آیکن بنر

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Push

pʊʃ pʊʃ

گذشته‌ی ساده:

pushed

شکل سوم:

pushed

سوم‌شخص مفرد:

pushes

وجه وصفی حال:

pushing

شکل جمع:

pushes

معنی push | جمله با push

verb - intransitive verb - transitive A2

هل دادن، فشار دادن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

مشاهده

If you push the button, the bell will ring.

اگر دکمه را فشار بدهی زنگ به صدا در می‌آید.

I pushed back his chair.

صندلی او را به عقب هل دادم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Bulldozers pushed the snow aside.

بولدوزرها برف را کنار زدند.

The police pushed the people back.

پلیس مردم را عقب زد.

They pushed him off the balcony.

او را از بالکن هل دادند.

to push a door open

با زور در را باز کردن

The strike has pushed the price of foodstuffs up.

اعتصاب بهای مواد غذایی را بالا برده است.

to push a baby carriage

کالسکه‌ی بچه را هل دادن

She is pushing sixty years of age.

او قریب به شصت سال دارد.

to be pushed for time

از نظر زمان در مضیقه بودن

verb - intransitive verb - transitive B1

هل دادن، راه باز کردن (به‌زور)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

We pushed our way through the people.

با هل دادن از میان مردم رد شدیم.

The fans pushed their way to the stage.

هواداران با فشار خود را به صحنه رساندند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the baby's head is out; push harder!

محکم‌تر زور بزن؛ سر بچه بیرون است!

verb - intransitive

پیشروی کردن، حرکت کردن به‌سمتی، به جلو راندن، یورش بردن

The troops have pushed into the capital from the west.

نیروها از سمت غرب به داخل پایتخت نفوذ کرده‌اند.

They pushed through the mountains to reach the border.

آن‌ها از میان کوه‌ها یورش بردند تا به مرز برسند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Our troops pushed into the city.

قشون ما وارد شهر شد.

verb - transitive B2

وادار کردن، مجبور کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، به انجام کاری سوق دادن

She pushed me into committing this crime.

او مرا به ارتکاب این جنایت واداشت.

They pushed Hassan to become a doctor.

حسن را تشویق کردند که دکتر بشود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Don't push me; I will act at the proper moment.

به من فشار نیاور؛ هر وقت مناسب باشد اقدام خواهم کرد.

He is pushing for his son's candidacy.

او برای نامزدی پسرش تلاش می‌کند.

verb - transitive informal

تبلیغ کردن، بازاریابی کردن، رونق دادن

He was hired to push the brand on social media.

او را برای تبلیغ برند در شبکه‌های اجتماعی استخدام کردند.

They pushed the sales of their laptops by offering big discounts.

با ارائه‌ی تخفیف‌های زیاد، فروش لپ‌تاپ‌هایشان را رونق دادند.

verb - transitive informal

فروختن مواد مخدر

Anyone caught pushing drugs will face severe punishment.

هر کسی که درحال فروش مواد مخدر دستگیر شود، مجازات سنگینی خواهد داشت.

The police caught him while he was pushing heroin in the park.

پلیس او را هنگام فروش هروئین در پارک دستگیر کرد.

verb - transitive

ارسال کردن اطلاعات، فرستادن داده‌ها (به‌صورت خودکار)

Websites can push alerts to users about new articles or offers.

وب‌سایت‌ها می‌توانند اعلان‌هایی درباره‌ی مقالات یا پیشنهادهای جدید برای کاربران بفرستند.

The server pushes data to clients without waiting for requests.

سرور بدون انتظار برای درخواست، داده‌ها را به کلاینت‌ها می‌فرستد.

noun countable B1

زور، فشار، هل

Please, give my car a push.

لطفاً ماشین مرا هل بدهید.

With one strong push, he moved the heavy box across the floor.

با فشاری محکم، جعبه‌ی سنگین را روی زمین حرکت داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the push of a button

فشار به دکمه

noun countable

پیشروی، یورش، حرکت (به‌سمتی توسط ارتش)

Their push across the river met strong resistance.

پیشروی آن‌ها از رودخانه با مقاومت شدیدی روبه‌رو شد.

