امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bleed

bliːd bliːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bled
  • شکل سوم:

    bled
  • سوم‌شخص مفرد:

    bleeds
  • وجه وصفی حال:

    bleeding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
خونریزی کردن، خون آمدن از، خون جاری شدن از

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The patient's nose started to bleed.
- بینی بیمار شروع به خونریزی کرد.
- The wound continued to bleed even after I applied pressure to it.
- زخم حتی بعد از اینکه فشارش دادم همچنان خونریزی کرد.
- He bled to death.
- او در اثر خونریزی مرد.
- He took his wife, who had a bleeding problem, to the doctor.
- زنش را که مشکل خونریزی داشت، نزد دکتر برد.
verb - transitive
حجامت کردن، خون گرفتن
- In the past, they used to bleed patients.
- در گذشته بیماران را حجامت می‌کردند.
- The doctor had to bleed the patient to relieve the pressure in his head.
- طبیب برای کاهش فشار در سر بیمار باید او را حجامت می‌کرد.
verb - transitive
اخاذی کردن، به زور گرفتن، به زور ستاندن
- He bled his old aunt out of much money.
- او از عمه‌ی پیرش خیلی پول اخاذی کرد.
- The kidnappers threatened to bleed the wealthy businessman for millions of dollars.
- آدم‌رباها تهدید کردند از تاجر ثروتمند میلیون‌ها دلار اخاذی می‌کنند.
verb - intransitive
همدردی کردن، دلسوزی کردن
- I bleed for those hungry children.
- دلم به حال آن کودکان گرسنه می‌سوزد.
- Hearing about the devastating earthquake in the news made me bleed for the people who lost their homes and loved ones.
- شنیدن اخبار زلزله‌ی مخرب باعث شد برای مردمی که خانه‌ها و عزیزانشان را از دست داده‌اند، دلم بسوزد.
verb - transitive
تراویدن، تراوش کردن، نشت کردن، ترشح کردن، به بیرون جاری شدن
- Some scratched trees bleed sap.
- برخی درختان زخمی شیره‌ی گیاهی می‌تراوند.
verb - intransitive
رنگ دادن، رنگ پس دادن
- If you wash this cloth in hot water it will bleed.
- اگر این پارچه را در آب داغ بشویی، رنگ پس خواهد داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bleed

  1. verb cause blood to flow
    Synonyms:
    drain exude gush hemorrhage leech ooze open vein phlebotomize run seep shed spurt trickle weep
  1. verb extort
    Synonyms:
    blackmail confiscate deplete drain exhaust extract fleece impoverish leech milk mulct overcharge pauperize put the screws to rook sap skin squeeze steal stick strong-arm
  1. verb grieve
    Synonyms:
    ache agonize be in pain feel for pity suffer sympathize

Idioms

لغات هم‌خانواده bleed

  • verb - transitive
    bleed

ارجاع به لغت bleed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bleed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bleed

لغات نزدیک bleed

پیشنهاد بهبود معانی