گذشتهی ساده:
clearedشکل سوم:
clearedسومشخص مفرد:
clearsوجه وصفی حال:
clearingصفت تفضیلی:
clearerصفت عالی:
clearest(شیشه، رنگ و غیره) شفاف، (آب، چشمه، دریاچه) زلال، صاف، (آتش، نور) درخشان، روشن، (چهره، تصویر، نما) واضح، آشکار، مشخص، برجسته، روشن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
clear honey
عسل شفاف
clear soup
سوپ رقیق، سوپ آبکی
as clear as day
روشن مثل روز
(as) clear as mud
(عامیانه، به کنایه) مبهم، مثل شب روشن
All clear!
خطر رفع شد! / امن است!
be clear of the town
شهر را پشت سر گذاشتن، از شهر بیرون رفتن
to send a message in clear
نامهای را بهطور عادی فرستادن، نامهای را بهطور غیررمزی فرستادن
get clear away
در رفتن و اثری به جای نگذاشتن، آب شدن و به زمین فرو رفتن
keep/stay/steer clear of
پرهیز کردن از، دوری کردن از، کنار کشیدن از، فاصله گرفتن از
stand clear (of)
دور ایستان، فاصله گرفتن (از)
get clear of
دور شدن از، فاصله گرفتن از
clear of
دور از، جدا از، به فاصله
آبوهوا صاف، آفتابی، باز
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی آبوهوا
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
پاک، معصوم، بیآلایش
a clear conscience
وجدان راحت
be in the clear
بیگناه بودن، بیتقصیر بودن، مبرا بودن/تبرئه شدن/ دیگر بدهی نداشتن، بدهکار نبودن/از خطر جستن، از خطر گذشتن، در خطر نبودن
(صدا) رسا، واضح، صریح
(as) clear as a bell
(صدا) واضح، رسا، قابل شنیدن
(گزارش، توضیح، استدلال) روشن، مفهوم، واضح، (ذهن) نافذ، تیز، وقاد
be quite clear on something
درمورد چیزی مطمئن بودن، چیزی را روشن بیان کردن، چیزی را با صراحت تفهیم کردن
(دلیل، نشانه، نتیجه، نکته، مورد) آشکار، مسلم، معلوم، بارز، روشن، مبرهن، عیان، پیدا، هویدا، بدیهی
make oneself/one's meaning clear
مقصود خود را به روشنی گفتن، خوب تفهیم کردن، شیرفهم کردن، فهماندن
load and clear
(سخن گفتن) فاش، آشکارا، بلند
(جاده، راه) باز، بلامانع، خلوت، امن، بیخطر، (فضا، مکان) خالی، تهی، باز، (شخص) خلاص، آسوده، فارغ، آزاد
clear the way
راه را باز کردن، راه را هموار کردن، زمینه فراهم کردن
clear a way/a path through
راه باز کردن از میان، راه بریدن از میان
clear a room
(از اشخاص) اتاق را خلوت کردن، (از اشیاء) اتاق را خالی کردن
clear something off
خود را نجات دادن از، خود را خلاص کردن از، از جلوی روی خود برداشتن، از شر چیزی خلاص شدن، (محاوره) فلنگ را بستن، به چاک زدن، جیم شدن
clear something up
مرتب کردن، منظم کردن، جمع و جور کردن، (رمز، راز) کشف کردن، گشودن، (مشکل) حل کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن، (هوا، آسمان) صاف شدن، باز شدن، روشن شدن
(زمان، مدت) کامل، تمام، (مقدار، میزان) مطلق، قاطع، (سود و زیان) خالص، خرج دررفته
clear expenses
(کسب و کار) خرج خود را درآوردن
فضای خالی، فضای باز
روشن، واضح، مشخص
تماما، کاملا، به کل، یکسره
(مایعات، شراب) صاف کردن، زلال کردن، (خون) تصفیه کردن، پالودن، (شکم) تنقیه کردن، تخلیه کردن، (مجازی) (موفقیت، مطلب) توضیح دادن، روشن کردن، رفع ابهام کردن از، (رمز، خط) خواندن، کشف کردن
clear one's throat
سینه صاف کردن، صدا صاف کردن
clear one's head
تمدد اعصاب کردن، رفع خستگی کردن
clear the ground
(مجازی) زمینه چیدن، راه را هموار کردن
clear the ball
(در فوتبال، هاکی و غیره) توپ را (از حوالی دروازه) دفع کردن
(راه، کانال، لوله و غیره) پاک کردن، تمیز کردن، روفتن، باز کردن، خالی کردن، (مانع) برداشتن، از میان برداشتن، زدودن، رفع کردن، پرچیدن، (سفره، میز، بساط) جمع کردن
clear something away
(بساط، میز و غیره) برچیدن، جمع کردن، برطرف کردن، دور کردن، (ابر) عبور کردن، رد شدن، گذشتن، (مه) برخاستن، رفتن
(گناه، اتهام) تبرئه کردن، بری دانستن، مبرا دانستن، (برنامه، طرح و غیره) به تایید (کسی) رساندن
clear somebody of suspicion
از کسی رفع اتهام، سوء ظن کردن
(مانع) (بدون برخورد) گذشتن از، عبور کردن از، رد شدن از، جستن از، پریدن از، بلند شدن از
(سود) بردن، به جیب زدن، گیر آوردن، به دست آوردن
(کشتی، محموله) جواز خروج/ ورود صادر کردن، اجازهی خروج/ ورود دادن، (کشتی) خارج شدن از، ترک کردن، (کالا) تخلیه کردن، پیاده کردن، خالی کردن، (از گمرک) ترخیص کردن، آزاد کردن، (از انبار) تحویل گرفتن، (مجازی) (وجدان) آسوده کردن، راحت کردن، سبک کردن
clear the decks (for action)
(نظامی) (کشتی را) بسیج کردن، آمادهی نبرد کردن، (مجازی) (برای کاری) آماده شدن، حاضر به یراق شدن، بسیج شدن
clear one's mind of doubt
شک و تردید را از خود دور کردن
(چک، اوراق بهادار) پایاپای کردن، تسویه کردن، (قرض، حساب) تصویه کردن، پرداختن
آبوهوا صاف شدن، باز شدن، (مه) برخاستن
(چهره، بیان) روشن ردن، (ابهام) رفع شدن
(کشتی) راهی دریا شدن، روانه شدن
(مجازی) راه باز است، خطری در میان نیست.
کار روبهراه است، مشکلی نیست، کسی مزاحم نیست
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «clear» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/clear