گذشتهی ساده:
complicatedشکل سوم:
complicatedسومشخص مفرد:
complicatesوجه وصفی حال:
complicatingپیچیده کردن، پیچیدن، بغرنج کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The human body is a very complicated machine.
بدن انسان ماشین بسیار پیچیدهای است.
Lack of money and illness further complicated her travel plans.
بیپولی و بیماری، برنامه سفر او را بیش از پیش با اشکال مواجه کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «complicate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/complicate