خونریزی کردن، خون آمدن از، خون جاری شدن از
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
The patient's nose started to bleed.
بینی بیمار شروع به خونریزی کرد.
The wound continued to bleed even after I applied pressure to it.
زخم حتی بعد از اینکه فشارش دادم همچنان خونریزی کرد.
He bled to death.
او در اثر خونریزی مرد.
He took his wife, who had a bleeding problem, to the doctor.
زنش را که مشکل خونریزی داشت، نزد دکتر برد.
حجامت کردن، خون گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
In the past, they used to bleed patients.
در گذشته بیماران را حجامت میکردند.
The doctor had to bleed the patient to relieve the pressure in his head.
طبیب برای کاهش فشار در سر بیمار باید او را حجامت میکرد.
اخاذی کردن، به زور گرفتن، به زور ستاندن
He bled his old aunt out of much money.
او از عمهی پیرش خیلی پول اخاذی کرد.
The kidnappers threatened to bleed the wealthy businessman for millions of dollars.
آدمرباها تهدید کردند از تاجر ثروتمند میلیونها دلار اخاذی میکنند.
همدردی کردن، دلسوزی کردن
I bleed for those hungry children.
دلم به حال آن کودکان گرسنه میسوزد.
Hearing about the devastating earthquake in the news made me bleed for the people who lost their homes and loved ones.
شنیدن اخبار زلزلهی مخرب باعث شد برای مردمی که خانهها و عزیزانشان را از دست دادهاند، دلم بسوزد.
تراویدن، تراوش کردن، نشت کردن، ترشح کردن، به بیرون جاری شدن
Some scratched trees bleed sap.
برخی درختان زخمی شیرهی گیاهی میتراوند.
رنگ دادن، رنگ پس دادن
If you wash this cloth in hot water it will bleed.
اگر این پارچه را در آب داغ بشویی، رنگ پس خواهد داد.
همهی پول کسی را کشیدن، شیرهی کسی را کشیدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bleed» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bleed