با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Balloon

bəˈluːn bəˈluːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ballooned
  • شکل سوم:

    ballooned
  • سوم شخص مفرد:

    balloons
  • وجه وصفی حال:

    ballooning
  • شکل جمع:

    balloons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    بادکنک
    • - We bought a giant balloon to surprise our friend on her birthday.
    • - برای دوستمان یک بادکنک بزرگ خریدیم تا در روز تولدش او را غافلگیر کنیم.
    • - The balloon popped as soon as it touched the sharp edge of the tree branch.
    • - بادکنک به لبه‌ی تیز شاخه‌ی درخت برخورد کرد و ترکید.
  • noun countable
    بالن، وسیله‌ای برای حمل‌ونقل هوایی
    • - The children were delighted to see the colorful balloon floating in the sky.
    • - کودکان از دیدن بالن رنگارنگ در آسمان خوشحال شدند.
    • - The balloon slowly ascended into the clouds.
    • - بالن به بالای ابرها رفت.
  • noun countable
    پزشکی بالن، وسیله‌ای که برای باز کردن گرفتگی عروق به کار می‌رود
  • noun countable
    بالن، طرحی هندسی که اغلب در کارتون‌ها برای نشان دادن صحبت‌ها یا افکار افراد استفاده می‌شود
    • - The balloon in the cartoon showed the character's thoughts.
    • - بالن در کارتون افکار آن شخصیت را نشان می‌داد.
    • - the balloon above my favorite character's head
    • - بالن بالای سر شخصیت محبوبم
  • adjective
    بالن‌مانند، بالن‌شکل
    • - a balloon sleeve
    • - آستین بالن‌شکل
    • - balloon archway
    • - راهروی بالن‌مانند
  • verb - intransitive
    بسط یافتن، منبسط شدن، گسترش یافتن، پف کردن، بزرگ شدن، گشاد شدن، زیاد شدن
    • - Her skirt ballooned in the wind.
    • - دامن او در باد پف کرد.
    • - The budget deficit has ballooned.
    • - کسر بودجه به سرعت زیاد شده است.
  • verb - intransitive
    با بالن پرواز کردن
  • verb - transitive
    افزایش دادن، بالا بردن، زیاد کردن، توسعه دادن
    • - We can balloon the sales of our products by offering attractive discounts.
    • - با دادن تخفیف‌های جذاب می‌توانیم فروش محصولاتمان را افزایش دهیم.
    • - The company decided to balloon their sales figures by launching a new marketing campaign.
    • - شرکت تصمیم گرفت با راه‌اندازی یک کمپین بازاریابی جدید میزان فروش خود را افزایش دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد balloon

  1. noun inflated material or vehicle
    Synonyms: airship, bladder, blimp, dirigible, zeppelin
  2. verb billow out; bloat
    Synonyms: belly, blow up, bulge, dilate, distend, enlarge, expand, inflate, puff out, swell

Collocations

  • balloon angioplasty

    (گشودن یا گشاد کردن شریان توسط بالون) رگ دشتاری به کمک بالون، آنژیوپلاستی توسط بالون

ارجاع به لغت balloon

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «balloon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/balloon

لغات نزدیک balloon

پیشنهاد بهبود معانی