بیحال شدن، افسرده شدن، پژمرده شدن، بیمار عشق شدن، با چشمان پراشتیاق نگاه کردن، با چشمان خمار نگریستن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Plants languished as a result of the drought.
در اثر خشکسالی گیاهان پژمرده شدند.
She is languishing in sorrow.
او دارد از غصه دق میکند.
to languish in poverty
در فقر و فاقه دست و پا زدن
He was having fun while his son languished in prison.
او خوش بود در حالی که پسرش در زندان رنج میکشید.
After the quarrel, conversation began to languish and the guests left one after another.
بعد از آن مشاجره مکالمات گرمی خود را از دست داد و مهمانان یکی بعد از دیگری رفتند.
The two lovers quarrelled when they were together and languished when they were not.
آن دو دلداده با هم که بودند دعوا میکردند و با هم که نبودند در فراق هم میسوختند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «languish» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/languish