فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Shot

ʃɑːt ʃɒt

مصدر:

shoot

شکل سوم:

shot

سوم‌شخص مفرد:

shoots

وجه وصفی حال:

shooting

شکل جمع:

shots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

گلوله، تیر، تیراندازی، ساچمه

He took a shot at the window with his snowball.

با گلوله‌ی برفی پنجره را هدف قرار داد.

Stone shot was used for guns in the sixteenth century.

در قرن شانزدهم برای توپ‌ها از گلوله‌ی سنگی استفاده می‌کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They exchanged shots but no one was hit.

آن‌ها گلوله رد و بدل کردند ولی کسی تیر نخورد.

a shot in the dark

تیری در تاریکی

I heard three shots fired in rapid succession.

صدای سه تیر را شنیدم که پشت سرهم شلیک شد.

a bad shot which missed the mark

تیراندازی بدی که به هدف نخورد

noun countable

رسایی، پرتاب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

Mohsen threw the shot 25 meters.

محسن وزنه را 25 متر پراند.

The second shot of the missile will be tomorrow.

پرتاب ثانوی موشک فردا خواهد بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They fired a second rocket shot at the moon.

یک موشک دیگر به سوی ماه پرتاب کردند.

noun countable

عکاسی، عکسبرداری، فیلمبرداری

He took a shot of two sleeping lions.

او از دو شیر خوابیده عکس برداشت.

noun countable

تزریق، آمپول

a flue shot

آمپول پیشگیری از سرماخوردگی

He gave me a shot for that pain.

برای آن درد به من آمپول زد.

noun countable

جرعه، یک گیلاس مشروب

He drank two shots of whiskey.

او دو گیلاس ویسکی خورد.

noun countable

فرصت

He wants to have a shot at teaching.

او می‌خواهد معلمی را امتحان کند.

noun countable

ضربه توپ‌بازی، پرتاب توپ

His shot went over the goal.

ضربه‌ی او از بالای دروازه رد شد.

His second shot went through the basket.

پرتاب دوم او از حلقه رد شد.

adjective

خراب، ویران، نابود، داغان

My shoes are pretty well shot.

کفش‌های من حسابی کهنه شده است.

He went to a doctor because his nerves were shot.

چون اعصابش خراب بود رفت پیش دکتر.

adjective

آمیخته، آکنده، ممزوج، درآمیخته

a novel shot through with satire

یک رمان ممزوج با طنز

a letter shot through with kindness

نامه‌ای آکنده از محبت

نمونه‌جمله‌های بیشتر

black cloth shot with silver thread

پارچه‌ی سیاه با تارهای سیمین

adjective

رنگارنگ، رنگین کمانی، درخشان

shot silk

ابریشم رنگارنگ

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shot

  1. noun try, chance
    Synonyms:
    opportunity time occasion chance attempt effort endeavor go turn opening guess surmise conjecture stab fling break show pop whirl slap whack
  1. noun discharge; ammunition
    Synonyms:
    bullet ball projectile missile pellet slug lead dart throw lob buckshot
    Antonyms:
    backfire

Idioms

a shot in the arm

وسیله‌ی قوت قلب و کمک در هنگام سختی، آمپول نیروبخش

call the shots

1- دستور دادن، فرمان دادن 2- کارها را سرپرستی کردن، اداره کردن

have a shot at

(عامیانه) آزمودن، امتحان کردن، کوشیدن

be shot through with something

مملو از چیزی بودن، پر از چیزی بودن، انباشته از چیزی بودن، آکنده از چیزی بودن، سرشار از چیزی بودن

leap (or shot) in the dark

الله‌بختی کاری را کردن

Idioms بیشتر

not by a long shot

(عامیانه) ابداً، به‌هیچ وجه، اصلاً نه

parting shot

آخرین تیر (پیش از عزیمت)، نیش آخر، ضربه‌ی آخر

best shot

تمام تلاش خود را کردن، با تمام وجود تلاش کردن

ارجاع به لغت shot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shot

لغات نزدیک shot

پیشنهاد بهبود معانی