با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Uncomplicated

ˌʌnˈkɑːmpləkeɪt̬ɪd ˌʌnˈkɒmplɪkeɪtɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ساده، غیر پیچیده، بدون پیچیدگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- We have an uncomplicated approach to website design.
- شیوه‌ای ساده‌ برای طراحی سایت در نظر گرفته‌ایم.
- The clothier knows what we want: elegant and uncomplicated clothes.
- فروشنده می‌داند که ما لباس‌هایی ساده و زیبا می‌خواهیم.
adjective
پزشکی بی‌عارضه، بدون عارضه
- Uncomplicated impetigo is usually treated with a topical antibiotic cream called mupirocin.
- بیماری زردزخم بدون عارضه، معمولاً با یک کرم آنتی‌بیوتیک موضعی به نام موپیروسین درمان می‌شود.
- In uncomplicated acute bronchitis, the fever and most other symptoms, except the cough, disappear after three to five days.
- در بیماری برونشیت حاد بدون عارضه، تب و علائم دیگر به‌جز سرفه، پس از سه تا پنج روز ناپدید می‌شوند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد uncomplicated

  1. adjective easy
    Synonyms: apparent, basic, child’s play, cinch, clear, easily done, effortless, elementary, evident, manageable, no bother, no problem, no sweat, not burdensome, not difficult, nothing to it, no trouble, obvious, painless, piece of cake, simple, simple as ABC, snap, straightforward, uninvolved

ارجاع به لغت uncomplicated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «uncomplicated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/uncomplicated

لغات نزدیک uncomplicated

پیشنهاد بهبود معانی