آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۸ مهر ۱۴۰۳

    Wounded

    ˈwuːndɪd ˈwuːndɪd

    سوم‌شخص مفرد:

    wounds

    وجه وصفی حال:

    wounding

    صفت تفضیلی:

    more wounded

    صفت عالی:

    most wounded

    معنی wounded | جمله با wounded

    adjective

    آزرده، رنجیده، دلخور، ناراحت، جریحه‌دار

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    His wounded pride made it difficult for him to accept the apology.

    غرور جریحه‌دارش قبول عذرخواهی را برایش سخت کرده بود.

    He walked away, feeling wounded by his friend's thoughtless remarks.

    او درحالی‌که از سخنان بی‌فکر دوستش دلخور شده بود، کنار کشید.

    adjective

    مجروح، زخمی، آسیب‌دیده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    A wounded bird lay on the ground, struggling to fly.

    پرنده‌ای زخمی روی زمین افتاده بود و تلاش می‌کرد که پرواز کند.

    She carefully bandaged the wounded area on his arm.

    او با احتیاط ناحیه‌ی آسیب‌دیده را روی بازوی او پانسمان کرد.

    noun plural

    (the wounded) افراد زخمی، مجروحان

    Volunteers rushed to help the wounded after the disaster struck.

    پس‌از وقوع فاجعه، داوطلبان به کمک مجروحان شتافتند.

    The wounded lay in makeshift tents, awaiting medical assistance.

    افراد زخمی در چادرهای موقت دراز کشیده و منتظر کمک پزشکی هستند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد wounded

    1. adjective suffering from physical injury especially that suffered in battle
      Synonyms:
      injured hurt bruised beaten cut scratched hit attacked disabled stabbed shot lacerated gashed bitten winged nicked pipped
    1. verb hurt the feelings of
      Synonyms:
      hurt upset offended injured pained harmed damaged distressed troubled grieved anguished aggrieved bruised cut scratched stung lacerated disabled broken stabbed slashed punctured gashed traumatized mutilated winged
    1. verb distress
      Synonyms:
      shocked traumatized
      Antonyms:
      helped appeased
    1. verb cause injuries or bodily harm to
      Synonyms:
      hurt injured scraped gashed
      Antonyms:
      healed cured helped aided
    1. verb to wrap about
      Synonyms:
      bounded
    1. noun people who are wounded
      Synonyms:
      maimed

    سوال‌های رایج wounded

    وجه وصفی حال wounded چی میشه؟

    وجه وصفی حال wounded در زبان انگلیسی wounding است.

    سوم‌شخص مفرد wounded چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد wounded در زبان انگلیسی wounds است.

    صفت تفضیلی wounded چی میشه؟

    صفت تفضیلی wounded در زبان انگلیسی more wounded است.

    صفت عالی wounded چی میشه؟

    صفت عالی wounded در زبان انگلیسی most wounded است.

    ارجاع به لغت wounded

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «wounded» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wounded

    لغات نزدیک wounded

    • - wound
    • - wound less
    • - wounded
    • - woundwort
    • - wove
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    k keep your eyes peeled knack hindi concern hibernal high and mighty hilarious the outset reach out genuine interest genuine polluter intentionality belonging کشکول کوشک ساعد تهدیدآمیز تحکم تحکیم لحاف محفل ماسک معمول مطبوع مطبوعات مجزا محال محجر
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.