گذشتهی ساده:
pushedشکل سوم:
pushedسومشخص مفرد:
pushesوجه وصفی حال:
pushingشکل جمع:
pushesهل دادن، فشار دادن
 
                    لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی متوسط
If you push the button, the bell will ring.
اگر دکمه را فشار بدهی زنگ به صدا در میآید.
I pushed back his chair.
صندلی او را به عقب هل دادم.
Bulldozers pushed the snow aside.
بولدوزرها برف را کنار زدند.
The police pushed the people back.
پلیس مردم را عقب زد.
They pushed him off the balcony.
او را از بالکن هل دادند.
to push a door open
با زور در را باز کردن
The strike has pushed the price of foodstuffs up.
اعتصاب بهای مواد غذایی را بالا برده است.
to push a baby carriage
کالسکهی بچه را هل دادن
She is pushing sixty years of age.
او قریب به شصت سال دارد.
to be pushed for time
از نظر زمان در مضیقه بودن
هل دادن، راه باز کردن (بهزور)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We pushed our way through the people.
با هل دادن از میان مردم رد شدیم.
The fans pushed their way to the stage.
هواداران با فشار خود را به صحنه رساندند.
the baby's head is out; push harder!
محکمتر زور بزن؛ سر بچه بیرون است!
پیشروی کردن، حرکت کردن بهسمتی، به جلو راندن، یورش بردن
The troops have pushed into the capital from the west.
نیروها از سمت غرب به داخل پایتخت نفوذ کردهاند.
They pushed through the mountains to reach the border.
آنها از میان کوهها یورش بردند تا به مرز برسند.
Our troops pushed into the city.
قشون ما وارد شهر شد.
وادار کردن، مجبور کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، به انجام کاری سوق دادن
She pushed me into committing this crime.
او مرا به ارتکاب این جنایت واداشت.
They pushed Hassan to become a doctor.
حسن را تشویق کردند که دکتر بشود.
Don't push me; I will act at the proper moment.
به من فشار نیاور؛ هر وقت مناسب باشد اقدام خواهم کرد.
He is pushing for his son's candidacy.
او برای نامزدی پسرش تلاش میکند.
تبلیغ کردن، بازاریابی کردن، رونق دادن
He was hired to push the brand on social media.
او را برای تبلیغ برند در شبکههای اجتماعی استخدام کردند.
They pushed the sales of their laptops by offering big discounts.
با ارائهی تخفیفهای زیاد، فروش لپتاپهایشان را رونق دادند.
فروختن مواد مخدر
Anyone caught pushing drugs will face severe punishment.
هر کسی که درحال فروش مواد مخدر دستگیر شود، مجازات سنگینی خواهد داشت.
The police caught him while he was pushing heroin in the park.
پلیس او را هنگام فروش هروئین در پارک دستگیر کرد.
ارسال کردن اطلاعات، فرستادن دادهها (بهصورت خودکار)
Websites can push alerts to users about new articles or offers.
وبسایتها میتوانند اعلانهایی دربارهی مقالات یا پیشنهادهای جدید برای کاربران بفرستند.
The server pushes data to clients without waiting for requests.
سرور بدون انتظار برای درخواست، دادهها را به کلاینتها میفرستد.
زور، فشار، هل
Please, give my car a push.
لطفاً ماشین مرا هل بدهید.
With one strong push, he moved the heavy box across the floor.
با فشاری محکم، جعبهی سنگین را روی زمین حرکت داد.
the push of a button
فشار به دکمه
پیشروی، یورش، حرکت (بهسمتی توسط ارتش)
Their push across the river met strong resistance.
پیشروی آنها از رودخانه با مقاومت شدیدی روبهرو شد.
The push into the city was slower than expected.
حرکت به داخل شهر کندتر از حد انتظار بود.
On the eastern front, the winter push had finally begun.
در جبههی شرق حملهی زمستانی بالأخره شروع شده بود.
تلاش جدی، حرکت بزرگ، اقدام بزرگ (برای توسعه و برتری نسبت به رقبا)
After years of planning, the company made a major push for global expansion.
پساز سالها برنامهریزی، شرکت اقدامی بزرگ برای گسترش جهانی انجام داد.
They’re making a strong push to increase online sales.
آنها در تلاشند تا فروش آنلاین خود را بهشدت افزایش دهند.
the company's push to lower the price of its products
تلاش شرکت برای پایینآوردن قیمت فرآوردههای آن
تشویق، ترغیب، انگیزه، هل
The teacher’s encouragement gave the students the push they needed.
تشویق معلم همان هلی بود که دانشآموزان به آن نیاز داشتند.
He got the final push he needed from his friends.
آخرین انگیزهای را که لازم داشت از دوستانش گرفت.
تبلیغات
The singer’s album got a strong media push before its release.
آلبوم آن خواننده پیشاز انتشار، پوشش رسانهای زیادی دریافت کرد.
Without a major push, few people will even hear about the event.
بدون تبلیغات بزرگ، افراد کمی از این رویداد باخبر خواهند شد.
اعلان پوش
Some users find push notifications distracting.
برخی از کاربران اعلانهای پوش را حواسپرتکننده میدانند.
The push alerted users about a security update.
اعلان پوش کاربران را از بهروزرسانی امنیتی مطلع کرد.
1- به پایین (یا بالا) فشار دادن 2- (قیمت را) بالا یا پایین بردن
جلو رفتن، پیشرفت کردن
عزیمت کردن، رهسپار شدن، رفتن
به تصویب رساندن، به تایید رساندن، اجرایی کردن، انجام دادن
push one's way (through something)
(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن
خود را به چالش کشیدن، به خود فشار آوردن (تا نهایت توان)
مرزها را به عقب راندن (معمولا در مورد دانش، علم و اکتشاف)
افزایش هزینهها
(عامیانه - معمولا با: if یا when) بحران، سختی
(بهویژه در مهمانی و جشن) ریختوپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن
(عامیانه) مردن و دفن شدن
(عامیانه) بیش از حد به بخت اتکا کردن، مخاطره کردن
push (or press) the panic button
(امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشتزده شدن
(عامیانه) اگر برخورد تبدیل به جنگ شود، اگر قضیه بالا بگیرد
(عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن
گذشتهی ساده push در زبان انگلیسی pushed است.
شکل سوم push در زبان انگلیسی pushed است.
شکل جمع push در زبان انگلیسی pushes است.
وجه وصفی حال push در زبان انگلیسی pushing است.
سومشخص مفرد push در زبان انگلیسی pushes است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «push» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/push