آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، معلق کردن
I hung my overcoat from the hook.
پالتو خود را از قلاب آویختم.
بهدار زدن، بهدار آویختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We must hang together or we will hang separately!
(بنجامین فرانکلین) اگر متحد نشویم تک تک از دار آویخته خواهیم شد!
(با لولا و غیره) وصل کردن
to hang a door on its hinges
در را روی لولای خود سوار کردن
خمیدن، کژ و خمیده شدن، آویخته بودن، روبه پایین بودن
The flowers of the withered plant were hanging to the ground.
گلهای گیاه پژمرده تا زمین خم شده بود.
(عکس و غیره را) به دیوار زدن، از دیوار آویختن
My mother's portrait hangs in the living room.
تصویر مادرم در اتاق نشیمن آویخته است.
نگونسار بودن
They returned from the cemetery with hanging heads and grim faces.
آنان با سرهای پایینانداخته و چهرههای گرفته از گورستان بازگشتند.
آویزان بودن
She washed the clothes and hung them on the line.
جامهها را شست و روی رجه آویزان کرد.
مصلوب شدن، حلق آویز کردن
He hanged himself.
او خودش را حلق آویز کرد.
They hanged the opponents of the government.
مخالفان دولت را به دار آویختند.
وابسته بودن به، بستگی داشتن به، مشروط بودن به، متکی شدن بر
در هوا معلق بودن
The balloon hung below the clouds like a gigantic kite.
بالون همچون بادبادک غول آسایی زیر ابرها معلق بود.
مردد بودن، اندیدن، دو دل بودن
توجه کامل کردن به
آذین کردن، مزین کردن با، آراستن با، (به دیوار اتاق) کاغذ دیواری چسباندن
to hang a room with pictures and curtains
اتاقی را با عکس و پرده تزیین کردن
The wall was hung by a flowery wallpaper.
کاغذ دیواری گلدار، دیوار را پوشانده بود.
آثار خود را در موزه به معرض نمایش گذاردن (یا گذاشته شدن)
Rembrandt hangs in the Metropolitan Museum.
آثار رامبراند را در موزهی متروپولیتن به نمایش گذاشتهاند.
چسبیدن
مکث، درنگ، وقفه
مفهوم، تردید، تمایل، تعلیق
حقوق با رأی خود رأی هیئت داوران را معلق کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
a hung jury
هیئت داوران معلق (که به اتفاق رأی نداده است)
نمونه جملههای بیشتر
Cars that are hung up in traffic.
ماشینهایی که در ترافیک گیر کردهاند.
His future hangs on the outcome of their discussions.
آیندهی او به نتیجهی گفتوگوهای آنها بستگی دارد.
She got angry and hung up on me!
عصبانی شد و تلفن را گذاشت!
A dark future hung over the project.
پروژه آیندهی تیرهای داشت.
They hung on his every word.
آنان به هریک از حرفهای او گوش فرا دادند.
That coat hangs well in the back.
پشت این پالتو صاف و خوب است.
Her hair hung down to her knees.
گیسویش تا زانو میرسید.
1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن، ول گشتن
(مثلاً به واسطهی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن
نگران کردن، مضطرب کردن، ذهن را مشغول کردن
(با سرسختی) چسبیدن به، محکم گرفتن (و ول نکردن)
قطع کردن (تلفن)
بوسیدن و کنار گذاشتن، به کلی ترک کردن، آویزان کردن (در مورد دست کشیدن از فعالیت یا حرفه)
آویزان کردن، آویختن (لباس و غیره)
به تأخیر افتادن، به تعویق افتادن، معوق شدن
قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به
(عامیانه - در راندن اتومبیل) به چپ (یا راست) چرخیدن
1- (سلاح آتشین) کند کار بودن، دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن
(در موجسواری یا surfing) موجسواری کردن درحالیکه انگشتان یک یا هر دو پا بر لبهی تخته قلاب شده باشد.
ادامه بده، طاقت بیار، تسلیم نشو، مقاومت کن، دست از تلاش برندار، تحمل کن
(حرف ندا به نشانه خشم و غیره) به درک!، به جهنم!
(عامیانه) آسوده و بیخیال بودن، خونسرد و آرام بودن، عین خیال (کسی یا چیزی) نبودن
(امریکا - عامیانه) 1- با ضربه کسی را زدن 2- مستبازی درآوردن، بدمستی کردن
(عامیانه) همراهی نکردن، نرمش به خرج ندادن، سازش نکردن، سختگیری کردن
not care (or give) a hang about
عین خیال (کسی) نبودن، کک (کسی) نگزیدن، بیخیال بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hang» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hang