فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Taper

ˈteɪpər ˈteɪpə

گذشته‌ی ساده:

tapered

شکل سوم:

tapered

سوم‌شخص مفرد:

tapers

وجه وصفی حال:

tapering

شکل جمع:

tapers

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

باریک شدن، باریک کردن (به‌تدریج)

The tip of a cone tapers and ends in a point.

نوک مخروط باریک می‌شود و به یک نقطه ختم می‌گردد.

She skillfully tapered the wood.

او به‌طرز ماهرانه‌ای چوب را باریک کرد.

verb - intransitive verb - transitive

کم شدن، کاهش یافتن، کم کردن، کاهش دادن (به‌تدریج) (مقدار و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Rug production has tapered off.

تولید قالی به‌تدریج کم شده است.

The consumption of electricity tapers off in spring.

در بهار مصرف برق کاهش می‌یابد.

verb - intransitive verb - transitive

ورزش کاهش دادن، کاهش یافتن (فشار تمرین) (به‌ویژه در آخرین مرحله‌ی آماده‌سازی)

He decided to taper his training regimen in the final weeks.

تصمیم گرفت در هفته‌های پایانی برنامه‌ی تمرینی خود را کاهش دهد.

Athletes often taper their training regimen before a big race.

ورزشکاران اغلب پیش از مسابقه‌ی بزرگ، برنامه‌ی تمرینی خود را کاهش می‌دهند.

noun countable

شمع قلمی

As she lit each taper, the room filled with a comforting fragrance.

وقتی که او هر یک از شمع‌های قلمی را روشن می‌کرد، اتاق پر از عطری آرامش‌بخش می‌شد.

The taper flickered.

شمع قلمی سوسو زد.

noun countable

فتیله‌ی مومی (برای روشن کردن شمع و غیره)

He used a long taper to light his pipe.

برای روشن کردن پایپش از فتیله‌ی مومی بلندی استفاده کرد.

The old lantern relied on tapers to provide light during power outages.

فانوس قدیمی برای تأمین نور در هنگام قطع برق به فتیله‌های مومی متکی بود.

noun

شکل مخروطی

She carved out a taper on the wood.

روی چوب شکل مخروطی درآورد.

The architect designed the tower with a taper at its top.

معمار این برج را با یک شکل مخروطی در بالای آن طراحی کرد.

noun

تیزشدگی (کاهش تدریجی در ضخامت یا پهنا)

The engineer designed a gradual taper in the shape of the airplane wing.

مهندس تیزشدگی‌ای به شکل بال هواپیما طراحی کرد.

The sharp point on the pencil is due to its finely taper.

نوک تیز مداد به دلیل تیزشدگی آن است.

noun

کاهش تدریجی

The taper of his enthusiasm for running began when he suffered an injury during training.

کاهش تدریجی شوروشوق او برای دویدن زمانی آغاز شد که در حین تمرین دچار آسیب‌دیدگی شد.

I could see the taper in her confidence.

می‌توانستم کاهش تدریجی اعتماد‌به‌نفس او را ببینم.

noun adverb

شمع مومی، باریک‌شونده، نوک‌تیز، باریک شدن، مخروطی شدن

the taper of a pyramid

تیز شدن نوک هرم

A wall tapering from one meter at the bottom to ten centimeters at the top.

دیواری که (عرض آن) در پایین کمتر است و در بالا به ده سانتیمتر کاهش می‌یابد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد taper

  1. verb decrease
    Synonyms:
    reduce lessen diminish weaken fade dwindle wane subside abate recede thin narrow drain taper off wind down die down thin out die out bate rescind close
    Antonyms:
    increase rise go up
  1. verb decrease to a point
    Synonyms:
    reduce lessen diminish fade weaken wane subside dwindle abate recede narrow thin drain die away die out wind down bate thin out close come to a point rescind
    Antonyms:
    increase rise go up

ارجاع به لغت taper

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «taper» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/taper

لغات نزدیک taper

پیشنهاد بهبود معانی