آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Clear

    klɪr klɪə

    گذشته‌ی ساده:

    cleared

    شکل سوم:

    cleared

    وجه وصفی حال:

    clearing

    صفت تفضیلی:

    clearer

    صفت عالی:

    clearest

    معنی clear | جمله با clear

    adjective A2

    (شیشه، رنگ و غیره) شفاف، (آب، چشمه، دریاچه) زلال، صاف، (آتش، نور) درخشان، روشن، (چهره، تصویر، نما) واضح، آشکار، مشخص، برجسته، روشن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    clear honey

    عسل شفاف

    clear soup

    سوپ رقیق، سوپ آبکی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    as clear as day

    روشن مثل روز

    (as) clear as mud

    (عامیانه، به کنایه) مبهم، مثل شب روشن

    All clear!

    خطر رفع شد! / امن است!

    be clear of the town

    شهر را پشت سر گذاشتن، از شهر بیرون رفتن

    to send a message in clear

    نامه‌ای را به‌طور عادی فرستادن، نامه‌ای را به‌طور غیررمزی فرستادن

    get clear away

    در رفتن و اثری به جای نگذاشتن، آب شدن و به زمین فرو رفتن

    keep/stay/steer clear of

    پرهیز کردن از، دوری کردن از، کنار کشیدن از، فاصله گرفتن از

    stand clear (of)

    دور ایستان، فاصله گرفتن (از)

    get clear of

    دور شدن از، فاصله گرفتن از

    clear of

    دور از، جدا از، به فاصله

    adjective

    آب‌و‌هوا صاف، آفتابی، باز

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    adjective

    پاک، معصوم، بی‌آلایش

    a clear conscience

    وجدان راحت

    be in the clear

    بی‌گناه بودن، بی‌تقصیر بودن، مبرا بودن/تبرئه شدن/ دیگر بدهی نداشتن، بدهکار نبودن/از خطر جستن، از خطر گذشتن، در خطر نبودن

    adjective

    (صدا) رسا، واضح، صریح

    (as) clear as a bell

    (صدا) واضح، رسا، قابل شنیدن

    adjective

    (گزارش، توضیح، استدلال) روشن، مفهوم، واضح، (ذهن) نافذ، تیز، وقاد

    be quite clear on something

    درمورد چیزی مطمئن بودن، چیزی را روشن بیان کردن، چیزی را با صراحت تفهیم کردن

    adjective

    (دلیل، نشانه، نتیجه، نکته، مورد) آشکار، مسلم، معلوم، بارز، روشن، مبرهن، عیان، پیدا، هویدا، بدیهی

    make oneself/one's meaning clear

    مقصود خود را به روشنی گفتن، خوب تفهیم کردن، شیرفهم کردن، فهماندن

    load and clear

    (سخن گفتن) فاش، آشکارا، بلند

    adjective

    (جاده، راه) باز، بلامانع، خلوت، امن، بی‌خطر، (فضا، مکان) خالی، تهی، باز، (شخص) خلاص، آسوده، فارغ، آزاد

    clear the way

    راه را باز کردن، راه را هموار کردن، زمینه فراهم کردن

    clear a way/a path through

    راه باز کردن از میان، راه بریدن از میان

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    clear a room

    (از اشخاص) اتاق را خلوت کردن، (از اشیاء) اتاق را خالی کردن

    clear something off

    خود را نجات دادن از، خود را خلاص کردن از، از جلوی روی خود برداشتن، از شر چیزی خلاص شدن، (محاوره) فلنگ را بستن، به چاک زدن، جیم شدن

    clear something up

    مرتب کردن، منظم کردن، جمع و جور کردن، (رمز، راز) کشف کردن، گشودن، (مشکل) حل کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن، (هوا، آسمان) صاف شدن، باز شدن، روشن شدن

    adjective

    (زمان، مدت) کامل، تمام، (مقدار، میزان) مطلق، قاطع، (سود و زیان) خالص، خرج دررفته

    clear expenses

    (کسب و کار) خرج خود را درآوردن

    noun

    فضای خالی، فضای باز

    adverb

    روشن، واضح، مشخص

    adverb

    تماما، کاملا، به کل، یکسره

    verb - transitive

    (مایعات، شراب) صاف کردن، زلال کردن، (خون) تصفیه کردن، پالودن، (شکم) تنقیه کردن، تخلیه کردن، (مجازی) (موفقیت، مطلب) توضیح دادن، روشن کردن، رفع ابهام کردن از، (رمز، خط) خواندن، کشف کردن

    clear one's throat

    سینه صاف کردن، صدا صاف کردن

    clear one's head

    تمدد اعصاب کردن، رفع خستگی کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    clear the ground