The push into the city was slower than expected.

حرکت به داخل شهر کندتر از حد انتظار بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

On the eastern front, the winter push had finally begun.

در جبهه‌ی شرق حمله‌ی زمستانی بالأخره شروع شده بود.

noun countable

تلاش جدی، حرکت بزرگ، اقدام بزرگ (برای توسعه و برتری نسبت به رقبا)

After years of planning, the company made a major push for global expansion.

پس‌از سال‌ها برنامه‌ریزی، شرکت اقدامی بزرگ برای گسترش جهانی انجام داد.

They’re making a strong push to increase online sales.

آن‌ها در تلاشند تا فروش آنلاین خود را به‌شدت افزایش دهند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the company's push to lower the price of its products

تلاش شرکت برای پایین‌آوردن قیمت فرآورده‌های آن

noun singular C1

تشویق، ترغیب، انگیزه، هل

The teacher’s encouragement gave the students the push they needed.

تشویق معلم همان هلی بود که دانش‌آموزان به آن نیاز داشتند.

He got the final push he needed from his friends.

آخرین انگیزه‌ای را که لازم داشت از دوستانش گرفت.

noun singular

تبلیغات

The singer’s album got a strong media push before its release.

آلبوم آن خواننده پیش‌از انتشار، پوشش رسانه‌ای زیادی دریافت کرد.

Without a major push, few people will even hear about the event.

بدون تبلیغات بزرگ، افراد کمی از این رویداد باخبر خواهند شد.

noun countable

اعلان پوش

Some users find push notifications distracting.

برخی از کاربران اعلان‌های پوش را حواس‌پرت‌کننده می‌دانند.

The push alerted users about a security update.

اعلان پوش کاربران را از به‌روزرسانی امنیتی مطلع کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد push

  1. noun physical force
    Antonyms:
  1. verb thrust, press with force
    Antonyms:
  1. verb incite, urge
  1. verb advertise, promote
    Antonyms:

Phrasal verbs

push down (or up)

1- به پایین (یا بالا) فشار دادن 2- (قیمت را) بالا یا پایین بردن

push into

جلو رفتن، پیشرفت کردن

push off

عزیمت کردن، رهسپار شدن، رفتن

push on

(به پیشرفت) ادامه دادن، پیگیری کردن

رهسپار شدن، رفتن، ادامه مسیر را رفتن

push through

به تصویب رساندن، به تایید رساندن، اجرایی کردن، انجام دادن

Collocations

push one's way (through something)

(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن

push yourself to the limits

خود را به چالش کشیدن، به خود فشار آوردن (تا نهایت توان)

push back the frontiers

مرزها را به عقب راندن (معمولا در مورد دانش، علم و اکتشاف)

push up costs

افزایش هزینه‌ها

Idioms

push comes to shove

(عامیانه - معمولا با: if یا when) بحران، سختی

push the boat out

(به‌ویژه در مهمانی و جشن) ریخت‌وپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن

push up (the) daisies

(عامیانه) مردن و دفن شدن

crow (or push) one's luck

(عامیانه) بیش از حد به بخت اتکا کردن، مخاطره کردن

push (or press) the panic button

(امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن

Idioms بیشتر

if push comes to shove

(عامیانه) اگر برخورد تبدیل به جنگ شود، اگر قضیه بالا بگیرد

drive (or push) to the wall

(عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن

لغات هم‌خانواده push

  • verb - transitive
    push

سوال‌های رایج push

گذشته‌ی ساده push چی میشه؟

گذشته‌ی ساده push در زبان انگلیسی pushed است.

شکل سوم push چی میشه؟

شکل سوم push در زبان انگلیسی pushed است.

شکل جمع push چی میشه؟

شکل جمع push در زبان انگلیسی pushes است.

وجه وصفی حال push چی میشه؟

وجه وصفی حال push در زبان انگلیسی pushing است.

سوم‌شخص مفرد push چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد push در زبان انگلیسی pushes است.

ارجاع به لغت push

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «push» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/push

لغات نزدیک push

پیشنهاد بهبود معانی