childhood, girlhood, boyhood, babyhood
بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.
He spent his boyhood in Tehran and Mashhad.
بچگی دشوارش او را تبدیل به شخصی سرسخت و مصمم کرد.
His difficult childhood made him a resilient and determined individual.
childishness, childish act, purelity
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
غزل نتوانست بچگی او را تحمل کند و تصمیم گرفت رابطهشان را تمام کند.
Ghazal couldn't stand his childishness any longer and decided to end their relationship.
بچگی دوطرفه و ناتوانی در درک دیدگاه یکدیگر
mutual childishness and inability to see each other's perspective
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بچگی» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بچگی