امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Illuminate

ɪˈluːməneɪt ɪˈluːməneɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    illuminated
  • شکل سوم:

    illuminated
  • سوم‌شخص مفرد:

    illuminates
  • وجه وصفی حال:

    illuminating
  • شکل جمع:

    illuminates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
نورانی کردن، روشن کردن (اتاق و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Fireworks illuminated the sky.
- آتش‌بازی آسمان را نورانی کرد.
- Destroyers illuminated the boats with their searchlights.
- ناوشکن‌ها با نورافکن‌های خود قایق‌ها را روشن کردند.
verb - transitive
چراغانی کردن
- The city was illuminated in celebration of victory.
- شهر در جشن پیروزی چراغانی شد.
- The city streets illuminated with colorful lights during the holiday season.
- خیابان‌های شهر در فصل تعطیلات با چراغ‌های رنگارنگ چراغانی شدند.
verb - transitive
روشن کردن، وضوح بخشیدن، پرتو افکندن، منور کردن، شرح دادن، توضیح دادن (موضوع و مسئله و غیره)
- His explanations illuminated the poem's meaning for me.
- توضیحات او معنی شعر را برایم روشن کرد.
- I was greatly illuminated by Plato's thoughts.
- اندیشه‌های افلاطون مرا بسیار روشن کرد.
- The achievements that illuminated that period.
- دستاوردهایی که آن دوره را منور نمود.
verb - transitive
هنر تزیین کردن (با طلا و نقره و غیره) تذهیب کردن، زر آذین کردن (نسخه‌ی خطی و غیره)
- The calligrapher meticulously illuminated each letter with gold leaf.
- خطاط با دقت هر حرف را با ورق طلا تزیین می‌کرد.
- I illuminated the borders of the page.
- حاشیه‌های صفحه را زر آذین کردم.
adjective
قدیمی روشن، درخشان (با نور)
- The illuminate sign outside the store caught the attention of passersby.
- تابلوی درخشان بیرون مغازه توجه رهگذران را به خود جلب کرد.
- an illuminate path
- مسیری روشن
adjective
قدیمی روشن‌فکر، روشن‌بین
- an illuminate man in economic matters
- مردی روشن‌فکر در امور اقتصادی
- My professor is an illuminate person.
- استادم مردی روشن‌بین است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد illuminate

  1. verb make light
    Synonyms: brighten, fire, flash, floodlight, highlight, hit with a light, ignite, illume, illumine, irradiate, kindle, light, lighten, light up, limelight, spot, spotlight
    Antonyms: cloud, darken, obscure
  2. verb make clear; educate
    Synonyms: better, clarify, clear up, construe, define, dramatize, edify, elucidate, enlighten, explain, expound, express, finish, give insight, gloss, illustrate, improve, instruct, interpret, perfect, polish, shed light on, uplight
    Antonyms: cloud, complicate, dull, involve, obscure

ارجاع به لغت illuminate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «illuminate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/illuminate

لغات نزدیک illuminate

پیشنهاد بهبود معانی