Bow

baʊ boʊ baʊ bəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bowed
  • شکل سوم:

    bowed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bows
  • وجه وصفی حال:

    bowing
  • شکل جمع:

    bows

توضیحات

شکل دیگر این لغت در معنای هشتم: bows

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2
خم شدن، تعظیم کردن، سر خم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The servants bowed to him.
- نوکرها به او تعظیم کردند.
- The children bowed their heads in prayer.
- بچه‌ها سرهای خود را خم کردند و به دعا پرداختند.
- They decided to bow to all her wishes.
- تصمیم گرفتند در مقابل کلیه‌ی خواسته‌های او سر تسلیم فرود بیاورند.
- The wind bows the trees.
- باد درختان را خم می‌کند.
- The weight of responsibility has bowed him down.
- سنگینی بار مسئولیت، پشت او را خم کرده است.
- to bow to pressure
- تسلیم فشار شدن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
تعظیم
- The actor took a bow after his performance.
- بازیگر بعداز اجرایش تعظیم کرد.
- She gave a slight bow to the queen.
- او تعظیم کوتاهی به ملکه کرد.
- They made her a little bow.
- آن‌ها به دخترک تعظیم کوتاهی کردند.
- a bow-backed old man
- پیرمرد پشت خمیده
noun countable
سینه‌ی کشتی (بخش جلویی کشتی)
- A whale was sighted on the port bow.
- در زاویه‌ی چهل‌و‌پنج درجه‌ی سینه‌ی چپ، نهنگی دیده شد.
- The bow of the ship cut the sea like a sword and glided on.
- سینه‌ی کشتی دریا را همچون شمشیری می‌برید و پیش می‌رفت.
- the bow lights
- چراغ‌های سینه‌ی کشتی
noun countable B2
پاپیون
- She wore a bright red bow in her hair.
- او پاپیون قرمز روشنی در موهایش داشت.
- The gift was wrapped with a large, satin bow.
- هدیه با پاپیون بزرگ ساتن پیچیده شده بود.
- Can you help me tie this bow? I'm not very good at it.
- می‌توانی به من کمک کنی این پاپیون را ببندم؟ من در این کار خیلی خوب نیستم.
noun countable B2
کمان
- The ancient warrior carried a bow and a quiver of arrows.
- جنگجوی باستانی کمان و تیردانی پر از تیر حمل می‌کرد.
- The power of the bow was evident in the deep penetration of the arrow.
- قدرت کمان در نفوذ عمیق تیر مشهود بود.
- He learned to shoot with a traditional longbow.
- او تیراندازی با کمان بلند سنتی را یاد گرفت.
- bow and arrow
- تیر و کمان
noun countable C2
موسیقی آرشه، کمانه (چوب بلند و باریک با موی دم اسب کشیده شده بر آن، که برای نواختن سازهای زهی مانند ویولن استفاده می‌شود)
- The cellist's bow moved gracefully across the strings.
- آرشه‌ی ویولنسل‌نواز به‌زیبایی روی سیم‌ها حرکت می‌کرد.
- The horsehair on the bow needs to be replaced periodically.
- موی اسب روی آرشه باید به‌صورت دوره‌ای تعویض شود.
verb - intransitive verb - transitive
موسیقی آرشه کشیدن (نواختن موسیقی با آرشه)
- He was bowing his violin with such passion that the audience was captivated.
- او با چنان اشتیاقی ویولن خود را آرشه می‌کشید که تماشاگران مجذوب شدند.
- He spent years learning to bow the violin with perfect technique.
- او سال‌ها صرف یادگیری آرشه‌کشی ویولن با تکنیکی بی‌نقص کرد.
noun uncountable
ورزش (قایق‌رانی) جایگاه پاروزنی در جلوی قایق
- She was thrilled to finally be moved to the bow of the racing shell.
- او از اینکه بالاخره به قسمت جلوی قایق مسابقه منتقل شده بود، هیجان‌زده بود.
- The coach decided to put his most experienced rower in the bow.
- مربی تصمیم گرفت پاروزن باتجربه خود را در جایگاه جلوی قایق قرار دهد.
noun countable
ورزش (قایق‌رانی) پاروزن جلوی قایق
- The bow of our boat was incredibly strong this season.
- پاروزن جلوی قایق ما این فصل فوق‌العاده قوی بود.
- He was selected as bow for the national team.
- او به‌عنوان پاروزن جلو برای تیم ملی انتخاب شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bow

  1. noun bend from waist
    Synonyms:
    bend curve turn bending turning inclination angle curvature flexure flection arch arc nod bob obeisance curtsy round genuflection salaam kowtow
    Antonyms:
    straighten
  1. noun front of boat
    Synonyms:
    front head nose prow forepart stem bowsprit
  1. verb bend over
    Synonyms:
    stoop bend incline duck nod dip droop cower hunch curve round bob crook curtsy genuflect arch debase do obeisance
  1. verb submit, concede
    Synonyms:
    yield give in comply accept surrender defer succumb capitulate concede cave bend acquiesce knuckle under knuckle kowtow be servile
    Antonyms:
    fight defend overpower

Phrasal verbs

  • bow out

    عقب نشستن، کنار کشیدن، عقب‌نشینی کردن، کناره‌گیری کردن

  • bow out (or in)

    با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن

Idioms

  • bow and scrape

    خیلی اظهار ادب کردن، خضوع و خشوع کردن

  • take a bow

    با تعظیم کف زدن و هلهله‌ی حضار را جواب دادن (در کنسرت و نمایش و غیره)

ارجاع به لغت bow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bow

لغات نزدیک bow

پیشنهاد بهبود معانی