آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۷ آبان ۱۴۰۴

    Lose

    luːz luːz

    گذشته‌ی ساده:

    lost

    شکل سوم:

    lost

    سوم‌شخص مفرد:

    loses

    وجه وصفی حال:

    losing

    معنی lose | جمله با lose

    verb - transitive A2

    گم کردن

    I lost my watch.

    ساعتم را گم کردم.

    Did you lose your key again?

    دوباره کلیدت را گم کردی؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Don't lose these tickets!

    این بلیط‌ها را گم نکن!

    In a foreign city one can easily get lost.

    آدم در یک شهر بیگانه به آسانی گم می‌شود.

    One of the ships lost in the storm.

    یکی از کشتی‌ها در طوفان گم شد.

    to lose one's way

    راه خود را گم کردن

    Your lost Joseph will return to Canaan, do not grieve

    یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور

    verb - transitive A2

    از دست دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    They lost their lives for their country.

    آن‌ها جان خود را در راه میهن از دست دادند.

    Too much drinking lost him his job.

    می‌گساری زیاد موجب از دست رفتن کارش شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He lost his job.

    او شغل خود را از دست داد.

    Losing one's mother is very difficult.

    از دست دادن مادر بسیار سخت است.

    He lost everything in gambling.

    او در قمار همه چیز خود را باخت.

    Many crops were lost as a result of the floods.

    در نتیجه‌ی سیل محصولات زیادی تباه شد.

    She lost her honor.

    او شرافت خود را از دست داد.

    He lost an eye in the accident.

    در حادثه یک چشمش کور شد.

    verb - transitive B2

    از دست دادن (احساس یا علاقه)

    They lost hope after weeks of waiting.

    پس‌از هفته‌ها انتظار، امیدشان را از دست دادند.

    I lost interest halfway through the book.

    نصف کتاب که گذشت، علاقه‌ام را از دست دادم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to lose one's temper

    خونسردی خود را حفظ نکردن

    to lose one's interest in something

    علاقه‌ی خود را به چیزی از دست دادن

    verb - transitive B1

    کاهش دادن، از دست دادن

    The wounded man has lost much blood.

    مرد زخمی خون زیادی از دست داده است.

    The company is losing money due to falling sales.

    شرکت به‌دلیل کاهش فروش درحال از دست دادن پول است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to lose extra weight

    اضافه وزن خود را کاهش دادن

    to lose speed

    از دست دادن سرعت

    verb - transitive B2

    هدر دادن، از دست دادن، تلف کردن (زمان و...)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    She felt she had lost precious time by procrastinating.

    او احساس کرد با به تأخیر انداختن کارها، زمان ارزشمند خود را هدر داده است.

    Don’t lose time worrying about things you can’t control.

    وقتت را با نگرانی درباره‌ی چیزهایی که نمی‌توانی کنترل کنی، تلف نکن.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to lose time

    وقت تلف کردن

    to lose one's chance

    فرصت را از دست دادن

    Production delays lost us several months' sales.

    تأخیر در تولید، فروش چندین ماه ما را دچار وقفه کرد.

    verb - transitive

    عقب افتادن (ساعت)

    The clock loses time, so we are often late.

    این ساعت عقب می‌افتد، برای همین ما معمولاً دیر می‌کنیم.

    Be careful, this wall clock loses a few seconds each hour.

    مراقب باش، این ساعت دیواری هر ساعت، چند ثانیه عقب می‌افتد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A watch that loses five minutes a day.

    ساعتی که هرروز پنج دقیقه عقب می‌افتد.

    verb - transitive informal

    رها کردن، دور انداختن، خلاص شدن، کنار گذاشتن

    He wants to lose the extra weight from his backpack.

    او می‌خواهد وزن اضافه‌ی کوله‌پشتی‌اش را کم کند.

    She decided to lose the old furniture to make space.

    او تصمیم گرفت مبلمان قدیمی را دور بیندازد تا فضا ایجاد شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He lost his pursuers.

    او تعقیب‌کنندگان خود را پشت سر گذاشت.

    to lose a cold

    از شر سرماخوردگی راحت شدن

    verb - intransitive verb - transitive B1

    باختن، شکست خوردن، بازنده شدن

    Those who cheat will ultimately lose out.

    در پایان کار آنان که تقلب می‌کنند بازنده خواهند بود.

    I lost the game.

    من مسابقه را باختم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They will lose the war.

