با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Shine

ʃaɪn ʃaɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    shone
  • شکل سوم:

    shone
  • سوم‌شخص مفرد:

    shines
  • وجه وصفی حال:

    shining

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
تابیدن، درخشیدن، نور افشاندن، براق کردن، روشن شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- He shined his torch into the cave.
- نور مشعلش را توی غار انداخت.
- the shine of Rustam's sword
- برق شمشیر رستم
- Pari cleaned the glasses until they started to shine.
- پری شیشه‌ها را آن‌قدر پاک کرد که برق می‌زدند.
- The floor of the hallway was clean and shining.
- کف راهرو تمیز و براق بود.
- The polished surface shone in the sun.
- سطح جلاخورده در آفتاب برق می‌زد.
- The sun shines.
- خورشید می‌درخشد.
- He shined his flashlight on my face.
- نور چراغ‌قوه‌ی خود را به صورتم انداخت.
- He shone far more than the other participants.
- او خیلی بیشتر از سایر شرکت‌کنندگان جلوه کرد.
- His honesty shines through.
- درستکاری از او می‌بارد.
- Love was shining from her young face.
- عشق در چهره‌ی جوان او نمودار بود.
- He is a good student but it is in sports that he really shines.
- او شاگرد خوبی است؛ ولی در ورزش است که واقعاً می‌درخشد.
- His talents enabled him to shine at dinner parties.
- استعدادهای او موجب می‌شد که در مهمانی‌های شام بدرخشد.
- As he talked, his eyes began to shine.
- حرف که می‌زد چشمانش شروع می‌کردند به درخشیدن.
- There is a light shining in their bedroom.
- چراغی در اتاق خواب آنان نور می‌دهد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
روشنی، فروغ، تابش، درخشش، آفتاب
- The shine of the lantern signaled the sentries' approach.
- نور فانوس حاکی از نزدیک شدن قراول‌ها بود.
- We will go come rain or shine.
- چه هوا بارانی باشد چه آفتابی خواهیم رفت.
- Ferdowsi's poetry has kept its shine for more than a thousand years.
- شعر فردوسی بیش از هزار سال است که جلوه‌های خود را حفظ کرده است.
- the shine of the setting sun
- درخشش خورشید در حال افول
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shine

  1. noun brightness; polish
    Synonyms: flash, glare, glaze, gleam, glint, glitz, gloss, lambency, light, luminosity, luster, patina, radiance, rub, sheen, shimmer, show, sparkle
    Antonyms: darkness, dullness
  2. verb give off or reflect light
    Synonyms: beam, bedazzle, blaze, blink, burn, dazzle, deflect, emit light, flare, flash, flicker, give light, glare, gleam, glimmer, glisten, glitter, glow, illuminate, illumine, incandesce, irradiate, luminesce, mirror, radiate, scintillate, shimmer, sparkle, twinkle
    Antonyms: dull
  3. verb polish, burnish
    Synonyms: brush, buff, buff up, finish, furbish, give a sheen, glance, glaze, gloss, make brilliant, put a finish on, put a gloss on, rub, scour, sleek, wax
    Antonyms: dull

Phrasal verbs

  • shine up to

    (امریکا - عامیانه) خود‌شیرینی کردن، چاپلوسی کردن، شیره‌مالی کردن

Idioms

لغات هم‌خانواده shine

ارجاع به لغت shine

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/shine

لغات نزدیک shine

پیشنهاد بهبود معانی