آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳ آبان ۱۴۰۴

    Traffic

    ˈtræfɪk ˈtræfɪk

    گذشته‌ی ساده:

    trafficked

    شکل سوم:

    trafficked

    سوم‌شخص مفرد:

    traffics

    وجه وصفی حال:

    trafficking

    معنی traffic | جمله با traffic

    noun uncountable A2

    عبورومرور، رفت‌و‌آمد، ترافیک (قطار، خودرو، کشتی و هواپیما)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    Snow made the traffic slow in the city's north.

    برف رفت‌و‌آمد در شمال شهر را کند کرد.

    The city has introduced new rules to control the flow of traffic downtown.

    شهرداری، قوانین جدیدی برای کنترل جریان ترافیک در مرکز شهر وضع کرده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a heavily trafficked road

    جاده‌‌ای پررفت‌و‌آمد

    traffic lights

    چراغ‌های راهنمایی

    traffic violation

    تخلف رانندگی

    traffic laws

    قوانین رانندگی

    during peak traffic hours

    طی ساعت‌های حداکثر رفت‌و‌آمد

    international air traffic

    آمد‌وشد بین‌المللی با هواپیما

    due to heavy traffic during Nowruz holidays

    به‌دلیل رفت‌و‌آمد سنگین تعطیلات نوروز

    my son, do not traffic with gamblers!

    فرزندم، با قماربازان رفت‌و‌آمد نکن!

    noun uncountable

    حمل‌ونقل، رفت‌وآمد، جابه‌جایی، ترافیک (بار و مسافر)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    Floor traffic in our stores has increased.

    رفت‌و‌آمد در صحن فروشگاه‌های ما زیادتر شده است.

    Air traffic has become one of the most profitable sectors of global transport.

    ترافیک هوایی به یکی از سودآورترین بخش‌های حمل‌ونقل جهانی تبدیل شده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Our railways carried more traffic than in the past year.

    راه‌آهن‌های ما از سال قبل بار و مسافر بیشتر حمل کردند.

    We move bulk traffic over long distances.

    ما محموله‌های فله‌ای را به فاصله‌های دوردست حمل می‌کنیم.

    Traffic with the Indians involved the exchange of food for horses.

    داد‌و‌ستد با سرخ‌پوستان شامل مبادله‌ی غذا با اسب می‌شد.

    to facilitate a lively traffic in ideas

    تبادل پوینده‌ی عقاید را تسهیل کردن

    noun uncountable

    قاچاق، تجارت، مبادله، دادوستد، خریدوفروش (غیرقانونی)

    Slave traffic still exists.

    تجارت برده هنوز هم وجود دارد.

    Narcotics traffic has been declared illegal.

    خریدوفروش مواد مخدر ممنوع اعلام شده است.

    noun uncountable

    ترافیک (بازدید و تبادل داده‌ها در اینترنت)

    High traffic on the server caused the site to slow down.

    ترافیک بالا روی سرور باعث کند شدن وب‌سایت شد.

    Our marketing team is working on strategies to increase website traffic.

    تیم بازاریابی ما درحال طراحی استراتژی‌هایی برای افزایش ترافیک وبسایت است.

    noun uncountable

    ورزش ترافیک (ماشین‌های کندتر در مسیر مسابقه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    5. The rookie struggled to navigate through traffic during the first few laps.

    راننده‌ی تازه‌کار در چند دور اول برای عبور از میان ترافیک دچار مشکل شد.

    Managing traffic is crucial for overtaking in Formula 1 races.

    کنترل ترافیک در مسیر برای سبقت گرفتن در مسابقات فرمول یک، حیاتی است.

    noun uncountable

    ورزش ازدحام، شلوغی، تجمع (بازیکنان در بسکتبال، هاکی روی یخ و...)

    A well-timed dribble can break through traffic and create scoring chances.

    دریبل به‌موقع می‌تواند ازدحام بازیکنان را بشکند و فرصت گلزنی ایجاد کند.

    The striker had difficulty moving through traffic near the goal.

