آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳۱ فروردین ۱۴۰۴

    Bloody

    ˈblʌdi ˈblʌdi

    گذشته‌ی ساده:

    bloodied

    شکل سوم:

    bloodied

    سوم‌شخص مفرد:

    bloodies

    وجه وصفی حال:

    bloodying

    صفت تفضیلی:

    bloodier

    صفت عالی:

    bloodiest

    معنی bloody | جمله با bloody

    adjective adverb informal C2

    انگلیسی بریتانیایی لعنتی، خیلی زیاد، بدجور، احمق، آشغال، پدرسوخته، مزخرف، وحشتناک، کثافت، نکبت

    Where is that bloody key?

    آن کلید لعنتی کجاست؟

    You bloody well knew what you were doing!

    خیلی خوب می‌دونستی داری چی کار می‌کنی، پدرسوخته!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    It was a bloody mess by the end of the night.

    آخر شب بدجور افتضاح شده بود.

    adjective B2

    خونی، خون‌آلود، خونین، آغشته به خون، پر از خون

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    His finger was cut and bloody.

    انگشت او بریده و خونی بود.

    There was a bloody trail leading into the woods.

    ردی خونین به‌سمت جنگل ادامه داشت.

    adjective C1

    وحشیانه، پُرخون، مرگ‌بار، خونین

    Stalingrad was the bloodiest battlefield of World War Two.

    استالین‌گراد خونین‌ترین رزمگاه جنگ جهانی دوم بود.

    The film depicted a bloody showdown between the two rival factions.

    فیلم، رویارویی وحشیانه‌ی بین دو جناح رقیب را به تصویر کشید.

    verb - transitive

    خونی کردن، به خون آغشته کردن، خون‌آلود کردن

    He dipped his finger in the glass and bloodied the water.

    انگشتش را در لیوان فرو کرد و آب را خونی کرد.

    The blow bloodied his lip, but he kept fighting.

    ضربه، لبش را خون‌آلود کرد اما او به جنگیدن ادامه داد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد bloody

    1. adjective bleeding
      Synonyms:
      gaping open wounded gory bloodstained blood-spattered blood-soaked crimson sanguine raw unstopped unstaunched grisly sanguinary imbrued hematic hemic ensanguined
    1. adjective hard-fought
      Synonyms:
      fierce heavy grim savage cruel murderous gory bloodthirsty sanguinary cutthroat slaughterous ferocious homicidal sanguine decimating
    1. adjective british * Disapproved of
      Synonyms:
      rotten gory vile sanguinary cursed sanguineous
    1. adjective british* Disapproved of
      Synonyms:
      damned cursed damn rotten accursed blasted blessed confounded vile darn execrable infernal blamed blooming ruddy
    1. adjective british* Very
      Synonyms:
      extremely exceedingly excessively
    1. verb to cover with blood
      Synonyms:
      bloodstain ensanguine imbrue

    لغات هم‌خانواده bloody

    • noun
      blood, bleeding
    • adjective
      bloodless, bloody
    • verb - transitive
      bleed

    سوال‌های رایج bloody

    گذشته‌ی ساده bloody چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده bloody در زبان انگلیسی bloodied است.

    شکل سوم bloody چی میشه؟

    شکل سوم bloody در زبان انگلیسی bloodied است.

    وجه وصفی حال bloody چی میشه؟

    وجه وصفی حال bloody در زبان انگلیسی bloodying است.

    سوم‌شخص مفرد bloody چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد bloody در زبان انگلیسی bloodies است.

    صفت تفضیلی bloody چی میشه؟

    صفت تفضیلی bloody در زبان انگلیسی bloodier است.

    صفت عالی bloody چی میشه؟

    صفت عالی bloody در زبان انگلیسی bloodiest است.

    ارجاع به لغت bloody

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bloody» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bloody

    لغات نزدیک bloody

    • - bloodworm
    • - bloodwort
    • - bloody
    • - bloody mary
    • - bloody-minded
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.