امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Hinge

hɪndʒ hɪndʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hinged
  • شکل سوم:

    hinged
  • سوم‌شخص مفرد:

    hinges
  • وجه وصفی حال:

    hinging
  • شکل جمع:

    hinges

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
لولا (در و پنجره و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The door hinge is squeaking.
- لولای در جیرجیر می‌کند.
- Please make sure to tighten the screws on the hinge of the window.
- لطفاً حتماً پیچ‌های لولای پنجره را محکم کنید.
noun countable
جانورشناسی زیست‌شناسی کالبدشناسی بند، مفصل
- The hinge of the bivalve shell allowed it to open and close with ease.
- بند پوسته‌ی دوکفه‌ای به آن اجازه می‌داد که به‌راحتی باز و بسته شود.
- The biologist studied the hinges in various animal species.
- این زیست‌شناس مفصل‌های گونه‌های مختلف جانوری را بررسی کرد.
noun
نقطه‌ی عطف
- The hinge in our relationship was when we decided to move in together.
- نقطه‌ی عطف رابطه‌ی ما زمانی بود که تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم.
- His graduation marked a significant hinge in his life,
- فارغ‌التحصیلی‌اش نقطه‌ی عطفی در زندگی‌اش بود.
noun
مجازی محور، مدار، مبنا، پاشنه
- In times of crisis, leadership skills become the central hinge.
- در مواقع بحران، مهارت‌های رهبری به محور اصلی تبدیل می‌شوند.
- Trust is the hinge that holds relationships.
- اعتماد پاشنه‌ای است که روابط را حفظ می‌کند.
verb - intransitive verb - transitive
لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن (در و پنجره و غیره)
- He hinged the door to make sure it opened smoothly.
- او در را لولادار کرد تا مطمئن شود که به‌آرامی باز می‌شود.
- I need to hinge this window.
- باید به این پنجره لولا بزنم.
verb - transitive
بستگی داشتن، وابسته بودن، منوط بودن
- The war's destiny hinged on the decisions of only one man.
- سرنوشت جنگ فقط به تصمیمات یک نفر بستگی داشت.
- The success of the project will hinge on securing additional funding.
- موفقیت این پروژه منوط به تأمین بودجه‌ی اضافی است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hinge

  1. noun pivot, turning point
    Synonyms: articulation, axis, ball-and-socket, butt, elbow, hook, joint, juncture, knee, link, pin, spring, swivel
  2. verb be contingent on
    Synonyms: be subject to, be undecided, depend, hang, pend, pivot, rest, revolve around, stand on, turn, turn on

ارجاع به لغت hinge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hinge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hinge

لغات نزدیک hinge

پیشنهاد بهبود معانی