با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Elaborate

iˈlæbərət iˈlæbəreɪt ɪˈlæbərət ɪˈlæbəreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more elaborate
  • صفت عالی:

    most elaborate

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
مفصل، پرجزئیات، پرتفصیل، پرطول‌وتفصیل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- an elaborate list of the company's customers
- فهرست مفصلی درباره‌ی مشتریان شرکت
- The scientist presented an elaborate theory, complete with detailed calculations and extensive research.
- این دانشمند نظریه‌ی پرطول‌وتفصیل را ارائه کرد که با محاسبات دقیق و تحقیقات گسترده کامل شد.
- elaborate plans
- نقشه‌های پرجزئیات
adjective
پیچیده، تودرتو
- This motor has a very elaborate structure.
- این موتور ساختمان بسیار پیچیده‌ای دارد.
- an elaborate network of tunnels
- شبکه‌ی تودرتوی تونل‌ها
verb - intransitive verb - transitive
بسط دادن، بسط یافتن، گسترش یافتن، گسترش دادن، طول و تفصیل دادن، طول و تفصیل یافتن
- The architect elaborated the blueprint to include additional rooms.
- معمار طرح اولیه را برای گنجاندن اتاق‌های اضافی طول و تفصیل داد.
- The chef elaborated the recipe to include more spices and flavors.
- سرآشپز دستور پخت را برای گنجاندن ادویه‌ها و طعم‌ها بیشتر گسترش داد.
verb - intransitive verb - transitive
به جزئیات پرداختن، وارد جزئیات شدن
- He never elaborated on that rumor.
- او هرگز درباره‌ی آن شایعه وارد جزئیات نشد.
- Some of these points must be further elaborated.
- بایستی توضیحات بیشتری درباره‌ی برخی از این نکات داد.
verb - transitive
زیست‌شناسی ساختن، عمل آوردن، پروردن، گواراندن (تبدیل کردن مواد خوراکی و غیره به مواد جذب‌شدنی یا دفع‌شدنی)
- Plants elaborate organic compounds from inorganic by means of photosynthesis.
- گیاهان از طریق فتوسنتز از مواد غیرآلی مواد آلی می‌سازند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد elaborate

  1. adjective intricate; involved
    Synonyms: busy, careful, complex, complicated, decorated, detailed, elegant, embellished, exact, extensive, extravagant, fancy, fussy, garnished, highly wrought, high tech, imposing, knotty, labored, labyrinthine, luxurious, many-faceted, minute, ornamented, ornate, ostentatious, overdone, overworked, painstaking, perfected, plush, posh, precise, prodigious, refined, showy, skillful, sophisticated, studied, thorough, with all the extras, with all the options, with bells and whistles
    Antonyms: general, normal, plain, regular, simple, uncomplicated, unelaborate, uninvolved, usual
  2. verb make detailed; expand
    Synonyms: amplify, bedeck, clarify, comment, complicate, deck, decorate, develop, devise, discuss, embellish, enhance, enlarge, evolve, expatiate, explain, expound, flesh out, garnish, improve, interpret, ornament, particularize, polish, produce, refine, specify, unfold, work out
    Antonyms: make simple, simplify

ارجاع به لغت elaborate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «elaborate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/elaborate

لغات نزدیک elaborate

پیشنهاد بهبود معانی