با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Wounded

ˈwuːndɪd ˈwuːndɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    wounds
  • وجه وصفی حال:

    wounding
  • صفت تفضیلی:

    more wounded
  • صفت عالی:

    most wounded

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
آزرده، رنجیده، دلخور، ناراحت، جریحه‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- His wounded pride made it difficult for him to accept the apology.
- غرور جریحه‌دارش قبول عذرخواهی را برایش سخت کرده بود.
- He walked away, feeling wounded by his friend's thoughtless remarks.
- او درحالی‌که از سخنان بی‌فکر دوستش دلخور شده بود، کنار کشید.
adjective
مجروح، زخمی، آسیب‌دیده
- A wounded bird lay on the ground, struggling to fly.
- پرنده‌ای زخمی روی زمین افتاده بود و تلاش می‌کرد که پرواز کند.
- She carefully bandaged the wounded area on his arm.
- او با احتیاط ناحیه‌ی آسیب‌دیده را روی بازوی او پانسمان کرد.
noun plural
(the wounded) افراد زخمی، مجروحان
- Volunteers rushed to help the wounded after the disaster struck.
- پس‌از وقوع فاجعه، داوطلبان به کمک مجروحان شتافتند.
- The wounded lay in makeshift tents, awaiting medical assistance.
- افراد زخمی در چادرهای موقت دراز کشیده و منتظر کمک پزشکی هستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wounded

  1. adjective Suffering from physical injury especially that suffered in battle
    Synonyms: hurt, injured, disabled, stabbed, cut, lacerated, shot, scratched, bitten, gashed, hit, beaten, bruised, attacked, winged, nicked, pipped
  2. verb Hurt the feelings of
    Synonyms: pained, injured, hurt, offended, troubled, winged, distressed, traumatized, stung, stabbed, slashed, scratched, punctured, mutilated, bruised, lacerated, upset, harmed, grieved, gashed, disabled, damaged, cut, broken, anguished, aggrieved
  3. verb Distress
    Synonyms: traumatized, shocked
    Antonyms: helped, appeased
  4. verb Cause injuries or bodily harm to
    Synonyms: injured, scraped, hurt, gashed
    Antonyms: helped, aided, cured, healed
  5. verb To wrap about
    Synonyms: bounded
  6. noun People who are wounded
    Synonyms: maimed

ارجاع به لغت wounded

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wounded» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wounded

لغات نزدیک wounded

پیشنهاد بهبود معانی