گذشتهی ساده:
faggedشکل سوم:
faggedسومشخص مفرد:
fagsوجه وصفی حال:
faggingشکل جمع:
fagsانگلیسی بریتانیایی عامیانه سیگار
He bought a packet of fags from the shop.
او یک بسته سیگار از مغازه خرید.
Can I borrow a fag? I forgot my pack at home.
میتوانم یک نخ سیگار بگیرم؟ بستهام را در خانه جا گذاشتم.
انگلیسی آمریکایی ناپسند گِی، کونی (واژهی توهینآمیز برای مرد همجنسگرا)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was bullied at school because some kids called him a fag.
او در مدرسه مورد زورگویی قرار گرفت چون بعضی از بچهها او را گی صدا میزدند.
The comedian faced backlash for using the word fag in his performance.
آن کمدین بهخاطر استفاده از کلمهی کونی در اجرای خود با واکنش منفی مواجه شد.
انگلیسی بریتانیایی قدیمی حمال، خدمتکار، فرمانبر، نوکر (در مدارس بریتانیایی)
In the past, younger boys at the school had to work as fags for older students.
در گذشته، پسران کوچکتر در مدرسه مجبور بودند بهعنوان خدمتکار برای دانشآموزان بزرگتر کار کنند.
He hated being a fag, especially when he had to polish his senior’s shoes.
او از حمال بودن متنفر بود، مخصوصاً وقتی مجبور بود کفشهای دانشآموز مافوقش را واکس بزند.
He was my fag at Eaton.
او در دبیرستان ایتون فرمانبر من بود.
انگلیسی بریتانیایی زحمت، مشقت، کار سخت، کار طاقتفرسا
Digging out the weeds is a bit of a fag.
وجین کردن علفهای هرزه، کار سختی است.
The endless fag of paperwork is unbearable.
زحمت بیپایان کاغذبازی غیرقابل تحمل است.
انگلیسی بریتانیایی قدیمی نوکری کردن، فرمانبری کردن، خدمت کردن (در مدارس بریتانیایی)
At his old school, he had to fag for a senior boy every morning.
در مدرسه قبلیاش، او هر صبح مجبور بود به دانشآموز بزرگتر خدمت کند.
He refused to fag for the older students and got into trouble.
او از نوکری کردن برای دانشآموزان بزرگتر امتناع کرد و به دردسر افتاد.
زحمت کشیدن، جان کندن، کوشیدن، تقلا کردن
I used to fag away in the office all day.
تمام روز در اداره جان میکندم.
The team fagged to reach the summit before nightfall.
تیم تقلا کرد تا قبلاز تاریکی شب به قله برسد.
They fagged to improve their living conditions.
آنها کوشیدند تا شرایط زندگی خود را بهبود بخشند.
خسته کردن، از پا درآوردن، کوفته کردن
The long hours of work fagged her out.
ساعات طولانی کار او را از پا درآورد.
The heavy lifting completely fagged me.
بلند کردن بارهای سنگین من را کاملاً خسته کرد.
I am completely fagged out.
از خستگی رمق ندارم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fag» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fag