    (مجازی) زمینه چیدن، راه را هموار کردن

    clear the ball

    (در فوتبال، هاکی و غیره) توپ را (از حوالی دروازه) دفع کردن

    verb - transitive

    (راه، کانال، لوله و غیره) پاک کردن، تمیز کردن، روفتن، باز کردن، خالی کردن، (مانع) برداشتن، از میان برداشتن، زدودن، رفع کردن، پرچیدن، (سفره، میز، بساط) جمع کردن

    clear something away

    (بساط، میز و غیره) برچیدن، جمع کردن، برطرف کردن، دور کردن، (ابر) عبور کردن، رد شدن، گذشتن، (مه) برخاستن، رفتن

    verb - transitive

    (گناه، اتهام) تبرئه کردن، بری دانستن، مبرا دانستن، (برنامه، طرح و غیره) به تایید (کسی) رساندن

    clear somebody of suspicion

    از کسی رفع اتهام، سوء ظن کردن

    verb - transitive

    (مانع) (بدون برخورد) گذشتن از، عبور کردن از، رد شدن از، جستن از، پریدن از، بلند شدن از

    verb - transitive

    (سود) بردن، به جیب زدن، گیر آوردن، به دست آوردن

    verb - transitive

    (کشتی، محموله) جواز خروج/ ورود صادر کردن، اجازه‌ی خروج/ ورود دادن، (کشتی) خارج شدن از، ترک کردن، (کالا) تخلیه کردن، پیاده کردن، خالی کردن، (از گمرک) ترخیص کردن، آزاد کردن، (از انبار) تحویل گرفتن، (مجازی) (وجدان) آسوده کردن، راحت کردن، سبک کردن

    clear the decks (for action)

    (نظامی) (کشتی را) بسیج کردن، آماده‌ی نبرد کردن، (مجازی) (برای کاری) آماده شدن، حاضر به یراق شدن، بسیج شدن

    clear one's mind of doubt

    شک و تردید را از خود دور کردن

    verb - transitive

    (چک، اوراق بهادار) پایاپای کردن، تسویه کردن، (قرض، حساب) تصویه کردن، پرداختن

    verb - intransitive

    آب‌و‌هوا صاف شدن، باز شدن، (مه) برخاستن

    verb - intransitive

    (چهره، بیان) روشن ردن، (ابهام) رفع شدن

    verb - intransitive

    (کشتی) راهی دریا شدن، روانه شدن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد clear

    1. adjective cloudless, bright
      Synonyms:
      sunny shining bright light fair pleasant fine unclouded rainless shiny luminous halcyon crystal undimmed undarkened clarion
      Antonyms:
      cloudy dark dim dull shadowy unclear gloomy fuzzy
    1. adjective understandable, apparent
      Synonyms:
      understandable apparent obvious plain clear-cut evident distinct intelligible comprehensible explicit definite unambiguous straightforward recognizable patent manifest lucid precise simple incontrovertible unmistakable palpable readable legible graspable coherent pronounced uncomplicated unquestionable conspicuous crystal spelled out loud enough perceptible transpicuous transparent lucent apprehensible sharp audible unblurred open and shut express perspicuous
      Antonyms:
      vague ambiguous obscure indistinct mysterious unintelligible
    1. adjective open, unhindered
      Synonyms:
      free open empty vacant void smooth bare unobstructed unimpeded unhampered unlimited stark vacuous
      Antonyms:
      blocked closed congested clogged hindered
    1. adjective transparent
      Synonyms:
      see-through apparent limpid pellucid glassy translucent crystal clear pure crystalline thin cloudless translucid tralucent
      Antonyms:
      cloudy foggy clouded obscured smudged
    1. adjective not guilty
      Synonyms:
      innocent blameless guiltless clean pure exonerated cleared absolved discharged uncensurable immaculate untarnished stainless sinless unblemished undefiled untroubled exculpated dismissed
      Antonyms:
      guilty responsible culpable
    1. adjective certain in one’s mind
      Synonyms:
      sure certain positive definite decided satisfied convinced resolved confirmed
      Antonyms:
      uncertain unclear unintelligible
    1. verb clean, clear away
      Synonyms:
      clean clear away wipe tidy empty eliminate free rid lighten unload unburden shake off lose open loosen untie unloose disengage extricate disentangle unclog unblock erase vacate void purify refine clarify brighten burn off cleanse rule out ameliorate meliorate unpack sweep throw off disencumber break up
      Antonyms:
      clutter pile up
    1. verb liberate; free from uncertainty
      Synonyms:
      free release set free let go discharge explain clarify relieve emancipate exonerate acquit vindicate absolve let off let off the hook defog disculpate find innocent
      Antonyms:
      condemn find guilty sentence
    1. verb pass over, often by jumping
      Synonyms:
      surmount negotiate leap vault hurdle overleap miss
      Antonyms:
      hit run into
    1. verb profit
      Synonyms:
      get earn gain make win acquire obtain receive secure net realize gather accumulate reap pick up glean clean up

    Idioms

    the coast is clear

    (مجازی) راه باز است، خطری در میان نیست.

    کار روبه‌راه است، مشکلی نیست، کسی مزاحم نیست

    لغات هم‌خانواده clear

    • noun
      clarity, clearance, clearing, clarification, clearness
    • adjective
      clear
    • verb - transitive
      clear, clarify
    • adverb
      clear, clearly

    سوال‌های رایج clear

    گذشته‌ی ساده clear چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده clear در زبان انگلیسی cleared است.

    شکل سوم clear چی میشه؟

    شکل سوم clear در زبان انگلیسی cleared است.

    وجه وصفی حال clear چی میشه؟

    وجه وصفی حال clear در زبان انگلیسی clearing است.

    سوم‌شخص مفرد clear چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد clear در زبان انگلیسی clears است.

    صفت تفضیلی clear چی میشه؟

    صفت تفضیلی clear در زبان انگلیسی clearer است.

    صفت عالی clear چی میشه؟

    صفت عالی clear در زبان انگلیسی clearest است.

    ارجاع به لغت clear

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «clear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/clear

    لغات نزدیک clear

    • - cleanshaven
    • - cleanup
    • - clear
    • - clear a debt
    • - clear air turbulence
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.