با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Bow

baʊ boʊ baʊ bəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bowed
  • شکل سوم:

    bowed
  • سوم شخص مفرد:

    bows
  • وجه وصفی حال:

    bowing
  • شکل جمع:

    bows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive adverb B2
    خم شدن، تعظیم کردن، (با down ) مطیع شدن، تعظیم، کمان، قوس
    • - The servants bowed to him.
    • - نوکرها به او تعظیم کردند.
    • - The children bowed their heads in prayer.
    • - بچه‌ها سرهای خود را خم کردند و به دعا پرداختند.
    • - They decided to bow to all her wishes.
    • - تصمیم گرفتند در مقابل کلیه‌ی خواسته‌های او سر تسلیم فرود بیاورند.
    • - to bow to pressure
    • - تسلیم فشار شدن
    • - The weight of responsibility has bowed him down.
    • - سنگینی بار مسئولیت، پشت او را خم کرده است.
    • - They made her a little bow.
    • - آن‌ها به دخترک تعظیم کوتاهی کردند.
    • - a bow-backed old man
    • - پیرمرد پشت خمیده
    • - the perfect bows above her eyes
    • - دو کمان (ابروان) بالای چشم‌های او
    • - rainbow
    • - قوس و قزح، رنگین کمان
    • - bow and arrow
    • - تیر و کمان
    • - Arash the bowman
    • - آرش کمانگیر
    • - The wind bows the trees.
    • - باد درختان را خم می‌کند.
    • - a desk with a bowed front
    • - میز تحریری که جلوی آن منحنی است
    • - The bow of the ship cut the sea like a sword and glided on.
    • - سینه‌ی کشتی دریا را همچون شمشیری می‌برید و پیش می‌رفت.
    • - the bow lights
    • - چراغ‌های سینه‌ی کشتی
    • - A whale was sighted on the port bow.
    • - در زاویه‌ی چهل‌و‌پنج درجه‌ی سینه‌ی چپ، نهنگی دیده شد.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bow

  1. noun bend from waist
    Synonyms: angle, arc, arch, bend, bending, bob, curtsy, curvation, curvature, curve, flection, flexure, genuflection, inclination, kowtow, nod, obeisance, round, salaam, turn, turning
    Antonyms: straighten
  2. noun front of boat
    Synonyms: beak, bowsprit, fore, forepart, head, nose, prow, stem
  3. verb bend over
    Synonyms: arch, bob, cower, crook, curtsy, curve, debase, dip, do obeisance, droop, duck, genuflect, hunch, incline, nod, round, stoop
  4. verb submit, concede
    Synonyms: accept, acquiesce, bend, be servile, capitulate, cave, comply, defer, give in, knuckle, knuckle under, kowtow, relent, succumb, surrender, yield
    Antonyms: defend, fight, overpower

Phrasal verbs

  • bow out

    عقب نشستن، کنار کشیدن، عقب‌نشینی کردن، کناره‌گیری کردن

  • bow out (or in)

    با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن

Idioms

  • bow and scrape

    خیلی اظهار ادب کردن، خضوع و خشوع کردن

  • take a bow

    با تعظیم کف زدن و هلهله‌ی حضار را جواب دادن (در کنسرت و نمایش و غیره)

ارجاع به لغت bow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bow

لغات نزدیک bow

پیشنهاد بهبود معانی