امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Hang

hæŋ hæŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hung
  • شکل سوم:

    hung
  • سوم‌شخص مفرد:

    hangs
  • وجه وصفی حال:

    hanging

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، معلق کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I hung my overcoat from the hook.
- پالتو خود را از قلاب آویختم.
verb - transitive
به‌دار زدن، به‌دار آویختن
- We must hang together or we will hang separately!
- (بنجامین فرانکلین) اگر متحد نشویم تک تک از دار آویخته خواهیم شد!
verb - transitive
(با لولا و غیره) وصل کردن
- to hang a door on its hinges
- در را روی لولای خود سوار کردن
verb - transitive
خمیدن، کژ و خمیده شدن، آویخته بودن، روبه پایین بودن
- The flowers of the withered plant were hanging to the ground.
- گل‌های گیاه پژمرده تا زمین خم شده بود.
verb - transitive
(عکس و غیره را) به دیوار زدن، از دیوار آویختن
- My mother's portrait hangs in the living room.
- تصویر مادرم در اتاق نشیمن آویخته است.
verb - transitive
نگونسار بودن
- They returned from the cemetery with hanging heads and grim faces.
- آنان با سرهای پایین‌انداخته و چهره‌های گرفته از گورستان بازگشتند.
verb - intransitive
آویزان بودن
- She washed the clothes and hung them on the line.
- جامه‌ها را شست و روی رجه آویزان کرد.
verb - intransitive
مصلوب شدن، حلق آویز کردن
- He hanged himself.
- او خودش را حلق آویز کرد.
- They hanged the opponents of the government.
- مخالفان دولت را به دار آویختند.
verb - intransitive
وابسته بودن به، بستگی داشتن به، مشروط بودن به، متکی شدن بر
verb - intransitive
در هوا معلق بودن
- The balloon hung below the clouds like a gigantic kite.
- بالون همچون بادبادک غول آسایی زیر ابرها معلق بود.
verb - intransitive
مردد بودن، اندیدن، دو دل بودن
verb - intransitive
توجه کامل کردن به
verb - intransitive
آذین کردن، مزین کردن با، آراستن با، (به دیوار اتاق) کاغذ دیواری چسباندن
- to hang a room with pictures and curtains
- اتاقی را با عکس و پرده تزیین کردن
- The wall was hung by a flowery wallpaper.
- کاغذ دیواری گل‌دار، دیوار را پوشانده بود.
verb - intransitive
آثار خود را در موزه به معرض نمایش گذاردن (یا گذاشته شدن)
- Rembrandt hangs in the Metropolitan Museum.
- آثار رامبراند را در موزه‌ی متروپولیتن به نمایش گذاشته‌اند.
verb - intransitive
چسبیدن
noun
مکث، درنگ، وقفه
noun
مفهوم، تردید، تمایل، تعلیق
verb - intransitive
حقوق با رأی خود رأی هیئت داوران را معلق کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- a hung jury
- هیئت داوران معلق (که به اتفاق رأی نداده است)
نمونه جمله‌های بیشتر
- Cars that are hung up in traffic.
- ماشین‌هایی که در ترافیک گیر کرده‌اند.
- His future hangs on the outcome of their discussions.
- آینده‌ی او به نتیجه‌ی گفت‌وگوهای آن‌ها بستگی دارد.
- She got angry and hung up on me!
- عصبانی شد و تلفن را گذاشت!
- A dark future hung over the project.
- پروژه‌ آینده‌ی تیره‌ای داشت.
- They hung on his every word.
- آنان به هریک از حرفهای او گوش فرا دادند.
- That coat hangs well in the back.
- پشت این پالتو صاف و خوب است.
- Her hair hung down to her knees.
- گیسویش تا زانو می‌رسید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hang

  1. verb suspend or be suspended
    Synonyms:
    adhere attach beetle be fastened be in mid-air be loose bend be pendent be poised bow cling cover dangle deck decorate depend drape drift droop drop fasten fix flap float flop furnish hold hover impend incline lean loll lop lower nail overhang pin project remain rest sag stay up stick swing tack trail wave
  1. verb kill by suspension from a rope
    Synonyms:
    execute gibbet hoist lynch noose scrag send to the gallows stretch string up swing
  1. verb depend on future action
    Synonyms:
    await be conditional upon be contingent on be dependent on be determined by be in limbo be in suspense cling hinge pend rest turn on

Phrasal verbs

  • hang around (or about)

    1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن، ول گشتن

  • hang back (or off)

    (مثلاً به واسطه‌ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

  • hang on

    محکم گرفتن، نگه داشتن

    ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن

    صبر کردن

    توجه کردن

  • hang out

    وقت گذراندن، بیرون از خانه گشتن

    آویختن

    آویزان و نمایان بودن

  • hang over

    نگران کردن، مضطرب کردن، ذهن را مشغول کردن

  • hang to

    (با سرسختی) چسبیدن به، محکم گرفتن (و ول نکردن)

  • hang together

    متحد بودن، متفق بودن، اتفاق‌نظر داشتن

    سازگاری داشتن، هم‌خوانی داشتن

  • hang up

    قطع کردن (تلفن)

    بوسیدن و کنار گذاشتن، به کلی ترک کردن، آویزان کردن (در مورد دست کشیدن از فعالیت یا حرفه)

    آویزان کردن، آویختن (لباس و غیره)

    به تأخیر افتادن، به تعویق افتادن، معوق شدن

Idioms

  • get (or have) the hang of

    قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به

  • hang a left (or right)

    (عامیانه - در راندن اتومبیل) به چپ (یا راست) چرخیدن

  • hang fire

    1- (سلاح آتشین) کند کار بودن، دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن

  • hang five (or ten)

    (در موج‌سواری یا surfing) موج‌سواری کردن درحالی‌که انگشتان یک یا هر دو پا بر لبه‌ی تخته قلاب شده باشد.

  • hang in there

    ادامه بده، طاقت بیار، تسلیم نشو، مقاومت کن، دست از تلاش برندار، تحمل کن

  • hang it!

    (حرف ندا به نشانه خشم و غیره) به درک!، به جهنم!

  • hang loose

    (عامیانه) آسوده و بی‌خیال بودن، خونسرد و آرام بودن، عین خیال (کسی یا چیزی) نبودن

  • hang one on

    (امریکا - عامیانه) 1- با ضربه کسی را زدن 2- مست‌بازی درآوردن، بدمستی کردن

  • hang tough

    (عامیانه) همراهی نکردن، نرمش به خرج ندادن، سازش نکردن، سخت‌گیری کردن

لغات هم‌خانواده hang

ارجاع به لغت hang

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hang» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hang

لغات نزدیک hang

پیشنهاد بهبود معانی