گذشتهی ساده:
broodedشکل سوم:
broodedسومشخص مفرد:
broodsوجه وصفی حال:
broodingشکل جمع:
broodsکلیه جوجههایی که یکباره سر از تخم درمیآورند، جوجههای یک وهله جوجهکشی، جوجه،(بهاصطلاح) بچه، توی فکر فرورفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The pigeons were trying to find food for their brood.
کبوترها میکوشیدند برای جوجههای خود خوراک بیابند.
Every Friday, Akbar and his brood came to our garden.
هر جمعه اکبر و بچهاش به باغ ما میآمدند.
a new brood of poets
گروه تازهای از شعرا
An eagle constantly brooding over her young.
عقابی که نوزادان خود را دائماً میپاید.
Mountains brooding high over the village.
کوههایی که بر فراز دهکده سر به آسمان کشیدهاند.
He brooded revenge.
او در فکر انتقام بود.
I found her brooding in front of the mirror.
او را در حالی یافتم که جلو آینه در بحر اندیشه فرو رفته بود.
Don't brood over your failures.
مرتب به شکستهای خود فکر نکن.
a brood rooster
خروس تخمکشی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «brood» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brood