قدیمی لعنتی، فلانفلانشده (برای ابراز خشم)
Where did you put those confounded keys?
اون کلیدهای لعنتی را کجا گذاشتی؟
That confounded dog won't stop barking!
آن سگ فلانفلانشده از عوعو کردن دست نمیکشد!
هاجوواج، حیران، سرگشته، گیج، مبهوت، مات
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The professor's explanation left me feeling utterly confounded.
توضیحات استاد باعث شد من کاملاً هاجوواج شوم.
She looked confounded as she tried to solve the complex math problem.
او در حالی که سعی میکرد مسئلهی پیچیدهی ریاضی را حل کند، گیج به نظر میرسید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «confounded» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/confounded