امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fatigue

fəˈtiːɡ fəˈtiːɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fatigued
  • شکل سوم:

    fatigued
  • سوم‌شخص مفرد:

    fatigues
  • وجه وصفی حال:

    fatiguing
  • شکل جمع:

    fatigues

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb
فرسودگی، فرسودن، خستگی، کوفتگی، رنج، خسته شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
noun adjective adverb
خستگی، فرسودگی
- Fatigue is one of the causes of car accidents.
- یکی از علل تصادفات رانندگی خستگی است.
- We used to sleep in our fatigues.
- شب‌ها در لباس خدمت می‌خوابیدیم.
- I was so fatigued that I couldn't stand up.
- آن‌قدر خسته شده‌بودم که نمی‌توانستم بایستم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fatigue

  1. noun tiredness
    Synonyms: brain fag, burnout, debility, dullness, enervation, ennui, exhaustion, faintness, fatigation, feebleness, heaviness, languor, lassitude, lethargy, listlessness, overtiredness, weakness, weariness
    Antonyms: energy, freshness, liveliness, spirit, vigor
  2. verb tire, wear out
    Synonyms: bedraggle, burn out, bush, conk out, debilitate, deplete, disable, drain, droop, drop, enervate, exhaust, fag, fizzle, flag, jade, knock out, languish, overtire, peter out, poop, poop out, prostrate, sag, sink, succumb, take, tucker, weaken, wear down, weary
    Antonyms: energize, envigorate, refresh

ارجاع به لغت fatigue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fatigue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fatigue

لغات نزدیک fatigue

پیشنهاد بهبود معانی