فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Hang

hæŋ hæŋ

گذشته‌ی ساده:

hung

شکل سوم:

hung

سوم‌شخص مفرد:

hangs

وجه وصفی حال:

hanging

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1

آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، معلق کردن

I hung my overcoat from the hook.

پالتو خود را از قلاب آویختم.

verb - transitive

به‌دار زدن، به‌دار آویختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

We must hang together or we will hang separately!

(بنجامین فرانکلین) اگر متحد نشویم تک تک از دار آویخته خواهیم شد!

verb - transitive

(با لولا و غیره) وصل کردن

to hang a door on its hinges

در را روی لولای خود سوار کردن

verb - transitive

خمیدن، کژ و خمیده شدن، آویخته بودن، روبه پایین بودن

The flowers of the withered plant were hanging to the ground.

گل‌های گیاه پژمرده تا زمین خم شده بود.

verb - transitive

(عکس و غیره را) به دیوار زدن، از دیوار آویختن

My mother's portrait hangs in the living room.

تصویر مادرم در اتاق نشیمن آویخته است.

verb - transitive

نگونسار بودن

They returned from the cemetery with hanging heads and grim faces.

آنان با سرهای پایین‌انداخته و چهره‌های گرفته از گورستان بازگشتند.

verb - intransitive

آویزان بودن

She washed the clothes and hung them on the line.

جامه‌ها را شست و روی رجه آویزان کرد.

verb - intransitive

مصلوب شدن، حلق آویز کردن

He hanged himself.

او خودش را حلق آویز کرد.

They hanged the opponents of the government.

مخالفان دولت را به دار آویختند.

verb - intransitive

وابسته بودن به، بستگی داشتن به، مشروط بودن به، متکی شدن بر

verb - intransitive

در هوا معلق بودن

The balloon hung below the clouds like a gigantic kite.

بالون همچون بادبادک غول آسایی زیر ابرها معلق بود.

verb - intransitive

مردد بودن، اندیدن، دو دل بودن

verb - intransitive

توجه کامل کردن به

verb - intransitive

آذین کردن، مزین کردن با، آراستن با، (به دیوار اتاق) کاغذ دیواری چسباندن

to hang a room with pictures and curtains

اتاقی را با عکس و پرده تزیین کردن

The wall was hung by a flowery wallpaper.

کاغذ دیواری گل‌دار، دیوار را پوشانده بود.

verb - intransitive

آثار خود را در موزه به معرض نمایش گذاردن (یا گذاشته شدن)

Rembrandt hangs in the Metropolitan Museum.

آثار رامبراند را در موزه‌ی متروپولیتن به نمایش گذاشته‌اند.

verb - intransitive

چسبیدن

noun

مکث، درنگ، وقفه

noun

مفهوم، تردید، تمایل، تعلیق

verb - intransitive

حقوق با رأی خود رأی هیئت داوران را معلق کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده

a hung jury

هیئت داوران معلق (که به اتفاق رأی نداده است)

نمونه جمله‌های بیشتر

Cars that are hung up in traffic.

ماشین‌هایی که در ترافیک گیر کرده‌اند.

His future hangs on the outcome of their discussions.

آینده‌ی او به نتیجه‌ی گفت‌وگوهای آن‌ها بستگی دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She got angry and hung up on me!

عصبانی شد و تلفن را گذاشت!

A dark future hung over the project.

پروژه‌ آینده‌ی تیره‌ای داشت.

They hung on his every word.

آنان به هریک از حرفهای او گوش فرا دادند.

That coat hangs well in the back.

پشت این پالتو صاف و خوب است.

Her hair hung down to her knees.

گیسویش تا زانو می‌رسید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hang

  1. verb suspend or be suspended
    Synonyms:
    dangle depend attach fasten fix hold remain stay up pin tack nail adhere stick lower drop incline lean cover decorate furnish drape project swing wave drift float hover bend bow droop sag flop loll lop trail cling rest overhang impend be pendent be poised be fastened be in mid-air beetle be loose deck flap
  1. verb kill by suspension from a rope
    Synonyms:
    execute kill swing stretch string up lynch hoist scrag send to the gallows gibbet noose
  1. verb depend on future action
    Synonyms:
    depend on rest turn on hinge await be contingent on be dependent on be conditional upon pend cling be determined by be in suspense be in limbo

Phrasal verbs

hang around (or about)

1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن، ول گشتن

hang back (or off)

(مثلاً به واسطه‌ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

hang on

محکم گرفتن، نگه داشتن

ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن

صبر کردن

توجه کردن

hang out

وقت گذراندن، بیرون از خانه گشتن

آویختن

آویزان و نمایان بودن

hang over

نگران کردن، مضطرب کردن، ذهن را مشغول کردن

Phrasal verbs بیشتر

hang to

(با سرسختی) چسبیدن به، محکم گرفتن (و ول نکردن)

hang together

متحد بودن، متفق بودن، اتفاق‌نظر داشتن

سازگاری داشتن، هم‌خوانی داشتن

hang up

قطع کردن (تلفن)

بوسیدن و کنار گذاشتن، به کلی ترک کردن، آویزان کردن (در مورد دست کشیدن از فعالیت یا حرفه)

آویزان کردن، آویختن (لباس و غیره)

به تأخیر افتادن، به تعویق افتادن، معوق شدن

Idioms

get (or have) the hang of

قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به

hang a left (or right)

(عامیانه - در راندن اتومبیل) به چپ (یا راست) چرخیدن

hang fire

1- (سلاح آتشین) کند کار بودن، دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن

hang five (or ten)

(در موج‌سواری یا surfing) موج‌سواری کردن درحالی‌که انگشتان یک یا هر دو پا بر لبه‌ی تخته قلاب شده باشد.

hang in there

ادامه بده، طاقت بیار، تسلیم نشو، مقاومت کن، دست از تلاش برندار، تحمل کن

Idioms بیشتر

hang it!

(حرف ندا به نشانه خشم و غیره) به درک!، به جهنم!

hang loose

(عامیانه) آسوده و بی‌خیال بودن، خونسرد و آرام بودن، عین خیال (کسی یا چیزی) نبودن

hang one on

(امریکا - عامیانه) 1- با ضربه کسی را زدن 2- مست‌بازی درآوردن، بدمستی کردن

hang tough

(عامیانه) همراهی نکردن، نرمش به خرج ندادن، سازش نکردن، سخت‌گیری کردن

not care (or give) a hang about

عین خیال (کسی) نبودن، کک (کسی) نگزیدن، بی‌خیال بودن

لغات هم‌خانواده hang

ارجاع به لغت hang

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hang» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hang

لغات نزدیک hang

پیشنهاد بهبود معانی