(به پیشرفت) ادامه دادن، پیگیری کردن
We decided to push on a little further.
تصمیم گرفتیم کمی بیشتر ادامه بدیم.
Nixon pushed on with the weapons development program.
نیکسون به پیشرفت برنامهی تولید اسلحه ادامه داد.
رهسپار شدن، رفتن، ادامه مسیر را رفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Although the journey was a long and lonely one, Tumalo pushed on.
با اینکه سفری طولانی بود که آدم در آن احساس تنهایی میکرد، تومالو به سفر ادامه داد.
we're nearly there - let's push on.
تقریباٌ رسیدیم. بیا به مسیر ادامه بدیم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «push on» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/push-on