آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۳ مهر ۱۴۰۴

    Push

    pʊʃ pʊʃ

    گذشته‌ی ساده:

    pushed

    شکل سوم:

    pushed

    سوم‌شخص مفرد:

    pushes

    وجه وصفی حال:

    pushing

    شکل جمع:

    pushes

    معنی push | جمله با push

    verb - intransitive verb - transitive A2

    هل دادن، فشار دادن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    If you push the button, the bell will ring.

    اگر دکمه را فشار بدهی زنگ به صدا در می‌آید.

    I pushed back his chair.

    صندلی او را به عقب هل دادم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Bulldozers pushed the snow aside.

    بولدوزرها برف را کنار زدند.

    The police pushed the people back.

    پلیس مردم را عقب زد.

    They pushed him off the balcony.

    او را از بالکن هل دادند.

    to push a door open

    با زور در را باز کردن

    The strike has pushed the price of foodstuffs up.

    اعتصاب بهای مواد غذایی را بالا برده است.

    to push a baby carriage

    کالسکه‌ی بچه را هل دادن

    She is pushing sixty years of age.

    او قریب به شصت سال دارد.

    to be pushed for time

    از نظر زمان در مضیقه بودن

    verb - intransitive verb - transitive B1

    هل دادن، راه باز کردن (به‌زور)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    We pushed our way through the people.

    با هل دادن از میان مردم رد شدیم.

    The fans pushed their way to the stage.

    هواداران با فشار خود را به صحنه رساندند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the baby's head is out; push harder!

    محکم‌تر زور بزن؛ سر بچه بیرون است!

    verb - intransitive

    پیشروی کردن، حرکت کردن به‌سمتی، به جلو راندن، یورش بردن

    The troops have pushed into the capital from the west.

    نیروها از سمت غرب به داخل پایتخت نفوذ کرده‌اند.

    They pushed through the mountains to reach the border.

    آن‌ها از میان کوه‌ها یورش بردند تا به مرز برسند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Our troops pushed into the city.

    قشون ما وارد شهر شد.

    verb - transitive B2

    وادار کردن، مجبور کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، به انجام کاری سوق دادن

    She pushed me into committing this crime.

    او مرا به ارتکاب این جنایت واداشت.

    They pushed Hassan to become a doctor.

    حسن را تشویق کردند که دکتر بشود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Don't push me; I will act at the proper moment.

    به من فشار نیاور؛ هر وقت مناسب باشد اقدام خواهم کرد.

    He is pushing for his son's candidacy.

    او برای نامزدی پسرش تلاش می‌کند.

    verb - transitive informal

    تبلیغ کردن، بازاریابی کردن، رونق دادن

    He was hired to push the brand on social media.

    او را برای تبلیغ برند در شبکه‌های اجتماعی استخدام کردند.

    They pushed the sales of their laptops by offering big discounts.

    با ارائه‌ی تخفیف‌های زیاد، فروش لپ‌تاپ‌هایشان را رونق دادند.

    verb - transitive informal

    فروختن مواد مخدر

    Anyone caught pushing drugs will face severe punishment.

    هر کسی که درحال فروش مواد مخدر دستگیر شود، مجازات سنگینی خواهد داشت.

    The police caught him while he was pushing heroin in the park.

    پلیس او را هنگام فروش هروئین در پارک دستگیر کرد.

    verb - transitive

    ارسال کردن اطلاعات، فرستادن داده‌ها (به‌صورت خودکار)

    Websites can push alerts to users about new articles or offers.

    وب‌سایت‌ها می‌توانند اعلان‌هایی درباره‌ی مقالات یا پیشنهادهای جدید برای کاربران بفرستند.

    The server pushes data to clients without waiting for requests.

    سرور بدون انتظار برای درخواست، داده‌ها را به کلاینت‌ها می‌فرستد.

    noun countable B1

    زور، فشار، هل

    Please, give my car a push.

    لطفاً ماشین مرا هل بدهید.

    With one strong push, he moved the heavy box across the floor.

    با فشاری محکم، جعبه‌ی سنگین را روی زمین حرکت داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the push of a button

    فشار به دکمه

    noun countable

    پیشروی، یورش، حرکت (به‌سمتی توسط ارتش)

    Their push across the river met strong resistance.

    پیشروی آن‌ها از رودخانه با مقاومت شدیدی روبه‌رو شد.

    The push into the city was slower than expected.

    حرکت به داخل شهر کندتر از حد انتظار بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    On the eastern front, the winter push had finally begun.

    در جبهه‌ی شرق حمله‌ی زمستانی بالأخره شروع شده بود.

    noun countable

    تلاش جدی، حرکت بزرگ، اقدام بزرگ (برای توسعه و برتری نسبت به رقبا)

    After years of planning, the company made a major push for global expansion.

    پس‌از سال‌ها برنامه‌ریزی، شرکت اقدامی بزرگ برای گسترش جهانی انجام داد.

    They’re making a strong push to increase online sales.

    آن‌ها در تلاشند تا فروش آنلاین خود را به‌شدت افزایش دهند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the company's push to lower the price of its products

    تلاش شرکت برای پایین‌آوردن قیمت فرآورده‌های آن

    noun singular C1

    تشویق، ترغیب، انگیزه، هل

    The teacher’s encouragement gave the students the push they needed.

