امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bow

baʊ boʊ baʊ bəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bowed
  • شکل سوم:

    bowed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bows
  • وجه وصفی حال:

    bowing
  • شکل جمع:

    bows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B2
خم شدن، تعظیم کردن، (با down ) مطیع شدن، تعظیم، کمان، قوس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The servants bowed to him.
- نوکرها به او تعظیم کردند.
- The children bowed their heads in prayer.
- بچه‌ها سرهای خود را خم کردند و به دعا پرداختند.
- They decided to bow to all her wishes.
- تصمیم گرفتند در مقابل کلیه‌ی خواسته‌های او سر تسلیم فرود بیاورند.
- to bow to pressure
- تسلیم فشار شدن
- The weight of responsibility has bowed him down.
- سنگینی بار مسئولیت، پشت او را خم کرده است.
- They made her a little bow.
- آن‌ها به دخترک تعظیم کوتاهی کردند.
- a bow-backed old man
- پیرمرد پشت خمیده
- the perfect bows above her eyes
- دو کمان (ابروان) بالای چشم‌های او
- rainbow
- قوس و قزح، رنگین کمان
- bow and arrow
- تیر و کمان
- Arash the bowman
- آرش کمانگیر
- The wind bows the trees.
- باد درختان را خم می‌کند.
- a desk with a bowed front
- میز تحریری که جلوی آن منحنی است
- The bow of the ship cut the sea like a sword and glided on.
- سینه‌ی کشتی دریا را همچون شمشیری می‌برید و پیش می‌رفت.
- the bow lights
- چراغ‌های سینه‌ی کشتی
- A whale was sighted on the port bow.
- در زاویه‌ی چهل‌و‌پنج درجه‌ی سینه‌ی چپ، نهنگی دیده شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bow

  1. noun bend from waist
    Synonyms:
    angle arc arch bend bending bob curtsy curvation curvature curve flection flexure genuflection inclination kowtow nod obeisance round salaam turn turning
    Antonyms:
    straighten
  1. noun front of boat
    Synonyms:
    beak bowsprit fore forepart head nose prow stem
  1. verb bend over
    Synonyms:
    arch bob cower crook curtsy curve debase dip do obeisance droop duck genuflect hunch incline nod round stoop
  1. verb submit, concede
    Synonyms:
    accept acquiesce bend be servile capitulate cave comply defer give in knuckle knuckle under kowtow relent succumb surrender yield
    Antonyms:
    defend fight overpower

Phrasal verbs

  • bow out

    عقب نشستن، کنار کشیدن، عقب‌نشینی کردن، کناره‌گیری کردن

  • bow out (or in)

    با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن

Idioms

  • bow and scrape

    خیلی اظهار ادب کردن، خضوع و خشوع کردن

  • take a bow

    با تعظیم کف زدن و هلهله‌ی حضار را جواب دادن (در کنسرت و نمایش و غیره)

ارجاع به لغت bow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bow

لغات نزدیک bow

پیشنهاد بهبود معانی