فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Unburden

ʌnˈbɜrːdn ˌʌnˈbɜːdn

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive

سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Before he was executed, he unburdened himself to a priest.

پیش از اینکه اعدام بشود نزدیک کشیش درد دل کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unburden

  1. adjective get rid of
    Synonyms:
    dispose of dump lose relinquish discharge empty clear ease unload shake off throw off relieve reveal disclose divulge tell all lay bare own confess out with it lighten unbosom disencumber get off one’s chest shake confide let hair down
    Antonyms:
    hide conceal

ارجاع به لغت unburden

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unburden» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unburden

لغات نزدیک unburden

پیشنهاد بهبود معانی