    مهاجم برای حرکت در میان شلوغی منطقه‌ی جلوی دروازه، دچار مشکل شد.

    verb - intransitive

    قاچاق کردن، معامله کردن، دادوستد کردن، مبادله کردن، خریدوفروش کردن (کالا به‌صورت غیرقانونی)

    Those who were trafficking in stolen goods were arrested.

    آن‌هایی که کالاهای مسروقه را خرید‌و‌فروش می‌کردند بازداشت شدند.

    Some farmers trafficked in rabbit skins.

    برخی از روستاییان پوست خرگوش داد‌و‌ستد می‌کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    drug trafficking

    خرید و فروش مواد مخدر

    verb - transitive

    قاچاق کردن، خریدوفروش کردن (انسان)

    Victims of human trafficking often suffer both physically and psychologically.

    قربانیان قاچاق انسان اغلب از نظر جسمی و روانی آسیب می‌بینند.

    Criminal gangs traffic humans across borders for profit.

    گروه‌های جنایت‌کار، انسان‌ها را برای سودآوری از مرزها قاچاق می‌کنند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد traffic

    1. noun coming and going
      Synonyms:
      movement transportation travel passage transit transfer shipment freight rush hour passengers vehicles influx cartage service truckage flux jam gridlock parking lot
    1. noun buying and selling
      Synonyms:
      trade business commerce dealing dealings exchange transactions industry merchantry interchange relations relationship communication connection custom patronage barter intercourse intimacy closeness communion familiarity doings peddling soliciting truck
    1. verb buy and sell; do business
      Synonyms:
      trade deal market handle exchange negotiate peddle barter swap truck connect with interact relate interface contact reach out touch touch base have dealings make a deal work out dicker horse trade have transaction push bargain fence black-market bootleg moonshine deal in network shove

    Collocations

    traffic cone

    مخروط پلاستیکی، راه بند پلاستیکی (برای منع توقف و غیره)

    traffic indicator

    (انگلیس) چراغ راهنما، راهنما (امریکا: directional signal)

    traffic jam

    راه‌بندان (بند آمدن راه از شدت سنگین بودن ترافیک، عملیات جاده‌ای، تصادف و...)

    roar of traffic

    غرش ترافیک

    slow-moving traffic

    ترافیک کند

    Collocations بیشتر

    stream of traffic

    جریان ترافیک

    volume of traffic

    حجم ترافیک

    bumper-to-bumper traffic

    ترافیک سپر به سپر/ترافیک بسیار سنگین

    heavy traffic

    ترافیک سنگین

    stuck in traffic

    گیر کردن در ترافیک

    bring traffic to a standstill

    ترافیک را متوقف کردن، باعث بند آمدن ترافیک شدن

    ease traffic congestion

    کاهش تراکم ترافیک، روان کردن ترافیک

    getting stuck in traffic

    گیر کردن در ترافیک

    traffic gridlock

    قفل شدن ترافیک، گره ترافیکی

    traffic tails back

    ترافیک طولانی شدن/صف طولانی ماشین‌ها

    traffic builds up

    ترافیک سنگین می‌شود، ترافیک زیاد می‌شود

    traffic eases off

    ترافیک سبک/کم می شود

    سوال‌های رایج traffic

    گذشته‌ی ساده traffic چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده traffic در زبان انگلیسی trafficked است.

    شکل سوم traffic چی میشه؟

    شکل سوم traffic در زبان انگلیسی trafficked است.

    وجه وصفی حال traffic چی میشه؟

    وجه وصفی حال traffic در زبان انگلیسی trafficking است.

    سوم‌شخص مفرد traffic چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد traffic در زبان انگلیسی traffics است.

    ارجاع به لغت traffic

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «traffic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/traffic

    لغات نزدیک traffic

    • - tradwife
    • - trafalgar
    • - traffic
    • - traffic builds up
    • - traffic circle
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    k keep your eyes peeled knack hindi concern hibernal high and mighty hilarious the outset reach out genuine interest genuine polluter intentionality belonging کشکول کوشک ساعد تهدیدآمیز تحکم تحکیم لحاف محفل ماسک معمول مطبوع مطبوعات مجزا محال محجر
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.