زیادی بر نتیجه نهایی کار هنری دارد. هنرمندان با استفاده از برس‌های مختلف می‌توانند احساسات و تکنیک‌های خاصی را در آثار خود به تصویر بکشند.

- تکنیک‌های مختلف: در نقاشی، تکنیک‌های مختلفی مانند "dry brushing" و "wet brushing" وجود دارد که به نوع استفاده از برس و رنگ بستگی دارد. هر تکنیک می‌تواند نتیجه متفاوتی را به همراه داشته باشد.

- محصولات بهداشتی و آرایشی: امروزه برس‌ها در صنعت آرایش و بهداشت نیز کاربرد گسترده‌ای دارند. از برس‌های آرایشی برای ایجاد ظاهری زیبا تا برس‌های مخصوص مو که برای حالت‌دهی به موها استفاده می‌شوند.

ارجاع به لغت brush

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brush» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brush

لغات نزدیک brush

پیشنهاد بهبود معانی