    آن‌ها جنگ را خواهند باخت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد lose

    1. verb be deprived of; mislay
      Synonyms:
      forget miss drop fail sacrifice yield relinquish surrender capitulate default divest dispossess oust displace exhaust deplete drain consume use up waste squander dissipate lavish misspend expend rob bereave suffer loss suffer fail to keep fall short give up be careless be reduced become poorer be impoverished disinherit pass up misplace
      Antonyms:
      keep maintain hold on to
    1. verb be defeated
      Synonyms:
      fall suffer defeat yield decline drop be the loser come up short lose out miss succumb take a beating be worsted be humbled take the heat be sunk take the count kiss goodbye drop a bundle be taken to cleaners be outdistanced
      Antonyms:
      win succeed achieve
    1. verb escape, avoid
      Synonyms:
      avoid evade dodge elude shake off outrun slip away duck rid clear leave behind throw off unburden give the slip wander from stray
      Antonyms:
      face confront meet

    Phrasal verbs

    lose out

    ناکام شدن، شکست خوردن، باختن

    lose out on

    (عامیانه) باختن، از فرصت استفاده نکردن، ناکام شدن

    Collocations

    lose money

    پول باختن، پول از دست دادن، ضرر کردن

    lose sight of

    فراموش کردن، از (هدف یا موضوع و غیره) پرت شدن

    lose time

    1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن، عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

    lose caste

    مقام اجتماعی خود را از دست دادن، خوار شدن

    lose color

    (رخسار یا اشیا مثلاً پارچه) رنگ‌پریده شدن، رنگ باختن

    Collocations بیشتر

    lose consciousness

    از هوش رفتن

    lose control

    سلطه یا اختیار را از دست دادن، از عهده برنیامدن، کنترل از دست دادن، عنان از دست دادن

    lose count (of)

    حساب از دست کسی دررفتن

    lose height

    پایین رفتن، ارتفاع از دست دادن، زیر رفتن

    lose interest in

    کم‌علاقه شدن نسبت به

    lose nerve

    جرئت نکردن، خود را باختن

    lose possession (of something)

    (چیزی را) از دست دادن

    lose one's reason

    دیوانه شدن، عقل خود را از دست دادن

    lose track of

    حساب (چیزی را) از دست دادن، رشته کار را از دست دادن، بی خبرماندن

    lose (or take off) weight

    وزن کم کردن، لاغر شدن

    lose your footing

    پای کسی لیز خوردن، تعادل خود را از دست دادن

    lose a match

    باختن در یک مسابقه

    lose your nerve

    ترسیدن، جا زدن، اعتماد به نفس خود را از دست دادن

    lose your patience

    صبر خود را از دست دادن، از کوره در رفتن (به معنای تمام شدن صبر)

    lose your temper

    از کوره در رفتن، عصبانی شدن

    lose touch

    ارتباط خود را از دست دادن

    lose your balance

    تعادل خود را از دست دادن

    lose a battle

    شکست خوردن در نبرد

    lose contact

    تماس را از دست دادن، ارتباط قطع شدن

    lose an argument

    در بحث شکست خوردن، بحث را باختن

    lose your livelihood

    از دست دادن معاش/شغل/منبع درآمد

    lose your voice

    صدایت را از دست دادن

    not lose any sleep

    اصلا نگران نبودن ، خم به ابرو نیاوردن(اصطلاح)

    Idioms

    lose one's head

    خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن

    خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن

    lose one's heart

    عاشق شدن

    lose one's nerve

    جرئت نکردن، ترسیدن، دل و جرئت خود را از دست دادن

    lose sight of

    1- گم کردن، دیگر ندیدن 2- فراموش کردن، فروگذار کردن، در نظر نگرفتن

    lose ground

    عقب افتادن، پسروی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن

    Idioms بیشتر

    lose one's cool

    خونسردی خود را از دست دادن، از جا در رفتن، برآشفتن

    win the day (lose the day)

    (نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

    lose one's heart (to)

    عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن

    lose one's marbles

    (عامیانه) دیوانه شدن، به کله‌ی (کسی) زدن

    win (or lose) by a neck

    1- (اسبدوانی) مسابقه را با یک سر و گردن بردن (یا باختن) 2- با اختلاف کم بردن (یا باختن)

    lose one's shirt

    (عامیانه) هستی خود را از دست دادن، مفلس شدن

    lose in the shuffle

    (به‌واسطه‌ی شلوغی و عدم‌نظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن

    lose sleep over something

    دلواپس چیزی بودن، از نگرانی (درباره‌ی چیزی) به خواب نرفتن

    lose one's temper

    از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، متانت خود را از دست دادن

    lose time

    1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن، عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

    win or lose

    برنده یا بازنده (چه برنده، چه بازنده)

    you snooze, you lose

    دست بجنبون (دیر بجنبی، ضرر کردی) (دست نجنبونی، کلاهت پس معرکه‌ست) (دیر بجنبی، باختی)

    لغات هم‌خانواده lose

    • noun
      loser, loss
    • adjective
      lost
    • verb - transitive
      lose

    سوال‌های رایج lose

    گذشته‌ی ساده lose چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده lose در زبان انگلیسی lost است.

    شکل سوم lose چی میشه؟

    شکل سوم lose در زبان انگلیسی lost است.

    وجه وصفی حال lose چی میشه؟

    وجه وصفی حال lose در زبان انگلیسی losing است.

    سوم‌شخص مفرد lose چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد lose در زبان انگلیسی loses است.

    ارجاع به لغت lose

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «lose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lose

    لغات نزدیک lose

    • - Los Angeles
    • - losable
    • - lose
    • - lose (or take off) weight
    • - lose a battle
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.