آخرین به‌روزرسانی:

Ball

bɒːl bɔːl

گذشته‌ی ساده:

balled

شکل سوم:

balled

سوم‌شخص مفرد:

balls

وجه وصفی حال:

balling

شکل جمع:

balls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

توپ‌

tennis ball

توپ تنیس

golf ball

توپ گلف

noun countable A1

نخ یا کاموای توپی (نخی که به شکل توپ درآمده است)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

a ball of wool

کاموایی که به شکل توپ است (=کاموای توپی)

a ball of string

نخ توپی

noun countable

توپ (کریسمس)

I hung a colorful ball on the Christmas tree.

یک توپ رنگارنگ به درخت کریسمس آویزان کردم.

She hung a bright red ball on the Christmas tree.

یک توپ قرمز روشن به درخت کریسمس آویزان کرد.

noun

ورزش پاس (از یک بازیکن به بازیکن دیگر)

He made a beautiful long ball to his teammate.

یک پاس بلند زیبا به هم‌تیمی خود داد.

He threw a perfect ball to his teammate.

یک پاس عالی به سمت هم تیمی‌اش فرستاد.

noun uncountable

انگلیسی آمریکایی ورزش بازی توپی (هر بازی‌ای که مشتمل‌بر پرتاب و گرفتن توپ باشد)

When does the ballgame begin?

مسابقه‌ی بیسبال کی آغاز می‌شود؟

The children were playing ball.

بچه‌ها توپ‌بازی می‌کردند.

noun countable

مجلس رقص، مهمانی رسمی رقص

a ball in honor of the new ambassador

مهمانی رسمی رقص به افتخار سفیر جدید

The ball was a lavish event with guests dressed in their finest attire.

این مجلس رقص مراسمی پرهزینه بود که مهمانان با بهترین لباس‌های خود در آن شرکت کردند.

noun

زمین، کره

The earth is a giant ball.

زمین کره‌ای غول‌پیکر است.

The Earth is a spinning ball.

زمین کره‌ای چرخنده است.

noun countable informal

کالبدشناسی ناپسند خایه، بیضه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

He was embarrassed when he realized that he had walked out of the house with one of his balls exposed.

وقتی متوجه شد که در حالی که یکی از خایه‌هایش آشکار شده بود از خانه بیرون رفته بود خجالت کشید.

He had to go to the doctor after he felt pain in his left ball.

او پس از اینکه درد را در بیضه‌ی چپش احساس کرد، مجبور شد نزد دکتر برود.

verb - transitive

گرد کردن، به‌ شکل توپ در آوردن

He balled his fists.

مشت‌های خود را گرد کرد.

She balled up the paper and threw it in the trash.

کاغذ را به‌ شکل توپ در آورد و در سطل زباله انداخت.

noun countable

هر چیز گرد (مانند گلوله و گوی و ساچمه و تیله و مهره و گره و غیره)

snowball

گلوله‌ی برف

cannonball

گلوله‌ی توپ

نمونه‌جمله‌های بیشتر

eyeball

کره‌ی چشم

slang verb - transitive

انگلیسی آمریکایی ناپسند گاییدن

He balled her all night long.

تمام شب او را گایید.

He balled the woman at the club.

آن زن را در کلاب گایید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He balled his new girlfriend last night.

دیشب دوست‌دختر جدیدش را گایید.

verb - intransitive

انگلیسی آمریکایی ناپسند گاییده شدن، سکس داشتن

She balled all night.

کل شب گاییده شد.

The couple balled all night long.

این زوج تمام شب سکس داشتند.

noun countable informal

وقت خوش، تجربه‌ی خوشایند، تجربه‌ی لذت‌بخش

Last night we had a ball.

دیشب خیلی خوش گذشت.

The company picnic was a real ball.

پیک‌نیک شرکت تجربه‌ی خوشایندی بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Going to the carnival was a ball!

رفتن به کارناوال تجربه‌ی خوشایندی بود!

verb - transitive informal

انگلیسی آمریکایی ورزش بسکتبال بازی کردن

She balled with her friends at the park.

او با دوستانش در پارک بسکتبال بازی کرد.

He balled for hours in the park.

