Lose

luːz luːz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    lost
  • شکل سوم:

    lost
  • سوم‌شخص مفرد:

    loses
  • وجه وصفی حال:

    losing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
گم کردن، مفقود کردن، تلف کردن، زیان کردن، نقضی شدن، از بین رفتن، تلفات دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Too much drinking lost him his job.
- می‌گساری زیاد موجب از دست رفتن کارش شد.
- The wounded man has lost much blood.
- مرد زخمی خون زیادی از دست داده است.
- They lost their lives for their country.
- آن‌ها جان خود را در راه میهن از دست دادند.
- He lost an eye in the accident.
- در حادثه یک چشمش کور شد.
- to lose extra weight
- اضافه وزن خود را کاهش دادن
- to lose a cold
- از شر سرماخوردگی راحت شدن
- She did not lose a word of his speech.
- حتی یک کلمه از نطق او از نظرش دور نشد.
- Production delays lost us several months' sales.
- تأخیر در تولید، فروش چندین ماه ما را دچار وقفه کرد.
- to lose one's chance
- فرصت را از دست دادن
- to lose time
- وقت تلف کردن
- He lost his pursuers.
- او تعقیب‌کنندگان خود را پشت سر گذاشت.
- He was lost in reverie.
- او در عالم خلسه فرورفته بود.
- John lost himself in the book.
- جان غرق در خواندن کتاب شد.
- A watch that loses five minutes a day.
- ساعتی که هرروز پنج دقیقه عقب می‌افتد.
- to lose one's interest in something
- علاقه‌ی خود را به چیزی از دست دادن
- I lost my watch.
- ساعتم را گم کردم.
- Did you lose your key again?
- دوباره کلیدت را گم کردی؟
- In a foreign city one can easily get lost.
- آدم در یک شهر بیگانه به آسانی گم می‌شود.
- to lose one's way
- راه خود را گم کردن
- Don't lose these tickets!
- این بلیط‌ها را گم نکن!
- Your lost Joseph will return to Canaan, do not grieve
- یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور
- One of the ships lost in the storm.
- یکی از کشتی‌هایی که در طوفان از دست رفت.
- Many crops were lost as a result of the floods.
- در نتیجه‌ی سیل محصولات زیادی تباه شد.
- He lost his job.
- او شغل خود را از دست داد.
- Losing one's mother is very difficult.
- از دست دادن مادر بسیار سخت است.
- She lost her honor.
- او شرافت خود را از دست داد.
- to lose one's temper
- خونسردی خود را حفظ نکردن
- to lose speed
- از دست دادن سرعت
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
جلو افتادن
verb - transitive
نفهمیدن، ملتفت نشدن، موجب گمراهی (یا سردرگمی و غیره) شدن، سردر گم بودن
- to lose one's soul
- گمراه و جهنمی شدن (روح خود را از دست دادن)
- He felt lost on the first day at the new school.
- روز اول در مدرسه‌ی جدید احساس سردرگمی می‌کرد.
verb - intransitive
سبب باختن شدن، ضرر کردن، شکست خوردن
- He lost everything in gambling.
- او در قمار همه چیز خود را باخت.
- Those who cheat will ultimately lose out.
- در پایان کار آنان که تقلب می‌کنند بازنده خواهند بود.
- They will lose the war.
- آن‌ها جنگ را خواهند باخت.
- I lost the game.
- من مسابقه را باختم.
verb - intransitive
(کارکرد ساعت) عقب بودن، عقب افتادن
- The clock loses time, so we are often late.
- این ساعت عقب می‌افته، برای همین ما معمولاً دیر می‌کنیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lose

  1. verb be deprived of; mislay
    Synonyms: be careless, become poorer, be impoverished, bereave, be reduced, capitulate, consume, default, deplete, disinherit, displace, dispossess, dissipate, divest, drain, drop, exhaust, expend, fail, fail to keep, fall short, forfeit, forget, give up, lavish, misplace, miss, misspend, oust, pass up, relinquish, rob, sacrifice, squander, suffer, suffer loss, surrender, use up, waste, yield
    Antonyms: hold on to, keep, maintain
  2. verb be defeated
    Synonyms: be humbled, be outdistanced, be sunk, be taken to cleaners, be the loser, be worsted, come up short, decline, drop, drop a bundle, fall, kiss goodbye, lose out, miss, succumb, suffer defeat, take a beating, take the count, take the heat, yield
    Antonyms: achieve, succeed, win
  3. verb escape, avoid
    Synonyms: clear, dodge, duck, elude, evade, give the slip, leave behind, outrun, rid, shake, shake off, slip away, stray, throw off, unburden, wander from
    Antonyms: confront, face, meet

Phrasal verbs

  • lose out

    ناکام شدن، شکست خوردن، باختن

  • lose out on

    (عامیانه) باختن، از فرصت استفاده نکردن، ناکام شدن

Collocations

  • lose money

    پول باختن، پول از دست دادن، ضرر کردن

  • lose sight of

    فراموش کردن، از (هدف یا موضوع و غیره) پرت شدن

Idioms

  • lose one's head

    خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن

    خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن

  • lose one's heart

    عاشق شدن

  • lose one's nerve

    جرئت نکردن، ترسیدن، دل و جرئت خود را از دست دادن

  • lose sight of

    1- گم کردن، دیگر ندیدن 2- فراموش کردن، فروگذار کردن، در نظر نگرفتن

لغات هم‌خانواده lose

ارجاع به لغت lose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lose

لغات نزدیک lose

پیشنهاد بهبود معانی