    تشویق معلم همان هلی بود که دانش‌آموزان به آن نیاز داشتند.

    He got the final push he needed from his friends.

    آخرین انگیزه‌ای را که لازم داشت از دوستانش گرفت.

    noun singular

    تبلیغات

    The singer’s album got a strong media push before its release.

    آلبوم آن خواننده پیش‌از انتشار، پوشش رسانه‌ای زیادی دریافت کرد.

    Without a major push, few people will even hear about the event.

    بدون تبلیغات بزرگ، افراد کمی از این رویداد باخبر خواهند شد.

    noun countable

    اعلان پوش

    Some users find push notifications distracting.

    برخی از کاربران اعلان‌های پوش را حواس‌پرت‌کننده می‌دانند.

    The push alerted users about a security update.

    اعلان پوش کاربران را از به‌روزرسانی امنیتی مطلع کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد push

    1. noun physical force
      Synonyms:
      effort energy attack assault blow drive charge impact weight thrust advance force exertion driving shove thrusting shoving offensive onset propulsion butt nudge prod poke lean jolt exerting bearing mass straining forcing
      Antonyms:
      pull
    1. noun mental determination
      Synonyms:
      energy drive ambition vigor vitality initiative dynamism punch pep go guts spunk gumption enterprise snap get-up-and-go starch
      Antonyms:
      disinterest discouragement
    1. verb thrust, press with force
      Synonyms:
      force drive move press with force shove propel exert accelerate pressure crowd bear down elbow nudge poke shift stir ram jam muscle hustle squeeze dig gore impel jostle launch strain bump squash crush against depress steamroll bulldoze budge butt lie on rest on squish make one’s way high pressure pour it on railroad put the arm on strong-arm
      Antonyms:
      pull
    1. verb incite, urge
      Synonyms:
      urge encourage motivate inspire persuade influence spur goad prod press speed hurry fire up egg on speed up expedite coerce constrain oblige impel pressure bear down lean on turn on steamroll railroad strong-arm bulldoze browbeat dragoon squeeze put the screws to push around overpress kid jolly sell on key up go to town on pour it on exert influence put up to
      Antonyms:
      discourage dissuade suppress repress
    1. verb advertise, promote
      Synonyms:
      publicize promote make known advance boost hype plug puff cry up propagandize
      Antonyms:
      hide conceal

    Phrasal verbs

    push down (or up)

    1- به پایین (یا بالا) فشار دادن 2- (قیمت را) بالا یا پایین بردن

    push into

    جلو رفتن، پیشرفت کردن

    push off

    عزیمت کردن، رهسپار شدن، رفتن

    push on

    (به پیشرفت) ادامه دادن، پیگیری کردن

    رهسپار شدن، رفتن، ادامه مسیر را رفتن

    push through

    به تصویب رساندن، به تایید رساندن، اجرایی کردن، انجام دادن

    Collocations

    push one's way (through something)

    (با هل دادن از میان چیزی) رد شدن

    push yourself to the limits

    خود را به چالش کشیدن، به خود فشار آوردن (تا نهایت توان)

    push back the frontiers

    مرزها را به عقب راندن (معمولا در مورد دانش، علم و اکتشاف)

    push up costs

    افزایش هزینه‌ها

    Idioms

    push comes to shove

    (عامیانه - معمولا با: if یا when) بحران، سختی

    push the boat out

    (به‌ویژه در مهمانی و جشن) ریخت‌وپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن

    push up (the) daisies

    (عامیانه) مردن و دفن شدن

    crow (or push) one's luck

    (عامیانه) بیش از حد به بخت اتکا کردن، مخاطره کردن

    push (or press) the panic button

    (امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن

    Idioms بیشتر

    if push comes to shove

    (عامیانه) اگر برخورد تبدیل به جنگ شود، اگر قضیه بالا بگیرد

    drive (or push) to the wall

    (عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن

    لغات هم‌خانواده push

    • noun
      push, pusher, pushiness
    • adjective
      pushy, pushed
    • verb - transitive
      push

    سوال‌های رایج push

    گذشته‌ی ساده push چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده push در زبان انگلیسی pushed است.

    شکل سوم push چی میشه؟

    شکل سوم push در زبان انگلیسی pushed است.

    شکل جمع push چی میشه؟

    شکل جمع push در زبان انگلیسی pushes است.

    وجه وصفی حال push چی میشه؟

    وجه وصفی حال push در زبان انگلیسی pushing است.

    سوم‌شخص مفرد push چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد push در زبان انگلیسی pushes است.

    ارجاع به لغت push

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «push» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/push

    لغات نزدیک push

    • - pus
    • - pusan
    • - push
    • - push (or press) the panic button
    • - Push and Pull
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    eventually everlasting every one every other day exchange student exercise authority let go horny matcha pollen ghee tick off sine Ju quartz سبیل زن‌ذلیل ستبر سترگ سجود اتراق کردن اولویت بالاخره محابا پلمب پلمب کردن افتادن انداختن تزیین کردن وهله
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.