گذشتهی ساده:
drainedشکل سوم:
drainedسومشخص مفرد:
drainsوجه وصفی حال:
drainingشکل جمع:
drainsخالی کردن، کشیدن، تهی ساختن، زهکشی کردن، آبکش کردن، تخلیه کردن، بیرون ریختن (هر نوع مایع)
I drained the pool.
آب حوض را کشیدم.
The sink won't drain properly.
سینک بهدرستی تخلیه نمیشود.
Ensure the soil drains freely.
مطمئن شوید که خاک بهراحتی زهکشی میشود.
The St. Lawrence drains the great lakes.
رودخانهی سنت لارنس آب دریاچههای پنجگانه را میکشد.
He drained his glass within two minutes.
او ظرف دو دقیقه لیوان خود را خالی کرد.
Blood was draining from his wound.
خون از زخم او جاری بود.
Central Europe drains into the Danube.
آبهای اروپای مرکزی به رود دانوب میریزد.
The bathwater slowly drained away.
آب وان حمام کمکم خارج شد.
to drain water from a tank
آب مخزن را کشیدن
to drain a marsh
باتلاق را زهکشی کردن (خشکاندن)
خسته کردن، بیرمق کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Taking care of the kids all day really drains me.
مراقبت از بچهها در تمام طول روز واقعاً خستهام میکند.
The constant stress at work drained me completely.
استرس مداوم در محل کار من را کاملاً بیرمق کرد.
تهی کردن، ته کشیدن، تحلیل رفتن، تمام کردن
His courage drained away.
شجاعت او ته کشید.
War had drained the country's manpower.
جنگ نیروی انسانی کشور را تحلیل برده بود.
All his wealth had drained away.
همهی ثروت او تمام شده بود.
رنگ از رخساره رفتن، پریدن رنگ، سفید شدن پوست (بهخاطر بیماری یا شکه شدن)
Seeing the accident, the blood drained from her face.
با دیدن تصادف، رنگ از رخسارهاش رفت.
Her face drained when she saw the state of the house.
وقتی وضعیت خانه را دید، رنگش پرید.
When he saw the bill, his face drained instantly.
وقتی صورتحساب را دید، رنگش فوراً پرید.
آبگذر، آبرو، جوبه، جوی، لوله
The plumber cleared the blockage in the drain.
لولهکش گرفتگی لولهی فاضلاب را برطرف کرد.
The city workers are repairing the damaged drain on Main Street.
کارگران شهرداری درحال تعمیر لولهی فاضلاب آسیبدیده در خیابان اصلی هستند.
They had constructed concrete drains on both sides of the road.
در دو سوی جاده، آبروهای سیمانی ساخته بودند.
انگلیسی آمریکایی راهآب، کفشور
The drain is clogged.
راهآب گرفته است.
She put the plug in the drain.
او درپوش را در راهآب گذاشت.
We need to unclog the drain.
ما باید کفشور را باز کنیم.
خستهکننده
The constant noise from the construction site was a real drain.
صدای مداوم از محل ساختوساز واقعاً خستهکننده بود.
That long meeting was such a drain; I need a coffee.
آن جلسه طولانی بسیار خستهکننده بود؛ به قهوه نیاز دارم.
کاهنده، کاهشدهنده، کمکننده، تخلیهکننده
That project became a financial drain for the company.
آن پروژه به تخلیهکنندهی مالی شرکت تبدیل شد.
Commuting every day is a terrible drain on my energy.
رفتوآمد هرروزه کاهشدهندهی شدید انرژی من است.
a drain on the country's resources
کاهندهی منابع کشور
آنچه انرژی یا وقت و غیره را بگیرد
به هدر رفتن، حرام شدن، بر باد رفتن
از بین رفتن، از مزه افتادن، هدر رفتن
(انگلیس - عامیانه) هر هر خندیدن، بلند و بیادبانه خندیدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «drain» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/drain