امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Buff

bʌf bʌf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    buffed
  • شکل سوم:

    buffed
  • سوم‌شخص مفرد:

    buffs
  • وجه وصفی حال:

    buffing
  • شکل جمع:

    buffs
  • صفت تفضیلی:

    more buff
  • صفت عالی:

    most buff

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، ضربت، گاو وحشی،زرد نخودی، محکم، از چرم گاومیش، براق کردن، جلا، پوست انسان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She was wearing a buff uniform.
- اونیفورم زرد مایل به قهوه‌ای به تن داشت.
- He is a movie buff.
- او خوره‌ی سینما است.
- a history buff
- علامه‌ی تاریخ
- First polish the shoes, then buff them.
- اول کفش‌ها را واکس بزن، بعد برق بینداز.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buff

  1. adjective sandy color
    Synonyms:
    bare blonde canary ecru lemon light brown nude ochre straw tan tawny yellow-brown yellowish
  1. noun enthusiast
    Synonyms:
    addict admirer aficionado connoisseur devotee expert fan fiend freak habitué hound lover votary
    Antonyms:
    detractor opponent
  1. verb polish to a shine
    Synonyms:
    brush burnish furbish glaze gloss pumice rub sandpaper scour shine smooth

Idioms

  • in the buff

    عریان، لخت و پتی، لخت و عور

ارجاع به لغت buff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/buff

لغات نزدیک buff

پیشنهاد بهبود معانی