با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Languish

ˈlæŋɡwɪʃ ˈlæŋɡwɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive
    بی‌حال شدن، افسرده شدن، پژمرده شدن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر‌اشتیاق نگاه کردن، با چشمان خمار نگریستن
    • - Plants languished as a result of the drought.
    • - در اثر خشکسالی گیاهان پژمرده شدند.
    • - She is languishing in sorrow.
    • - او دارد از غصه دق می‌کند.
    • - to languish in poverty
    • - در فقر و فاقه دست و پا زدن
    • - He was having fun while his son languished in prison.
    • - او خوش بود در حالی‌ که پسرش در زندان رنج می‌کشید.
    • - After the quarrel, conversation began to languish and the guests left one after another.
    • - بعد از آن مشاجره مکالمات گرمی خود را از دست داد و مهمانان یکی بعد از دیگری رفتند.
    • - The two lovers quarrelled when they were together and languished when they were not.
    • - آن دو دلداده با هم که بودند دعوا می‌کردند و با هم که نبودند در فراق هم می‌سوختند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد languish

  1. verb droop; become dull, listless
    Synonyms: be disregarded, be neglected, brood, conk out, decline, desire, despond, deteriorate, die on vine, dwindle, ebb, fade, fag, fag out, fail, faint, fizzle out, flag, go soft, go to pieces, grieve, hanker, hunger, knock out, long, pine, repine, rot, sicken, sigh, snivel, sorrow, suffer, tucker, waste, waste away, weaken, wilt, wither, yearn
    Antonyms: flourish, grow, improve, strengthen

ارجاع به لغت languish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «languish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/languish

لغات نزدیک languish

پیشنهاد بهبود معانی