تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن، ول گشتن
(مثلاً به واسطهی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن
محکم گرفتن، نگه داشتن
ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن
صبر کردن
توجه کردن
وقت گذراندن، بیرون از خانه گشتن
آویختن
آویزان و نمایان بودن
نگران کردن، مضطرب کردن، ذهن را مشغول کردن
(با سرسختی) چسبیدن به، محکم گرفتن (و ول نکردن)
متحد بودن، متفق بودن
قطع کردن (تلفن)
بوسیدن و کنار گذاشتن، به کلی ترک کردن، آویزان کردن (در مورد دست کشیدن از فعالیت یا حرفه)
آویزان کردن، آویختن (لباس و غیره)
به تأخیر افتادن، به تعویق افتادن، معوق شدن
قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به
(عامیانه - در راندن اتومبیل) به چپ (یا راست) چرخیدن
1- (سلاح آتشین) کند کار بودن، دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن
(در موجسواری یا surfing) موجسواری کردن درحالیکه انگشتان یک یا هر دو پا بر لبهی تخته قلاب شده باشد.
ادامه بده، طاقت بیار، تسلیم نشو، مقاومت کن، دست از تلاش برندار، تحمل کن
(حرف ندا به نشانه خشم و غیره) به درک!، به جهنم!
(عامیانه) آسوده و بیخیال بودن، خونسرد و آرام بودن، عین خیال (کسی یا چیزی) نبودن
(امریکا - عامیانه) 1- با ضربه کسی را زدن 2- مستبازی درآوردن، بدمستی کردن
(عامیانه) همراهی نکردن، نرمش به خرج ندادن، سازش نکردن، سختگیری کردن
not care (or give) a hang about
عین خیال (کسی) نبودن، کک (کسی) نگزیدن، بیخیال بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hang» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hang