ساعت‌ها در پارک بسکتبال بازی کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ball

  1. noun dance party
    Synonyms:
    reception prom hop mingle jump shindig hoedown promenade hoodang
  1. noun globe, sphere
    Synonyms:
    round orb sphere globe balloon drop pellet pill apple globule

Phrasal verbs

ball up

گیج کردن، سردرگم کردن

حلقه کردن، گلوله کردن

balls up

بد انجام دادن، ناشیانه انجام دادن، خرابکاری کردن

Collocations

cotton ball

وش، غوزه‌ی پنبه

catch a ball

توپ را در هوا گرفتن، بل گرفتن

angular ball-bearing

بلبرینگ گوشه‌دار

Idioms

carry the ball

(عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن، کارها را در دست گرفتن

get the ball rolling

شروع کردن، دست‌به‌کار شدن، به راه انداختن

have something on the ball

توانایی یا مهارت داشتن

play ball

1- ورزشی توپ‌دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن

1- (در وزشهای با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن

the ball is in your court

تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی

Idioms بیشتر

on the ball

هوشیار، حواس‌جمع، تیزوبُز

صاحب توپ بودن، در دست داشتن توپ (بسکتبال و فوتبال آمریکایی)، زیر پا داشتن توپ (فوتبال)

سوال‌های رایج ball

معنی ball به فارسی چی میشه؟

کلمه «ball» در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای مختلفی است که بسته به متن و زمینه، می‌تواند معانی متفاوتی داشته باشد. در ادامه، به بررسی معانی مختلف این کلمه و نکات جالب آن می‌پردازیم.

معانی کلمه «ball»:

1. توپ: یکی از رایج‌ترین معانی «ball»، به معنای توپ است. توپ‌ها معمولاً برای ورزش‌ها و بازی‌های مختلف استفاده می‌شوند. ورزش‌هایی مانند فوتبال، بسکتبال، تنیس و والیبال همه به نوعی از توپ استفاده می‌کنند. این توپ‌ها می‌توانند از مواد مختلفی مانند چرم، لاستیک یا پلاستیک ساخته شوند.

2. رقص: در زبان انگلیسی، واژه «ball» همچنین به معنای یک جشن یا رقص بزرگ و رسمی است. این نوع جشن‌ها معمولاً با لباس‌های فاخر و موسیقی زنده برگزار می‌شوند و شامل رقص و سرگرمی‌های مختلف هستند. در تاریخ، بال‌ها به عنوان رویدادهای اجتماعی مهم در فرهنگ‌های مختلف شناخته می‌شدند.

3. کُره: در برخی متون، «ball» به معنای یک کره یا جسم گرد نیز به کار می‌رود. این معنی می‌تواند در مباحث علمی یا در توصیف اشیاء مختلف مورد استفاده قرار گیرد.

4. عمل پرتاب توپ: در ورزش‌ها، «ball» می‌تواند به عمل پرتاب توپ نیز اشاره داشته باشد. به عنوان مثال، در بیس بال، «ball» به پرتاب توپ توسط بازیکن اشاره می‌کند.

5. سیاست و تصمیم‌گیری: در اصطلاحات سیاسی، واژه «ball» می‌تواند به معنای اختیار یا تصمیم‌گیری باشد. به عنوان مثال، «It’s your ball» به این معناست که فردی حق انتخاب یا تصمیم‌گیری را دارد.

نکات جالب درباره «ball»:

- ریشه تاریخی: واژه «ball» از زبان‌های قدیمی‌تر اروپایی نشأت گرفته است و در زبان‌های مختلف با معانی مشابهی وجود دارد. این نشان‌دهنده اهمیت توپ و بازی‌های مرتبط با آن در تاریخ بشر است.

- استفاده در اصطلاحات: این واژه در اصطلاحات و عبارات مختلف نیز کاربرد دارد. به عنوان مثال، «ball is in your court» به این معناست که اکنون نوبت شماست که تصمیمی بگیرید یا اقدام کنید.

- ورزش‌های مختلف: با توجه به تنوع ورزش‌ها، توپ‌های مختلفی نیز وجود دارند. برای مثال، توپ فوتبال معمولاً بزرگ‌تر و سبکتر از توپ بسکتبال است و هرکدام ویژگی‌های خاص خود را دارند.

- فرهنگ معاصر: در فرهنگ معاصر، واژه «ball» در موسیقی و فیلم‌ها نیز به کار می‌رود. به عنوان مثال، آهنگ‌های مختلفی درباره رقص و شادی در بال‌ها وجود دارد که به جذابیت و روحیه مثبت این نوع رویدادها اشاره دارد.

ارجاع به لغت ball

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ball» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ball

لغات نزدیک ball

پیشنهاد بهبود معانی