فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Elbow

ˈelboʊ ˈelbəʊ

گذشته‌ی ساده:

elbowed

شکل سوم:

elbowed

سوم‌شخص مفرد:

elbows

وجه وصفی حال:

elbowing

شکل جمع:

elbows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb countable B1

آرنج، دسته صندلی، با آرنج زدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

He placed his right elbow on the table.

او آرنج راست خود را روی میز قرار داد.

His jacket was torn on the elbow.

آرنج کت او پاره بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She elbowed her way through the crowd.

او با آرنج راه خود را از میان جمعیت باز کرد.

The tunnel elbowed and we were in a large cellar.

تونل پیچید و ما وارد سردابه‌ی بزرگی شدیم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد elbow

  1. noun angular part of arm; angularly shaped item
    Synonyms:
    angle corner bend curve turn joint bow crook hinge fork crutch half turn funny bone crazy bone ancon
  1. verb push aside
    Synonyms:
    shove push nudge bump knock press shoulder jostle crowd hustle bulldoze bend rough and tumble hook

Idioms

at one's elbow

در دسترس، نزدیک، مجاور

get the elbow

(عامیانه) مورد بی‌وفایی قرار گرفتن، (توسط دوست یا یار) ترک شدن، طرد شدن

give somebody the elbow

(عامیانه) مورد کم‌لطفی یا بی‌وفایی قرار دادن، طرد کردن، دور کردن (از خود)

out at (the) elbows

ژنده‌پوش، فقیر و درمانده، مندرس

up to the elbows

(عامیانه) تا خرخره گرفتار، بسیار مشغول

ارجاع به لغت elbow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «elbow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/elbow

لغات نزدیک elbow

پیشنهاد بهبود معانی